خدایا نفهمیدم آن پیر را

کد : 166078 | تاریخ : 04/10/1396

 

خدایا نفهمیدم آن پیر را 

‏ ‏

‏ ‏

taz18

تو در فهم دنیا نگنجیده ای

ز دنیا چه جز رنج و غم دیده ای؟

 

ترا جان زهرا(س) چه دیدی زما

بزرگا،اماما،چه دیدی زما

 

تو بودی و فریاد و بغضی خموش

تو بودی و از شوکران نوش نوش

 

تو بودی،تو بودی در اینجا غریب

تو بودی و آلام و صبر و شکیب

 

چه بیهوش و خاموش و وامانده ایم

که در این سفر از تو جا مانده ایم

 

تو خود مرگ می خواستی از خدا

و ما بی تو ماندیم،نفرین به ما!

 

ز روح بلند تو شرمنده ایم

اگر چند از درد آکنده ایم

 

دریغا دلت را نفهمیده ایم

و امروز داغ تو را دیده ایم

 

 


[[page 183]]نگاه جهانی به چشم تو بود


taz20

و خورشید از آن چشم پر می گشود

 

عجب مانده قومی غریب و یتیم

که از کوچه باغت نیامد نسیم

 

خدایا نفهمیدم آن پیر را

و عذری نمانده ست تقصیر را

**

خدایا ز کوچیدن آفتاب

برای اسیران چه دارم جواب

 

همانان که می خواستند از خدا

به پابوسش آیند از کربلا

 

الا ای که سوی خدا می روی

به مهمانی لاله ها می روی

 

ببین لاله های تو باز آمدند

شهیدان تو را پیشواز آمدند

 

بهشت از نگاهت چراغانی است

خدا خود مهیای مهمانی است

 

پیمبر(ص) ترا مانده در انتظار

که بنشاندت مهربان در کنار

 


[[page 184]]علی(ع) چشم بر راه تو دوخته است

دگر باره غمگین و دلسوخته است

 

و از داغ تو قلب زهرا(س) شکست

غریبانه مهدی به ماتم نشست

 

برایت زمین و زمان ضجه زد

افق در افق آسمان ضجه زد

چرا ماندم و دیدم این روز را

چنین لحظه های توان سوز را

 

مگر می توان بی تو ماند ای امام

برای تو مرثیه خواند ای امام

 

چه بیهوش و خاموش و وامانده ایم

که در این سفر از تو جا مانده ایم

  هادی سعیدی

 

 

 

taz12

‎[[page 185]]‎

انتهای پیام /*