مجله خردسال 85 صفحه 19

کد : 166450 | تاریخ : 07/03/1383

که تا آن لحظه ساکت بودگفت: «فقط یک نفر می­تواند این کار را انجام دهد.» و پرسیدند: «چه کسی؟» قبل از این که چیزی بگوید، گفت: « ! او می­تواند.» با گریه گفت: «خواهش می­کنم را خبر کنید.» فورا شنا کرد و رفت تا را خبر کند. و و کنار ماندند. کمی بعد و آمدند. آرام رفت توی دهان . بعد با چنگال محکمش دندان پوسیده­ی را بیرون آورد. درد تمام شد. می­خواست تشکر کند که فریاد زد: «مراقب باش دهانت را نبندی!» فورا از دهان بیرون پرید. و و و شروع کردند به خندیدن. بی­دندان هم به خنده­ی آن­ها به خنده افتاد.

[[page 19]]

انتهای پیام /*