مجله نوجوان 162 صفحه 23

کد : 166877 | تاریخ : 27/10/1396

وقتی نیستی ساعت از چرخش بیخودی سرش گیج می­خوره خسته می­شه حتّی پلک آسمون وقتی که خورشید نباشه یواش یواش بسته می­شه *** وقتی نیستی سبزهها یکی یکی سرک کشون از توی گندمای­تر قد می­کشن بزرگ می­شن اگه تا سیزده نیای همه دلمرده می­شن همه پژمرده می­شن سبزههای دلشکسته دیگه گندم نمی­دن هیچی به مردم نمی­دن *** وقتی نیستی ماهی تنگ بلور هی خودشو این ور و اون ور می­زنه غم میاد تو کوچهها یواشکی یواشکی به خونهها سر می­زنه غصّه میاد در می­زنه *** تو که نیستی انگاری خانم بهار می­ره تو تقویم دیواری و بیرون نمیاد توی سفرهها بوی نون نمیاد دیگه بارون نمیاد، *** کی میگه که ماهی جاش دریاها نیست تنگ بلوره؟ کی میگه تو سینه­مون سنگ صبوره؟ خداجون خسته شد این دل نگو دیره نگو دوره آقا جون فصل ظهوره آقا جون فصل ظهوره

[[page 23]]

انتهای پیام /*