مجله کودک 136 صفحه 15

کد : 167001 | تاریخ : 30/10/1396

چون بابا بزرگم می گه همه می میرند. می گه این زیاد مهم نیست. مهم این است که آدم بدانه که برای چی زندگی می کنه و چه جوری باید زندگی کنه. می گه توی دنیا آدم هایی می آیند که به دنبال روشنی اند و با بدی مبارزه می کنند. خدا جان، یعنی همه آن هایی که صاحب این کلاه ها بودند و برای تو جنگیدند الآن توی بهشت، پیش تو هستند؟ سلام من آلاله ام. نوه بابابزرگم. بابابزرگم روزی که شما آمدید را برایم تعریف کرده. همیشه می گوید جای من آن روز خیلی خالی بود. من این قدر سوال داشتم که از شما بپرسم. اما الان نمی دانم چرا توی دلم یه جوریه. فکر می کنم خیلی چیزها را می دانم و می توانم به هر جا که بخواهم بروم و جایم هیچ کجا خالی نیست. کاش بابا بزرگ هم الان این جا بود. این قدر مرا دوست دارد. شما را هم خیلی دوست دارد ... من هم همه آدم های خوب را دوست دارم. بابابزرگ می گه خوب ترین خداست. من اول از همه خدا را دوست دارم. بعدش آدم های خوب را. آن هایی که می آیند تا به قول بابابزرگ دیگران را نجات دهند. آن هایی که به آدم چیزی یاد می دهند. آن هایی که برای آدم خوبی می خواهند و آن هایی که از زندگی خودشان می گذرند تا ... بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. الرحمن ... چقدر خوبه که آدم خوب باشه. چقدر دلم می خواهد که آدم خوبی باشم. آن جور که بابابزرگ می گه. بابابزرگ می گه آدم های خوب باعث رهایی دیگرانند و سعی می کنند روشن را زنده نگه دارند. خدا جان کمکم می کنی تا دختر خوبی باشم؟ ادواردو در همان زمان تصمیم می گرد به دین اسلام بپیوندد. بنابراین نام خود را به «هشام عزیز» تغییر می دهد. او همچنین علاقه داشت تا دوستانش را نیز به دین اسلام در بیاورد. بعدها در طی سفری به ایران ادواردو یکی از دوستانش را هم با خود به همراه آورد. او می گفت من دوستم را تا مرز اسلام آورده ام. جالب آن که دوست ادواردو مدتی بعد مسلمان شد. او فرزند سلطان شراب ایتالیا بود که به دین اسلام گروید. دوست ادواردو اینک زنده است اما در آپارتمانی در رم در انزوا زندگی می کند.

[[page 15]]

انتهای پیام /*