
بهت که گفتم، هر وقت صاحباش پیدا شدم خودم بلافاصله بهت اطلاع میدم. اصلا من چاکرتم. بیا این انگشتر رو بردار و ببر و هرکاری میخوای بکن.»
سبحان: «مامان، میشه شما یه زنگ بزنین به
محمودآقا و ببینین چی شده؟ دربارهی اون
انگشتره. نمیدونم چرا اینقدر عصبانی بود.»
مامان: «از ظهر تا حالا چند بار زنگ زدی؟ مگه
بهت نگفتم اون بندهی خدا رو اینقدر
کلافه نکن؟ خب حق داره دیگه.»
سبحان: «اصلا فکر کنم بهتره که
یه سری برم اونجا و ببینم که...»
سبحان: «وای نه،
ای محمودآقای
نامرد! آخرش
هم کار خودتو
کردی؟ محمودآقا
محمودآقا...
بیایین...
کجایین؟»
محمودآقا: «چیه سبحان؟ چرا داد و
بیداد راه انداختی؟ کجا باید باشم؟
معلومه دیگه تو مغازهام. مشتری
دارم. حالا زود بگو چکار داری؟»
سبحان: «آخه این درسته؟ این
انسانیه؟ این وجدانیه؟ چرا خط سوم
نوشتهی منو بریدین؟ تازه پشت
تلفن، عصبانی هم میشید؟»
محمودآقا: «اگه عصبانی شدم و تند حرف
زدم ببخشید. اما خودت انصاف بده. از
ظهر تا حالا نفس منو بریدی پسر. چقدر
تلفن میزنی؟ الان هم صدای مشتریهایم
در میاد. بزار اول اونارو راه بندازم تا بعد
مفصل با هم صحبت کنیم. در ضمن آدمها
برای کار خوبی که انجام میدن هیچ وقت
اسم مژدگانی رو نمیآرن. بیا تو...
خب حالا دیگه سرم
خلوته و در خدمت شما هستم.»
سبحان: «میگمها،
اگه یه وقت صاحب
این انگشتره پیداش
نشه خیلی خوبهها،
اون وقت میتونم...
همهی این شکلات
و بیسکویتها رو
ازتون بخرم.»
محمودآقا: «چه
صاحب انگشتره
پیدا بشه و چه پیدا
نشه، اون چیزی که
واضحه اینه که...
تو صاحباش نیستی. نه؟ اگه چیزی رو پیدا کنیم و نتونیم صاحباش رو پیدا کنیم دلیل این نمیشه که ما خودمون میتونیم صاحباش بشیم، نه؟
من فکر میکنم بهترین کار اینه که کار خوبی رو که شروع کردی، خوب هم تمومش کنی، نه؟»
نام هواپیما: یوکوسوکا مدل 11
Õ کشور سازنده: ژاپن
Õ موتور: سه موتور راکتی تیپ 4
[[page 40]]
انتهای پیام /*