پروانه کنار باغچه نشست و با یک سنگ صاف و بزرگ شروع کرد به شکستن هستهها. هستهی اول را شکست. هستهی دوم را شکست. هستهی سوم را شکست. اما همین که به هستهی چهارم رسید، یکهو هسته سُر خورد و از زیر سنگ در رفت و پرید توی باغچه. پروانه سنگ را گذاشت و از آنجا بلند شد و هسته را صدا زد: «آهای هستهی بلا! کجا رفتی؟... چرا فرار کردی؟... نکنه دلت نمیخواد بخورمت، هان؟!»
پروانه شروع کرد به گشتن و جُست وجو. آرام دور باغچه چرخید و همه جای آن را خوب نگاه کرد: لابهلای بوتههای گل سرخ، وسط سبزیها و علفها، دور و بر درختهای جوان باغچه و خلاصه هر جایی که یک هستهی کوچولو میتوانست قایم شده باشد. ولی اثری از هستهی زردآلو نبود که نبود! هستهی بازیگوش گم شده بود! پروانه صدا زد: «پس کجا رفتی هستهی بازیگوش؟ خودم دیدم که پریدی توی باغچه!» باز هم دنبال هستهی فراری گشت. آنقدر گشت و گشت تا خسته شد و
Õ نام هواپیما: استرلینگ
Õ کشور سازنده: انگلستان
Õ موتور: هرکولس
[[page 34]]
انتهای پیام /*