مجله کودک 434 صفحه 9

کد : 167195 | تاریخ : 30/10/1396

آن جا مردم چیزهایی را به امام داده بودند تا با دست خودش برای آنها تبرّک بکند. امام هم بعضی از این چیزها را به علی داده بود تا او به آنها دست بکشد و تبرّک بکند! علی هم با خوشحالی برای مردم تبرّک کرده بود! حالا برای مادر میگفت: «مامان، مردم به من چیز دادند. من هم مبارک کردم!» مادر، سر علی را نوازش کرد و گفت: «آفرین پسرم! خوب، آقا برای چی آمدند؟» علی گفت: «خوب آقا آمدند که من نیفتم!» چون امام از پشت سر مواظب علی بود که از لای نردهها نیفتد، علی هم این را خیلی خوب حس کرده بود. چند لحظهی بعد، علی دوباره گفت: «من میخواهم باز هم برم حسینینه!» در این وقت، پدربزرگ به دنبال علی آمد و دوباره علی را با خودش به حسینیه برد. این هواپیماها جایگاه مناسبی برای خلبان داشت و دید خلبان در حداکثر وضعیت مناسب بود. لاکهید از سال 1941 وارد نبرد جنگ جهانی دوم شد.

[[page 9]]

انتهای پیام /*