
آدمها از وقتی شروع میشود که مسئولیتهای زیادی به گردن آنها میافتد و همین گاهی سبب سخت شدن زندگی میشود. بله، خیلی زیاد دوست دارم به دوران کودکی برگردم.
Õ حتی اگر آنقدر کوچک باشید که بیشتر پاها را بتوانید ببینید؟
بله، حتی به این شکل.
Õ اگر به دوران کودکی بازگردید حاضرید در آینده دوباره مسیر کاریکاتوریست شدن را انتخاب کنید؟
حتماً. سالهاست که در زمینه کاریکاتور تجربه کردهام و میدانم که چه دنیای جذاب، زیبا و لذتبخشی است.
Õ دنیای کاریکاتورها قشنگتر است یا دنیای واقعی؟
دنیای کاریکاتورها.
Õ تا به حال چند کاریکاتور کشیدهاید؟
نمیدانم. تعدادش نامشخصه. اما اگر بخواهم تخمینی بزنم باید بگویم پنجاه و پنج سال است که دارم کار میکنم و اگر فرض کنید که در هر سال به طور متوسط هزار کاریکاتور کشیده باشم چیزی حدود پنجاه و پنج هزار کاریکاتور میشود.
Õ اولین کاریکاتوری را که کشیدید به خاطر دارید؟
بله، پدر من یک نظامی بود. نشریهای در ارتش منتشر میشد و اولین کارم در همان نشریه بود. مربوط به لحظهای میشد که دو گروهبان به هم میرسیدند و طبعاً باید آنکه درجه نظامی پایینتری داشت احترام نظامی میگذاشت. روی بازوی گروهبان ارتشی نشانی شبیه سه تا عدد هشت روی هم قرار داشت و این درحالی بود که نشان روی بازوی گروهبان شهربانی شبیه سه تا عدد هفت بود. یکی میگفت چون من هشت دارم و تو هفت داری پس باید به من احترام بگذاری و دیگری میگفت ما هر دو گروهبانیم و همین جهت بالا و پایین درجهها باعث دعوای آن دو نفر با هم شده بود.
Õ آقای چترفروشی که همزمان ابر و دستههایی از دانههای باران را هم
هواپیمای «مارتین 26ـ B» محصول دیگری بود که سرعت زیادی در نشست و برخاست داشت. اتاقک رادیویی هواپیما در پشت سر خلبان قرار داشت.
[[page 12]]
انتهای پیام /*