مجله کودک 440 صفحه 31

کد : 167485 | تاریخ : 30/10/1396

خالهیعروسکمن شهرامشفیعی آن وقتها که دخترِ کوچکی بودم، یک دوستِ خوب داشتم. من و دوستم، همیشه توی حیاطِ خانه بازی میکردیم. من یک عروسک داشتم. دوستم عروسک نداشت. رنگِ عروسکم، «عروسکی» بود. رنگِ چشمهای دوستم خاکستری بود. دوستم، همیشه عروسکم را جلوی چشمایش میگرفت و تماشا میکرد. آن وقت، چشمهایش به رنگِ عروسک میشد. من مادرِ عروسکم بودم. الماس ممکن است درخشش مات یا کدر داشته باشد.

[[page 31]]

انتهای پیام /*