مجله کودک 441 صفحه 32

کد : 167530 | تاریخ : 26/04/1389

بزش علف بچیند. خوراک بز، برگ بود: چه برگ درخت، چه برگ کاغذ. پیرزن هر روز صبح پیش از دمیدن آفتاب از خواب بیدار میشد، نمازش را میخواند و اگر غذایی از شب مانده بود، میخورد و میرفت سراغ بز. شیرش را میدوشید توی یک کاسة مسی و میگذاشت توی سینی و پارچهای رویش میکشید و میرفت حیاط کوچولوی خانهاش را آب و جارو میکرد. وقتی آب و جارو تمام میشد، چادر کهنهاش را روی سر میانداخت و کاسة شیر را برمیداشت و به طرف بازار به راه میافتاد. هر طور بود شیر را میفروخت و با پولش نان و قند و چای، یا گوشت و سبزی میخرید و میآورد خانه. نزدیک ظهر، به خانه میرسید و همیشه از بس راه رفته بود گرسنهاش بود، مینشست و ناهارش را میخورد و گاهی هم دو تا استکان چای برای خودش دَم میکرد. بعداز ظهرها هم هر وقت حوصله داشت چرخریسی میکرد. پیرزن یک روز که داشت از بازار برمیگشت، سر راهش به یک گربة سیاه و سفید آتشپاره برخورد، که میومیو راه از دهه 30 میلادی به بعد، بیشتر شهرهای جهان از تراموای کابلی استفاده کردند. امروزه در بیشتر شهرهای بزرگ به جای اتوبوسهای درون شهری از تراموا، استفاده میشود. زیرا این وسیله دود تولید نمیکند.

[[page 32]]

انتهای پیام /*