مجله کودک 442 صفحه 15

کد : 167557 | تاریخ : 29/10/1396

اسب گفت: کی می روی؟ نور گفت: وقتی باران ببارد. اسب گفت: کی باران می بارد؟ نور گفت: وقتی تو سیاه شوی؟ اسب گفت: من یک اسب سفیدم! نور گفت: اسبهای سیاه هم قشنگ هستند! اسب به خودش نگاه کرد. داشت کم کم سیاه می شد. خواست حرفی بزند اما دیگر نور را ندید. باران شروع به باریدن کرد. اسبِ سیاه شروع کرد به خوردن باران. اما هر چه قدر باران می خورد؛ کمتر و کمتر می شد. آنقدر کمتر و کمتر شد تا اینکه شد یک قطره باران و همین که همه اش داشت تمام می شد؛ میان زمین و آسمان ماند. یکهو نور را دید. به قطره های دیگر نگاه کرد. مثل رنگ های طاووس شده بودند. خودش را نگاه کرد؛ نه سفید بود نه سیاه، نارنجی بود. بعضی های دیگر آبی، بنفش، قرمز، سبز، زرد و نیلی بودند. قطره نارنجی گفت: من طاووسم؟ قطره آبی گفت: من آبی ام؟ و قطره های دیگر که به رنگهای دیگر بودند؛ رنگهای خودشان را پرسیدند. نور خندید. یک اسب سفید، دوباره پیدایش شد و رو به قطره ها کرد. و گفت: ای طاووس! ای طاووس قشنگ! این همه رنگ را از کجا آورده ای؟ طوطی بیش از سیصد نوع طوطی در سراسر جهان وجود دارد. این پرنده، رنگین ترین پرها را در بین پرندگان دارد. محل اصلی زندگی طوطی، مناطق گرمسیری است.

[[page 15]]

انتهای پیام /*