حجت الاسلام و المسلمین علی پورمحمدی

اگر امام را منحصر کنیم بین امام و جامعه و حقیقت فاصله انداخته ایم

اگر امام تنها یک فقیه بودند، می توانست مرجعی باشد که مشکلات شرعی مردم -که مهم هم هست- را حل و فصل کند. اگر امام، تنها یک عارف نظری بود؛ می توانست ابعاد رسیدن به خدا را خیلی خوب تحلیل کند، اما از آن جمهوری اسلامی در نمی آمد. اینجاست که وقتی امام در جای یک هدایتگر می نشیند، باید جامع این علوم باشد و البته هست.

کد : 41893 | تاریخ : 08/09/1396

فقه را نمی‌خواهیم برای کتابخانه، عرفان را  نمی‌خواهیم برای غار نشینی، و اخلاق را نمی خواهیم برای عبوس شدن و منزوی شدن. امام‌(س) می‌خواست اینها را در صحنه عمل و صحنه اجتماع بیاورد. به این‌ها می‌گویند تفکر انضمامی، در مقابل تفکر انتزاعی. تفکر امام یک تفکر انضمامی است. منضم به امر واقع است. یعنی من می‌خواهم با این، سراغ جامعه بروم.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، علی پورمحمدی، در گفت‌وگویی ضمن بر شمردن وجوه مختلف شخصیتی و علمی امام خمینی(س)، رویکردهای علمی و اخلاقی ایشان را در رابطه با وقوع انقلاب اسلامی، به عنوان مهم ترین دستاورد سیاسی و اجتماعی امام(س) مورد بررسی قرار داد:

وقتی که از امام خمینی صحبت می شود، آیا امام فیلسوف را مد نظرمان است یا امام  فقیه یا امام عرفان و ...؟ آیا می توان نگاهی ارائه داد که جامع این شوؤن باشد؟
امام جامع همه اینهاست. برای فهم بهتر موضوع من یک مثال درباره قرآن بزنم - هرچند که تطبیق درستی نیست- ببینید! قرآن چه کتابی است؟ آیا می‌توانیم بگوییم مثلاً قرآن کتابِ فقه است؟ کتاب اصول است؟، کتاب علم است؟ قرآن کتاب تاریخ است؟ در قرآن تاریخ و علم و فقه و ... هم هست، اما قرآن از همه  اینها برتر است. بلکه قرآن کتاب وحی و هدایت است. اما، شما یک وقتی می‌روید سراغ قرآن از جهت علم، یا می‌روید سراغ قرآن از جهت تفسیر یا تاریخ و ... اما می‌دانیم که قرآن کتاب هدایت است. قرآن کتاب وحی است و مهم‌ترین هدف قرآن از آیاتش، هدایت بشر است.

راجع به امام خمینی نیز می توانیم همین را بگوییم.- البته با رعایت فاصله مراتب و از باب مثال عرض کردم- امام هم به دنبال هدایت است. لذا سراغ انقلاب می‌آید، و برعکس بقیه، دست به عمل می‌زند، زیرا امام راهکار نجات را در انقلاب می‌دانست و دنبال هدایت بود. کسی که می‌خواهد دنبال هدایت باشد، باید مجموعه  این علوم را داشته باشد تا به هدفش برسد. یعنی اگر کسانی که نسبت به عرفان امام اشکال دارند، یعنی کلیت امام را نمی‌توانند تحلیل کنند، امام را فقط فقهی می‌بینند. یا اهل فلسفه‌ای که فقهیت امام را نمی‌توانند تحلیل کنند،  امام را فقط فیلسوف می‌بینند. اگر امام این مجموعه را نداشت، قطعاً در کار هدایتی که حاصلش جمهوری اسلامی بود موفق نبود. ما اگر بخواهیم امام را درست تفسیر کنیم باید امام را به عنوان یک مجموعه ببینیم به معنی یک عالمِ مسلمان، یک عالم اسلامی. اگر امام را در وجه فقه محدود کنیم، امام موفق به تشکیل جمهوری اسلامی نمی‌شد. اگر امام را در وجه فلسفه یا عرفان و یا ... محدود بکنیم، امام موفق به حکومت اسلامی نمی شد.
اگر امام تنها یک فقیه بودند، می‌توانست مرجعی باشد که مشکلات شرعی مردم -که مهم هم هست- را حل و فصل کند. اگر امام، تنها یک عارف نظری بود؛ می توانست ابعاد رسیدن به خدا را خیلی خوب تحلیل کند، اما از  آن جمهوری اسلامی در نمی آمد. اینجاست که وقتی امام در جای یک هدایتگر می‌نشیند، باید جامع این علوم باشد و البته هست.
جامعیت، لازمه امام شدنِ امام خمینی بود؟
این یک امر مسلّمی است. نکته‌ی دیگر این‌که ما برای اینکه معارف اهل‌بیت را بفهمیم احتیاج به علم داریم. ما برای اینکه یک روایت را بفهمیم، باید علم رجال بلد باشیم، علم اصول بلد باشیم، تفسیر بلد باشیم، علوم مختلف بلد باشیم تا یک روایت را تفسیر فقهی بکنیم و فهم فقهی نسبت به یک روایت پیدا بکنیم. ما برای اینکه معارف اهل‌بیت را بفهمیم، باید عالم باشیم تا فهم صحیحی از معارف اهل‌بیت پیدا کنیم. در توحید، در نبوت، در علوم مختلف کاری که عرفا و فقیهان و اهل فلسفه می کنند این است که فهم ما را نسبت به اهل‌بیت نزدیک می‌کنند. اصلاً کاری به اسم مثلاً عرفان و فلسفه و کلام و اینها هم نداریم. نکته‌ی دیگر این که گزارشی که  امام از عرفان، از فلسفه و ... ارائه می‌دهد، باتوجه به مشی امام، بعد از فهم عرفان است، بعد از فهم فلسفه است.

آقای دکتر مهدی حائری یزدی -رحمة الله علیه- که نه سال درس اسفار امام شرکت داشتند می‌گفتند هرموقع ما می‌رفتیم خدمت امام، می‌دیدیم که در حال مطالعه کتب محیی الدین  است. این دلبستگی خاص امام به عرفان است. ذوق امام چنین ذوقی است. ولی فهم نبوغ آمیز امام این بود که توانسته بود از مشکلات فلسفی عبور کند. مرحوم حائری می‌گفتند که امام مسائل مهمه و مشکل کتاب اسفار را از راه حل عرفانی، حل می‌کرد.
آقای حائری، در مورد کتاب اسفار یک تعبیری دارند، می‌گویند: کتاب اسفار زبان برتر است. ملاصدرا، کاری که کرد این بود که فلسفه‌ی مشّاء و عرفان و فلسفه‌ی اشراق را با هم آشتی داد، و به یک محصول جدید رسید. و حکمت متعالیه که یک زبان برتر نسبت به فلسفه مشاء و اشراق و عرفان است را پدید آورد. یعنی یک متد جدید ساخت که با این متد جدید، می تواند مشکلات فلسفی را بهتر تحلیل کند.
کاری که امام خمینی در جمهوری اسلامی می‌کند، این است که به یک زبان برتری نسبت به این علوم می‌رسد. ما تا حالا فیلسوفی نداشتیم که از فلسفه به حکومت برسد. فقیهی نداشتیم که با ابزار فقه بخواهد این کار را بکند. یا عارفی که این‌گونه بخواهد سراغ حکومت برود.
امّا امام را به عنوان یک هدایت‌گر، و به عنوان یک مصلح اجتماعی، با تحلیل این علوم و با تحلیل این وجوه شخصیتی، به یک شخصیت برتری تبدیل شده، که یک دستگاه فکری برتری نسبت به عرفان، فقه و فلسفه، یا دیگر علوم پیدا می‌کند. یعنی وقتی که دارد یک فتوا می‌دهد، در همان حال باطن این فتوا را هم می‌خواند. تفاوت کار امام با یک فقیه عرفی و معمولی، این است که امام با توجه به این وجوه شخصیتی‌اش، باطن این مسئله را هم بیان می‌کند. عرفان و برهان (فلسفه) و قرآن (معارف)، از همدیگر جدا نیستند، ممکن است در مرحله علم ما دچار تعارضاتی باشیم. اما در مرحله‌ی هدایت و انسان سازی اینها باهم هیچ تعارضی ندارند.
می‌توان گفت که سیاست امام خمینی نیز از حکمت و فلسفه بهره می‌برد؟
بله! امام یک سیاست حکیمانه دارد. امام وقتی که به گورباچف پیام می‌دهد و کمونیسم را نقد می‌کند باید دقیقاً یک نقطه مقابلی  را به او نشان بدهد– با ابزار فقه که نمی‌شود گورباچف را هدایت کرد- یک آلترناتیوی را به او نشان بدهد؛ امام از شیخ اشراق‌، از ملاصدرا، از ابن عربی حرف می‌زند. و وقتی که می‌خواهد او را به سمت عمیق‌تری راهنمایی کند، سراغ محیی الدین می‌رود. منتها محیی‌الدین نماد است. نماد عرفان نظری ما محیی‌الدین  است. یعنی چه؟ یعنی تمام گزارشی که ما از عرفان نظری اسلامی داریم، گزارشی است که محیی الدین ارائه می‌کند. شاید تاریخ بگذرد، و در دوره‌ای دیگر، یک عارف دیگری بیاید، گزارش دقیق‌تر و بهتری از عرفان اسلامی ارائه کند.

دلیل اینکه امروزه در جامعه ما فلسفه‌ستیزی و عقل ستیزی اوج گرفته چیست؟ و آیا می‌توان مکتب تفکیک را سردمدار این جریان فلسفه ستیز و عقل ستیز به حساب آورد؟
اولاً ما باید از حضور مکتب تفکیک استقبال کنیم. مکتب تفکیک جایی را برای کسی تنگ نکرده. اما مکتب تفکیک چیست؟ مکتب تفکیک، یک تفکر نیست، یک سلیقه است. یک جریان است که وجود داشته است. چرا مکتب تفکیکی‌ها نسبت به وجوه اثباتی تفکر همیشه ساکتند؟ چون چیزی برای بیان ندارند. مکتب تفکیک، منتقد فلسفه و منتقد عرفان است. مکتب تفکیک در واقع یک اخبارگریِ معارفی است. در معارف، روش اخباری گری دارند. نمی‌توانیم بگوییم که مکتب تفکیک، یک تفکر بدیلی ارائه داده است. شما بیایید بگویید که نوآوری‌های مکتب تفکیک چیست؟ مکتب تفکیک در مسئله‌ی توحید، در مسئله‌ی نبوت، در مسائل کلامی، در مسائل فکری چه نوآوری‌ای دارد؟ مکتب تفکیک منتقد است و یک سلیقه‌ای است که در برخی وجود دارد. ما اصلاً نباید نگران باشیم که اینها انتقاد کنند و حرف بزنند. اما یک نگرانی مهمی که وجود دارد، این است  که حضور چنین سلیقه ای باعث به زاویه رفتن عقلانیت شود. این بد است، و این ضرر است. اگر حضور مکتب تفکیک باعث بشود که تفکر عقلانی به حاشیه برود، آن موقع ما در دامنه ی فرهنگ اسلامی با رکود مواجه می‌شویم. همان طوری که زمانی که اخباری‌ها در جامعه‌ی مسلمانان حضور داشتند،  علم فقه و علم اصول هیچ رشدی نداشت ولی مجموعه‌های حدیثی ما شکل گرفت. آنجایی که باید نگران باشیم این است که مکتب تفکیک  باعث شود که ما در تولیداتِ علم، دچار رکود فکری شویم.

شما قائل به این هستید که تفکیک مفید و غیر مفید داریم؟
یکی از مسائلی که تفکر تفکیک دارد، این است که در برخی از موارد دچار سوء تفاهم یا تناقض هستند. مثلا وقتی به شخصیتی مانند علامه طباطبایی می‌رسند، از این نظر که علامه یک عالِمِ شیعه‌ی استاندارد است او را در اوج می‌دانند، از طرف دیگر، علامه یک فیلسوف حرفه‌ای است، می‌خواهند از او عبور کنند. و درباره ملا صدرا می‌گویند: تقدیم به صدرای بزرگ، این تفکیکی سترگ. اگر تفکیک این است، اگر صدرا تفکیکی است که همه ما تفکیکی هستیم. ما با تفکیک مشکل نداریم.

راجع به عقل ستیزی و فلسفه ستیزی، آیا می توان این دو را با هم برابر دانست؟
عقلانیت برای همه هست، اما عقلانیت مساوی با فلسفه نیست. فلسفه یک علم است. بزرگانی که بعضاً مثلاً مخالف فلسفه هستند، فکر نمی‌کنم آن‌ها با عقلانیت مخالف باشند. ضمن این‌که معلوم نیست که فلسفه خوانی بتواند این دیدِ خرافی و انحرافی و سطحی- که بعضا رواج پیدا کرده- را حل بکند.

شاید نتیجه منطقیِ گسترش فلسفه، مبارزه با خرافات نشود. ما فیلسوفان حرفه‌ای داریم، که در مسائل دیگر خرافی‌اند. الان یک نحله‌ای در غرب راه افتاده، «professional philosophy» یعنی استاد فلسفه دانشگاه و کاملاً شک گرا هم هست. اما از دانشگاه که بیرون می‌آید، یک آدم معمولی می‌شود که سراغ طالع بینی می‌رود. می‌رود ببیند امروز طالعش چه است. خب اگر تو فیلسوف حرفه‌ای هستی، عقل گرا هستی، طالع بینی چیست؟!!
نقش عقل در دریافت معارف الهی چیست؟
عقل شک گرای محض و عقل افراطی این‌جا راه ندارد. اینجا عقلی راه دارد که مأنوس با معارف اهل بیت باشد، به واسطه‌ی این عقل، معارف را بفهمیم. این معارف هم ما را به سمت عقل رهنمون می‌کند. اَوَّلُ ما خَلَقَ الله اَلعَقل. یا به واسطه‌ی عقل است که خدا پرستیده می‌شود. پس اینجا عقل، هدایتگر است. عقل هم کلید، هم چراغ، هم زمینه است. هم راه ، هم هدف است. راه است یعنی به ما می‌گوید که باید از این سمت رفت و به ما می‌گوید باید سراغ معارف اهل‌بیت رفت. ما راهی غیر از معارف اهل‌بیت نداریم. اما معارف اهل‌بیت می‌خواهند چه کار کنند؟ می‌خواهند ما را به سمت عقل خالص راه ببرند. در اصول دین تقلید جایز نیست. نمی‌توان آنجا هم تقلید کرد. ما باید خودمان بفهمیم. ما اهل‌بیت را اعقل العقلا می‌دانیم، می‌گوییم که این اهل‌بیت عاقل ترین انسان‌ها هستند. کلمات اهل‌بیت را ما چه جوری می توانیم بفهمیم؟ غیر از راه عقل ما زمینه‌ای نداریم که کلمات اهل‌بیت را بفهمیم.

پس با تقسیم عقل، می‌توانیم بگوییم که آنچه صلاحیت دارد که مورد استفاده ما قرار گیرد، عقل مأنوسِ با معارف اهل بیت است و عقل رادیکال است که ممکن است که به حقیقت رهنمون نباشد؟
ببینید! عقلی که مأنوس با معارف اهل بیت است، انحراف در آن راه ندارد. عقل مأنوس با معارف اهل بیت، جوری هدف گیری می‌کند که مقصدش عین مقصدی باشد که اهل‌بیت می‌خواهند و ما را راهنمایی کنند، حتی باطن آن را کشف می‌کند. یک فیلسوف مسلمان مثل ابن سینا افسار عقل دستش هست، می‌گوید اگر من با عقلِ صرف بخواهم کار کنم، به معاد جسمانی نمی‌رسم. اما چون‌که کلام صادقِ مصدّق را می‌پذیرم، معتقد به معاد جسمانی می‌شوم. یعنی این عقلی که مأنوس است، این عقلی که باطن وحی را پذیرفته، این عقل به من می‌گوید که تو الان علمت معاد جسمانی را به تو نمی‌فهماند، اما چون‌ او گفته، قبول کن. این عقل، عقل صرف و عقل افراطی نیست.

اگر مکتب تفکیک این عقل مورد نظرشان باشد بله درست است. این عقل، هدفش با وحی یکی نیست. اما عقلی که رام شده، یا عقلی که به مرتبه یقین رسیده، از یقینیات آغاز می‌کند و به یقینیات هم بخواهد برسد، می‌تواند به حقیقت برسد. ابن رشد در رساله‌اش بیان می‌کند که چرا برهان و قرآن نتیجه شان یکی است؟ حالا تعبیر قرآن ندارد، یک تعبیر دیگر است. می‌گوید برای اینکه هردو از حق پیگیری می‌کنند. ما در عقل دنبال چه چیزی هستیم؟ در فلسفه دنبال چه چیزی هستیم؟ در برهان دنبال چه چیزی هستیم؟ به حقیقت برسیم، به حق برسیم. قرآن آمده برای ما چه کار کند ؟ آمده حق را برای ما بیان کند. پس چرا انفکاک باشد؟ آنجا ابن رشد می خواهد بیان کند، که میان عقل و دین در نتیجه گزاره های عقلی و در نتیجه گزاره های دینی، انفکاکی وجود ندارد. معارف اهلبیت ما را از عقلِ افراطی جدا می کنند و به سمت عقلِ عرفی، و عقل مطمئن راهنمایی می کنند.
راهکار این‌که ما بتوانیم با این عقل مأنوس و مطمئن به بررسی روایات بپردازیم، چیست؟
ما نمونه‌ی خوب زیاد داریم. یکی از کسانی که این کار را به درستی و خوبی انجام داده جناب شیخ انصاری است. ببینید برخورد شیخ انصاری با روایات چگونه است؟ برخورد نقّادانه و تحلیل زبانی، تحلیل منطقی و تحلیل محتوایی روایت. اصلاً هیچ وقت مرعوب نمی‌شود. ما در معارف هم همین گونه می‌توانیم با روش اصولیِ شیخ انصاری برویم. شیخ را هیچ کس فیلسوف نمی داند. ولی ببینید شیخ با اخباری ها چه برخوردی دارد، در همان مسئله ی قطع با اخباری ها چقدر منطقی برخورد می کند. فوق‌العاده عقلی با اینها برخورد می‌کند.

در جامعه می‌بینیم که برخی به دنبال برخورد با فلسفه و حذف آن هستند و معتقدند که فلسفه، مسیر ما را در دینداری به بیراهه می‌برد. نظر شما در این باره چیست؟
فلسفه که امروز و دیروز نیامده که یک نفر دو نفر بخواهند بروند به جنگش و بعد هم مثلاً آن را زمین‌گیر کنند. مگر می‌شود به جنگ فقه رفت و آن را کلا حذف کرد؟ اصلاً امکان دارد؟

ببینید! با علم باید علمی برخورد کرد. علم منطق خودش را دارد. آیا تفکیکی‌ها [گفتیم مخالف فلسفه‌اند. و بعد هم آمدیم خودمان یک تفکیکی میان عقل و فلسفه قائل شدیم. گفتیم عقل و فلسفه لزوماً با هم گره نخوردند] آیا تفکیکی‌ها که مخالف فلسفه‌اند، مخالف عقل هم هستند؟ مدعیات‌شان این نیست.
تفکیکی‌ها مخالف عقل‌گرایی نیستند، منتها آن عقلی که ارائه می دهند در نتیجه اش ما چیزی نمی بینیم.
به نظر می‌رسد جامع نگری امام خمینی امروزه هم گره‌گشای ما در مشکلات هست؟
ما از امام غفلت کردیم که دچار این نقائص شدیم. امام، کسی است که یک تفکر جامع دارد، کسی است که صاحب یک مدل و یک الگو شده. الگویی شده که می‌گوید فقه و اخلاق و عرفان و فلسفه، برای چه؟ برای زندگی.

من فقه نمی‌خواهم برای کتابخانه، عرفان نمی‌خواهم برای غار‌نشینی، و اخلاق نمی‌خواهم برای عبوس شدن و منزوی شدن. من می‌خواهم اینها را در صحنه عمل و صحنه اجتماع بیاورم. به این‌ها می‌گویند تفکر انضمامی، در مقابل تفکر انتزاعی. تفکر امام یک تفکر انضمامی است. منضم به امر واقع است. یعنی من می‌خواهم با این، سراغ جامعه بروم. اگر امام را ما فقط در فقه منحصر کنیم، از این امر واقع غفلت کرده‌ایم، و بین امام و جامعه و حقیقت فاصله انداخته‌ایم.
چرا امام این‌قدر راحت می‌توانست با مردم حرف بزند و حرفش فهمیده می‌شد؟ در دنیای معاصر، مدرن ترین بیانِ علمی، ساده ترین بیانِ علمی است. ما اگر امام را مدل سازی بکنیم، آن موقع جمهوری اسلامی هیچ جا وامانده نمی‌شود. این عنصر پیش‌روندگی در جمهوری اسلامی وجود دارد.
حاج حسن آقا خمینی تعبیر خیلی قشنگی دارند: اجتهاد در افکار امام و در اندیشه‌های امام، با این روش می‌توان این نقائصی که ما با آن روبرو هستیم، را برطرف کنیم.

منبع: نشریه حریم امام

انتهای پیام /*