مجله کودک 448 صفحه 39

کد : 167801 | تاریخ : 29/10/1396

آقا: «اولا که من دزد نیستم آقا پسر، دوما اینکه من زبان خوش سرم می­شه اما زبان شما زیاد خوش نیست، سوما اینکه کره رو از ماست می­گیرن.» سبحان: «حالا هر چی، اصلا زود بچرخ، دستاتو بذار رو دیوار، پاهاتم بیار عقب و بازشون کن، هیچ حرکت نا به جا هم نکن وگرنه مجبور می­شم که شلیک کنم.» آقا: «با این تفنگ پلاستیکی می­خوای شلیک کنی؟» سبحان: «اِ، درسته که پلاستیکیه، ولی بالاخره تیر که می­زنه، درسته که تیرهاشم پلاستیکیه و آدم رو نمی­کشه، ولی خب یه مقدار درد که داره. اصلا این منم که باید از تو سئوال کنم تا این که من به شما توضیح بدم. زود باش، جیب­ات رو خالی می­کنی یا اینکه مجبور بشم خودم...؟» آقا: «مثل اینکه خیلی کنجکاوی، اشکالی نداره، می­تونی بیای برگردی.» سبحان: «باشه، خودت خواستی، یه دقیقه اسلحه­مو... نگهدار ببینم، ببخشیدا، ولی خودت مجبورم کردی دست بکنم تو جیب­ات... اینه­هاشش، این چیه پس؟ این چیه؟ آی دزد کثیف... بفرما، دیدی؟ دیدی هی بهت می­گفتم؟ پس اینو بلند کرده بودی؟ آدامس؟ مرد به این گنده­ای خجالت نمی­کشی؟» آقا: «آقا پسر، اونو دیروز خریدم» سبحان: «آره، تو گفتی و من هم باور کردم، واقعا که جای تاسف داره...» طولی نکشید که دوروبر آن­ها شلوغ شد و ماجرا دهان به دهان گشت. ساسان: «بچه­ها، دزده رو ببینین.» مسعود: «پس دزد این شکلیه؟» آقا: «بچه­ها برید دنبال کارتون، دزد کیه؟ چرا شلوغش می­کنین؟ آقا پسر، ببین چه الم شنگه­ای راه انداختی و چه جوری داری با آبرو و حیثیت من بازی می­کنی.» سامان: «اگه آبرو داشتی که دزدی نمی­کردی. به جای اینکه بری فکر یه کار آبرومند باشی، می­ری آدامس می­دزدی؟» لندروو- سری یک

[[page 39]]

انتهای پیام /*