قسمت اول
امیرمحمد لاجورد
کسی از دل فاطمه خبر دارد؟
بعضی وقتها به این شکل
اتفاق میافتد، قصد خرید
نداریم، داریم راهمان را
میرویم که چشممان به چیزی
میافتد، ما را نگاه میدارد و
وا میدارد که بایستیم و نگاهش
کنیم، ما را به طرف خود
میکشد و...
فاطمه اصلا
حواسش نبود
چه مدت
زیادی است
که به چیزی
در ویترین
مغازه عباس آقا
خیره مانده است.
داخل ویترین، در میان لباسها، تکه پارچهای
بود که نقش قشنگی داشت. فاطمه ابتدا از روی
کنجکاوی ایستاد و آن را تماشا کرد.
فاطمه (با خودش): «یعنی چی میتونه باشه؟
پس چرا این شکلیه؟ اصلا شکل هیچکدوم
دیگه از لباسها نیست. نه آستین داره، نه یقه
داره، اصلا مگه میشه اونو پوشید؟ مثل یه لباس
نصفه کاره میمونه، ولی هر چی هست، عجب خوشگله.»
«عباس میرزا» ولیعهد قاجار و امیرکبیر کسانی را برای فراگیری دانشهای جدید، به غرب فرستادند. اما امیرکبیر به جای فرستادن دانشآموز، عقیده داشت که باید کانون آموزشی را در داخل کشور ایجاد کند تا سپس دارالفنون در 163 سال پیش توسط امیرکبیر، نقش مهمی در ایجاد مدارس به شیوه نو داشت.
[[page 38]]
انتهای پیام /*