مجله کودک 450 صفحه 38

کد : 167888 | تاریخ : 29/10/1396

قسمت اول امیرمحمد لاجورد کسی از دل فاطمه خبر دارد؟ بعضی وقت­ها به این شکل اتفاق می­افتد، قصد خرید نداریم، داریم راهمان را می­رویم که چشم­مان به چیزی می­افتد، ما را نگاه می­دارد و وا می­دارد که بایستیم و نگاهش کنیم، ما را به طرف خود می­کشد و... فاطمه اصلا حواسش نبود چه مدت زیادی است که به چیزی در ویترین مغازه عباس آقا خیره مانده است. داخل ویترین، در میان لباس­ها، تکه پارچه­ای بود که نقش قشنگی داشت. فاطمه ابتدا از روی کنجکاوی ایستاد و آن را تماشا کرد. فاطمه (با خودش): «یعنی چی می­تونه باشه؟ پس چرا این شکلیه؟ اصلا شکل هیچکدوم دیگه از لباس­ها نیست. نه آستین داره، نه یقه داره، اصلا مگه میشه اونو پوشید؟ مثل یه لباس نصفه کاره می­مونه، ولی هر چی هست، عجب خوشگله.» «عباس میرزا» ولیعهد قاجار و امیرکبیر کسانی را برای فراگیری دانشهای جدید، به غرب فرستادند. اما امیرکبیر به جای فرستادن دانشآموز، عقیده داشت که باید کانون آموزشی را در داخل کشور ایجاد کند تا سپس دارالفنون در 163 سال پیش توسط امیرکبیر، نقش مهمی در ایجاد مدارس به شیوه نو داشت.

[[page 38]]

انتهای پیام /*