مجله کودک 450 صفحه 39

کد : 167889 | تاریخ : 29/10/1396

عباس آقا: «چیه فاطمه خانم؟ سلام، خیلی وقته که جلوی ویترینی، مگه چی دیدی؟ اگه چیزی پسندیدین بگین تا بیارم خدمتتون.» فاطمه: «سلام عباس آقا، اون تیکه پارچه که تو ویترینه؟» عباس آقا: «یه کار سوزن دوزیه، هم جلوی سینه­است و هم سر آستین، دور اونو می­برن و رو هر لباسی که می­خوان می­دوزن. بفرمایید تو تا بیارم از نزدیک ببینین... کار ظریف و قشنگیه.» فاطمه: «آره، خیلی خوشگله. چقدر هم ریز ریز دوختنش. حالا قیمتش چنده؟» -: «قابلی نداره، چهارده هزار تومن.» -: «اوه، چه گرون، واسه همین یه تیکه پارچه؟» عباس آقا: «ببین روش چقدر کار شده، کلی چشم گذاشتن تا دوختنش، کار ماشین که نیست، کار دسته، مال پاکستانه.» فاطمه: «ولی بازم دارین خیلی گرون می­فروشین­ها. دو هزار تومن میدینش؟» عباس آقا: «البته قابل شما رو نداره، اما خودم یازده هزار تومن پولش رو دادم. چیزی نیست که تو بازار ریخته باشه. جنس مسافرتیه، یه نفر رفته و با خودش چند تا آورده. کار تکی یه، سری دوزی که نیست، چون شمایین دوازده هزار تومن.» خیلی گران بود. نه فاطمه پول داشت که بتواند چنین چیزی بخرد و نه اینکه دیگر فکر آن پارچه از سرش بیرون می­رفت. خیلی دوست داشت تا آن را بخرد و به مادرش هدیه کند. حتما مادرش از داشتن چیزی به آن قشنگی خیلی خوشحال می­شد. اما فراهم کردن دوازده هزار تومن پول که کار راحتی نیست. با این حال، فاطمه تصمیمش را گرفته بود. قلک­اش را شکست. مقداری هم که پس­انداز کرده بود، کافی بود که مدتی هم پول تو جیبی­اش را جمع کند تا بتواند... و در این بین، روزها می­رفت و به ویترین مغازه عباس آقا سر می­کشید... تا خیالش راحت شود که پارچه­اش سر جای خودش است و عباس آقا آن را نفروخته است. مدارس «رشدیه» یکی دیگر از مدارسی بود که با شیوهای نو در تهران و یکی دو شهر دیگر راهاندازی شد. مؤسس مدرسه، میرزا حسن رشدیه نام داشت که عقیده داشت باید آموزش ابتدایی را با قالبی نو به کودکان یاد داد.

[[page 39]]

انتهای پیام /*