مجله کودک 451 صفحه 9

کد : 167903 | تاریخ : 29/10/1396

صاحب دکان کاری در بیرون از مغازه داشت، طوطی را تنها در مغازه می گذاشت و بیرون می رفت. طوطی هم یک گوشه مینشست و با چشمهای تیزبینش از دکان صاحبش نگهبانی می کرد. یکی از روزها که مرد بقال برای انجام دادن کاری از دکان بیرون رفته بود، یک گربه ولگرد وارد دکان شد. گربه، که صدای یک موش را شنیده بود، دنبال آن حیون می گشت. یک دفعه چشمش به موش افتاد و به طرف موش پرید تا او را بگیرد. طوطی که روی ترازو نشسته بود، با دیدن حمله گربه، خیلی ترسید و فکر کرد می‏خواهد او را بگیرد. پس یکهو از جا پرید و به طرف گوشه ای از مغازه پرواز کرد، تا جان خودش را نجات بدهد. اما در حال پرواز، پایش به یک شیشه پر از روغن بادام خورد و شیشه روی زمین افتاد بهار و الموت قزوین

[[page 9]]

انتهای پیام /*