مجله کودک 456 صفحه 9

کد : 168087 | تاریخ : 29/10/1396

چشمهی آبی در دلِ آسمان باز شده بود و آب از بلندی یکراست توی مشک اومیریخت! آن هم چه آبی؟ پاکیزه و سرد و گوارا! غلام سیاه، با دیدن این صحنهها، دلش لرزید و چشمهایش پر از اشک شد. از رفتارِ بدِ خود به سختی پشیمان شد و یکدفعه خودش را انداخت روی پاهای پیامبر و درحالی که پاهای رسول خدا را میبوسید، شروع به گریه و زاری کرد. در این حال از پیامبر خواست که او را ببخشد و به دینِ اسلام هدایت کند. پیامبر با مهربانی دستِ غلام سیاه را گرفت و از روی زمین بلندش کرد و او را به دین پاک اسلام درآورد. سپس برای او دعایی کرد و دست خود را روی صورتش مالید. ناگهان صورت غلام سفید شد و چهرهاش مثل ماهِ تابان درخشید. دیگر رنگ پوست غلام سیاه نبود! بلکه از رنگ پوست همهی آدمهایی که در آنجا بودند، سفیدتر و روشنتر شده بود! در حالی که همهی حاضران با تعجب و تحسین معجزهی رسول خدا را تماشا میکردند، پیامبر به غلام گفت: «حالا با شتر و مشکِ آبت پیش اربابت برو و همهی آنچه را که دیدهای، بر او بازگو کن!» ادامه دارد Õ نام کشتی: گادفلای Õ کشور سازنده: انگلستان Õ نوع: ناوشکن Õ تعداد خدمه: 120 نفر Õ طول و عرض: 54 متر در 5 متر Õ سلاح اصلی: 12 توپ پاندر- سه اژدرافکن 457 میلیمتری

[[page 9]]

انتهای پیام /*