مجله کودک 456 صفحه 39

کد : 168117 | تاریخ : 29/10/1396

امیر: «آخه چند بار بگم ببخشید؟ خب حواسم نبود، اصلا فکر نمی­کردم اینجوری بشه، حالا هم خودم می­برم و می­دم تا پنچری­شو درست کنن.» محمد: «من که برای پنچر شدنش ناراحت نیستم، پنچر شده که شده، اما وقتی اومدم و دیدم که دوچرخه­ام نیست، اصلا همین الان هم قلبم داره همین جوری تند تند می­زنه.» امیر: «ببخشید دیگه، پشتت رو به من نکن، خب خودت مگه همیشه دوچرخه­تو بهم نمی­دادی تا سوارشم؟ وقتی اومدم دم در مغازه محمود آقا دیدم که گذاشتیش دم در، گفتم تا خریدِتو می­کنی منم برم یه دوری بزنم، فکر که نمی­کردم پنچر بشه.» محمد: «باز می­گه پنچر، باز می­گه پنچر، چند بار بگم، اون موقع­هایی که من خودم بهت دوچرخه می­دادم خودم هم می­دونستم که دست توئه. اصلا می­دونی من چقدر ترسیدم؟ حالا هم ولم کن، دیگه هم نمی­خوام با هم دوست باشیم، هر چی بود تموم شد...» امیر: «محمدجان آخه خسته می­شی، یه کم هم بده تا من دوچرخه تو بیارم، لااقل ماست رو بده به من بیارم، قبول که کارم خوب نبود، راست می­گی، نباید همین­جوری ورش می­داشتم، اما خب ببخش دیگه، اینقدر بخشش خوبه، بابام می­گه هر کسی که بخشش می­کنه...» محمد: «سرم رفت، برو امیر، دنبال من هم راه نیفت.» امیر: «لااقل بده دوچرخه­تو نگه دارم تا بتوانی در رو باز کنی.» محمد: «لازم نکرده.» امیر: «ماستت می­ریزه­ها، بزار...» کمکت کنم.» محمد: «نمی­خوام.» امیر: «می­شه منو ببخشی؟ می­شه منم بیام تو خونه­تون؟ محمد جون، جوابمو نمی­دی؟» محمد: «نه، نه، نه.» نام کشتی: گوادیانا Õ کشور سازنده: پرتغال Õ نوع: ناوشکن Õ تعداد خدمه: 170 نفر Õ طول و عرض: 73 در 7 متر Õ سلاح اصلی: یک توپ 102 و دو توپ 76 میلیمتری

[[page 39]]

انتهای پیام /*