اینک این کاروانیان سبز است
میهن زورقی
باز تکرار خاطرات فراق
فصلی از جنس درد خواهد ساخت
بال پروانکان نه تنها سوخت
جام دلها از این فراق گداخت
کوچه دلگرفتگیها سبز است
از شمیم بهار حسرت و آه
صدهزاران نگاه می سوزد
زانکه پژمرد یک شکوه نگاه
یاد دارم که پیش از آن شب سرد
دشت دلها شکوفه زار نیاز
حاجتی بود بین خلق خدای
تیرشان باز دیده دارد باز
[[page 222]]لیک ناباورانه؛ صد افسوس
دود شد غنچه های سبز امید
کاش آن شب ستاره می خوابید
کاش خورشید هم نمی تابید
غرش تند آسمان سیاه
ناگهان چتر تیرگی بگشود
از میان هزار یاس شفیق
دست غم گوهری یگانه ربود
پیکر اوست در حصار سکوت
روز تودیع روز همهمه بود
ما سراپا نوا و شیون و شور
او حریری بسان زمزمه بود
ماه و خورشید همصدا بودند
چه جوابی است ناشکیبا را
فکر تنهایی و نبودن او
می فزود التهاب دلها را
بی تو بودن اگرچه آسان نیست
لیک تقدیر ایزد یکتاست
یاد تو در فضای سینه ما
مثل تنهایی خدا تنهاست
[[page 223]]باز آواز صبر می خوانیم
باز میثاق عشق می بندیم
باز نحل صبور می کاریم
فصل سبز کتاب لبخندیم
نخلهایی که کاشتیم اینک
هم صدایند و همزبان سبزند
اینک ای رهنمای لاله و سرو
باز این کاروانیان سبزند
[[page 224]]