
اتوبوس قرمز
سرور كتبي
اتوبوس قرمز خیلی خوشحال بود. چون صدای بوقش خیلیخیلی قشنگ بود.
بوق ... بوق ... این صدای اتوبوس قرمز بود. یک روز صبح اتوبوس قرمز
دهانش را باز کرد تا بوق بزند؛ اما به جای بوق این صدا از گلویش بیرون
آمد:«قد...قد...» اتوبوس از صدای خودش تعجب کرد. مردم خندیدند.
اتوبوس صدایی شنید :«جیک جیک جیک» اتوبوس از آینه نگاه کرد.
چند جوجه را دید که به دنبال او راه افتاده بودند و جیک جیک میکردند.
آنها فکر میکردند اتوبوس مادرشان است. اتوبوس به چراغ قرمز رسید.
ایستاد. اما وقتی دوباره به را افتاد، صدایش عوض شده بود. « قار قار ....»
این صدای تازهی اتوبوس بود.اتوبوس بهجاي بوق بوق، قارقار ميكرد.
جوجهها فرار كردند.اتوبوس به یک پمپ بنزین رسید و ناهارش را که
کمی گازوئیل بود، خورد اما وقتی دوباره به راه افتاد، صدایش باز هم عوض
شده بود. «ما... ما ...» اتوبوس صدای گاو میداد. زنی با
یک سطل خالی پیش اتوبوس آمد تا او را بدوشد. اما اتوبوس
فرار کرد چون دوست نداشت کسی او را بدوشد. اتوبوس با
خودش فکر کرد:«چرا صدایم این طوری شده؟»
[[page 4]]
انتهای پیام /*