
یک درخت و چهار تا کلاغ
کلاغها و آسمان
افسانه شعبان نژاد
چهار تا کلاغ پریدند.
به یک درخت رسیدند.
بالهای خود را بستند.
روی درخت نشستند.
کلاغ اولی ابرها را دید و گفت: «یک عالمه پنبه توی آسمان است.»
کلاغ دومی گفت: «یک گله گوسفند پشمالو توی آسمان است.»
کلاغ سومی گفت: «یک دسته پرندهی سفید توی آسمان است.»
کلاغ چهارمی فوری پرید توی سوراخ درخت قایم شد و گفت: «یک عالمه ابر توی آسمان است.»
گرمب ... گرمب ... جر... جر
سه تا کلاغ خیس به کلاغ چهارم نگاه کردند و آه کشیدند.
[[page 22]]
انتهای پیام /*