مجله خردسال 129 صفحه 17

کد : 169166 | تاریخ : 25/11/1396

کفشدوزک هزارپا حلزون خانه­ی­حلزون یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. یک روز از صدفش بیرون آمد و رفت تا آب بازی کند. از آن جا رد می­شد که صدف را دید. با زحمت صدف را قل داد تا با خودش ببرد. او را دید و گفت: «این صدف را کجا می­بری؟» گفت: «می­برم تا خانه­ام بشود!» گفت: «ولی این خانه است، نه خانه­ی تو.»

[[page 17]]

انتهای پیام /*