
جوجه خانم
لاله جعفری
توی حیاط نشسته بودم که جوجهام را به دنیا آوردم. چه خوب! دیگر تنها نبودم.
اما این بچه هنوز پایش را به دنیای کاغذم نگذاشته، جیک جیک... جیغ و دادش درآمد. هول شدم. تندی یک کاسه پر از دانه و یک کاسه پر از آب برایش گذاشتم.
جوجهام که تا بالای کاغذ سفید، یک نفس دویده بود، تا کاسه را دید پر زد پایین و تند تند آب و دانهها را خورد. سیر که شد، پرید لپم را بوسید و جیغ جیغش تمام شد.
بعد همان وسط کاغذ دراز کشید.
بالهایش را زد زیرش و هی به آسمان نگاه کرد. کم کم شروع کرد، جیک، جیک، جیک غر زدن. هی غر زد. هی غر زد. هول شدم. تندی یک تکه ابر کوچولو بالای سرش گذاشتم تا تنها نماند.
تا ابرها را دید، پرید برایم بال زد. یک دفعه یک قطره آب چکید روی نوکش و عطسه کرد.
جوجهام را برداشتم و آن طرف کاغذ گذاشتم تا ابر کوچولو خیسش نکند. اما دوباره یک قطره آب چکید و اویک عطسهی دیگرکرد. یک ذرهآن طرفترهلش دادم تا قطرههای ابرکوچولو به اونخورند.
اما باز هم خیس شد و باز هم عطسه کرد.
دیگر مجبور شدم ابر کوچولو را پاک کنم، اما بازهم جوجهام عطسه کرد و یک قطره از نوکش لیز خورد و روی پنجههای لاغرش افتاد. گفتم: «چی شد؟ ابر کوچولو که رفت! جوجهام جیک، جیک، جیک...
آن بالا بیرون کاغذ را نشانم داد. بالای سر ما یک ابر بزرگ آمده بود.
تازه فهمیدم کار کار او بوده.
طفلکی ابر کوچولو! تندی دوباره آن را کشیدم.
بعد دویدم آن طرف حیاط و زیر درخت نشستم تا جوجهام خیس نشود. ناگهان جیک، جیک، جیک... داد و بیدادش درآمد.
داشت وسط آب دست و پا میزد. زیر پایش پر از آب شده بود.
[[page 4]]
انتهای پیام /*