سهراب هادی

با حضرت دوست در خلوت خورشید

کد : 169682 | تاریخ : 23/12/1396

با حضرت دوست در خلوت خورشید

 رویاهای سبزمان را در سرزمینی می ‏یافتیم که هیچ نمی ‏توانستیم خواندن معانی و بیانش را بیابیم، هر چند از خاطراتمان در کوچه ‏های خاکی «فرجام» بصورت گنگ می ‏گذشتیم. از آن لحظه ‏ای که آقا و سید همراه با گرمی نیمروز و خسته از تلاش در عصر روزانه به خانه بر می ‏گشت. از پشت پنجره اتاق کاهگلی خویش وقتی سیمای عرق ریزش را ورانداز می ‏کردیم با بصیرت کودکانه خود تلاش سخت روزانه معاش روزها را در خاطرات و چین و چروک صورتش می ‏دیدیم.

 و چشمانمان که هاله ‏ای از ابهام بود به سؤالها که می ‏ریخت در ذرات چشم و گوش نگاهمان و از «سید» که می ‏پرسیدیم، اوضاع شهر را که می ‏گفت، گرما و شرجی محیط منزل کوچک پدری از یادمان می ‏رفت و در خلوت خاطره ‏ها از خاک باران خورده، رشدی دوباره می ‏یافتیم. تا اینکه بدانیم از کجا روییده ‏ایم؟! و این همه، در روزهای گرم خرداد بود و خرداد 42 بود.

این رویش نو چگونه رشدی بود! و چراهایمان را کسی پاسخ نگفت و هیأت خسته «سید» که از کار روزانه با تلاش سخت می ‏آمد همه پرسش ‏هایمان را بی ‏پاسخ می ‏گذاشت.

آنچنان که اندیشۀ رویش را با خود به تاریک خانه محبوس کودکی ذهن می ‏بردیم و با پاره ‏ای از تکه ‏های یخ، شب را با خاطره و ستاره ‏هایش به قله ‏های کودکی ذهن می ‏سپردیم و خلوت ما نه خلوتی بود که خلوت دوست باشد، بل، خلوتی بود که بی ‏دوست می ‏آموختیم که در جستجوی دوست باید بود.

و بعدها خواستیم تا زنجیر حقارت خاطرات بی ‏دوست بودن را بشکنیم و تمثیل و شباهتهای دوست را بجوییم و مگر می ‏شد که بر آن اندیشه شد و از دوست یاد نکرد و نقب ‏های تیرۀ گذشته بی ‏حضورش را به سرزمین لمیده بر تاریکی زمان خویش نادیده انگاشت و بی ‏هراس از دشنه و دشت از آن عبور کرد و سنگ فرشهای نازک ذهن را با میله و آهن که محبس و حصار همیشۀ زندگی است را از او و برای دوست نگفت؟!

 حال با تورق «خلوت خورشید» به معنی روزگار گذشته خویش پیوندی همیشه داده ‏ایم و صدای ورق ‏های بال کبوتر آزادی را بر ذرات درب خانۀ دوست وقتی گشوده می ‏بینیم، بر ورق سفید زمان با چشم لمس می ‏خوانیم و با دل عقل می ‏شناسیم.

با برگ اول، رنگ درب خانه دوست را که معنی همیشه او را در وقار «سید» زمانه بیداری دیده ‏ایم ورق می ‏زنیم. و «توقفش» و «مکان زادگاهش» و «خشت» و «چوب» و «آیینه» و «آب» و «کتاب» و «خلوت» و «حدیث» و «نیاز» و «تمنای» دوست را بر برگ برگ این دفتر، جاودانه کرده ‏ایم و این تمنا به همت «واحد هنری» مؤسسه تنظیم شد و ورق خورد و سنگینی حسرت و نداشتن برگ ‏های لحظه ‏های خلوت یار را بر عزیزان مشتاق مژده داد که «خلوت خورشید» طلوعی از ورق ‏های زندگی دوست باشد.

 هیأت رحلی کار، سیمای حاکمیت سفیدی و نور، ترکیب «رنگ» و «خشت» و «لباده» و «عبا» و «کرباس» و «سادگی حیات»، همه از ذرات ذات گفته ‏اند و این خلوص و خلوت، جلوتی است که بی ‏جمال دوست نیست و هر برگش پیک حیات «یار» شد و حضور همارۀ عشق است.

 سهراب هادی 

 

منبع: حضور، ش 10، ص 233.

انتهای پیام /*