دکتر فریده مصطفوی خمینی

عوامل زمینه سازی قیام عاشورا و قیام 15 خرداد

کد : 169693 | تاریخ : 02/01/1397

 عوامل زمینه سازی قیام عاشورا و قیام 15 خرداد

 دکتر فریده مصطفوی خمینی

 موضوع رساله بررسی علل دو نهضت عاشورای حسینی و خمینی است که در این مجال کوتاه فقط تعدادی از آنها را مورد توجه قرار می دهیم:

حضرت امام بخوبی بر این نکته واقف بودند که راه امام حسین(ع) را به کمک یاران با وفای خویش در پیش گرفته و اهداف ایشان را دنبال می کنند. به همین دلیل فرهنگ عاشورا رکن اصلی فرهنگ انقلاب اسلامی ایران است: شهادت طلبی، ظلم ستیزی، پیروی از رهبری، ایثار و فداکاری، تحمل مشقات، اسلامخواهی، مبارزه با حکومت شاهنشاهی و استواری در راه و هدف.

امام می فرماید: حضرت سیدالشهدا - سلام الله علیه - به همه آموخت که در مقابل ظلم و ستم حکومت جائر چه باید کرد. بنابراین، راه و هدف هر دو قیام یکی و نتیجۀ هر دو نیز یکی است و آن سربلندی اسلام. پس آنچه در این کوتاه سخن می نویسیم چیزی جز توضیح اشارات حضرت امام و شرحی بر لطایف اندیشۀ آن حکیم نیست. این علل را در سه بخش: ریشه های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی مورد بررسی قرار داده ایم.

ا - ریشه های اقتصادی: یکی از عوامل زمینه ساز این دو انقلاب بزرگ سیدالشهدا(ع) و امام خمینی(س) را می توان وجود فسادهای اقتصادی دانست. به این معنی که گروهی با آنکه خود را مسئول و کارگزار مردم ستمدیده قلمداد می کردند، به دزدی و چپاول و سوءاستفاده های کلان از اموال بیت المال دست می زدند، و این در حالی بود که اکثریت قریب به اتفاق مردم کشور در فقر اقتصادی و ضعف مالی شدیدی به سر می بردند. بسیاری از شهرها و تمام روستاها از امکانات رفاهی محروم بودند. اما مسئولان رده بالای  مملکت به تجمل گرایی و ساختن کاخهای آنچنانی مشغول بودند. این خصیصه میان حاکمان سرزمینهای اسلامی در زمان امام حسین(ع) و انقلاب اسلامی ایران مشترک بود. برای پی  بردن بیشتر به این واقعیتها و ریشه یابی آنها، دلایل فراوانی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می کنیم:

در زمینه فساد اقتصادی، ذکر این نکتۀ اساسی را ضروری می دانیم که فساد اقتصادی دستگاه حاکم به زیان یک ملت، در صورتی موجب انقلاب علیه حاکمان می شود که مردم در عین حال که متوجه فسادها می شوند، راهی جز براندازی حکومت در پیش رو نیز نداشته باشند. امروزه اگر در جامعۀ انقلابی ایران عده ای محتکر و سودجو به جمع آوری اموال عمومی یا شخصی بپردازند، بطوری که خشم ملت غیور و انقلابی را برانگیزند، مردم بر سر آن افراد فرود می آیند و با قهر و غلبه بر او و اموالش، داد مظلوم را می ستانند. ولی اگر در کشوری حاکمان و سودجویان باهم پیوند خورند و سودجویان از قدرت سیاستمداران بهره ببرند، در این صورت قهر ملت متوجه حاکمان و عاملان اصلی فساد می شود و انقلاب رخ می دهد.

آنچه در رژیم پهلوی و همچنین حکومت عثمان و معاویه و یزید واقع شد، همین پیوند حاکمان و سودجویان بود. در چنین وضعیتی مهمترین عامل انقلاب، آگاهی مردم نسبت به فجایعی است که در دستگاه حاکمه رخ می دهد. هدایت مردم از طریق آگاهی دادن به آنها همان روشی است که حضرت امام به پیروی از اباعبدالله(ع) در پیش گرفت و پیکان خشم ملت را متوجه ام الفساد یعنی محمدرضا کرد.

زمانی که رژیم پهلوی مشغول ولخرجی ها و زیاده روی های خود با پول این مردم ستمدیده بود، اکثریت ملت مظلوم ایران از امکانات اولیه محروم بودند. آب و برق و خدمات درمانی و بهداشتی و حتی نظافت شهرها فراموش شده بود. عده ای برای گذراندن زندگی روزمره خود در مضیقه بودند و در اثر نبودن کار، عده ای از جوانان تن به کارهای نامشروع، مثل دزدی، قاچاق و فروش مواد مخدر می دادند تا بتوانند شکم خود و خانواده شان را سیر کنند.

چه بسیار کودکان بیگناهی که در اثر نبودن دکتر و دارو روی دست مادران خود جان می دادند و چه بسیار مادران و پدرانی که پشت در بیمارستانها جان می سپردند.

اختلاف طبقاتی از یک سو و بیگانگی همسایه از همسایه رو به فزونی داشت و دوست نسبت به حال دوست بی تفاوت بود. شمال شهر با جنوب شهر ناآشنا می نمود. شمال شهری در منجلاب عیاشی و بی بند و باری دست و پا می زد و جنوب شهری با فقر و تنگدستی دست و پنجه نرم می کرد و دل عده ای بیدار و آگاه مالامال خون می شد و کاری از آنها ساخته نبود. طبقۀ مرفه سالی چند بار به کشورهای غربی سفر می کرد و طبقۀ مستمند حتی آرزوی زیارت حضرت معصومه(س) و حضرت عبدالعظیم(ع) بر دلش می ماند. این بود وضع اقتصادی نابسامان کشور که حضرت امام فرمودند: «اگر بیست سال همه با هم با وحدت تلاش کنیم شاید بتوانیم خیانتهای حاکمان سابق را جبران کنیم.» مشابه همین وضعیت در دوران حکومت امویان نیز در سرزمینهای اسلامی رخ می داد و دل آزادگان آن و یاران را به درد می آورد، تا آنگاه که فریاد عدالتخواهی و اسلامجویی حضرت سیدالشهدا(ع) طنین انداز شد.

در کشور بزرگ ما، منابع زیر زمینی و معادن عظیم نفت، گاز، مس، طلا و... یافت می شود که اگر به درستی شناسایی و کشف و بهره برداری شده بود این کشور می توانست از هر لحاظ خودکفا باشد. ولی استعمار غرب با خیانت و طمع ورزی حاکمان وقت از این رشد حقیقی جلوگیری کردند. استعداد کشور برای کشاورزی به گونه ای است که اگر به درستی هدایت می شد می توانستیم نه تنها وارد کنندۀ مواد غذایی نباشیم، بلکه مثل امروز صادرکننده هم باشیم.

تجربۀ پس از جنگ تحمیلی به ما آموخته است که با وجود تمام مشکلات، وقتی مقداری از بنیه های اقتصادی کشور به درستی هدایت شود، به رغم تمام تحریمهای اقتصادی و ترفندهای سودجویان داخلی، قسمتی از برنامه ها موفق شده و نتایج خوبی به دست آمده است. برای نمونه می توان از استعداد کشور برای توسعۀ دامداری و دامپروری نام برد که غالباً به وسیله ایلات و عشایر انجام می گرفت و اگر آنها تقویت و هدایت می شدند و دامپروری و دامداری تشویق می گردید و بهداشت در تمام زمینه ها رعایت می شد، می توانستیم سالها قبل یکی از صادرکنندگان دام و طیور باشیم. اما متأسفانه با داشتن این همه ثروت و استعداد بالقوه، سردمداران رژیم شاهنشاهی خیانت و جنایت را به جایی رساندند که در سال 57 حدود 50 درصد مواد غذایی از کشورهای بیگانه به این آب و خاک غنی وارد می گردید. البته دولت سیزده سالۀ هویدا در به وجود آوردن این شرایط سهم بسیاری داشت. در دوره هویدا فساد مالی به اوج رسیده بود. تحقیقاتی که انجام گرفته و آمار و ارقامی که ارایه شده، نشان می دهد وامهای پرداخت شده، کمکهای بلاعوض، سرمایه گذاریهای زیان آور به همراه دریافت وامهای غیرضروری با بهره های سنگین میلیاردها دلار به طور مستقیم به ملت زیان وارد کرده است.

در سالهای 1353 با وجود افزایش بی سابقۀ درآمد نفت، به علت عدم توانایی رژیم دریافتن طریق مصرف صحیح و مطابق مصلحت ملت،ثروت عمومی در معرض تاراج گذاشته شد. بدین ترتیب که سازمانی به نام «سرمایه گذاری و کمکهای اقتصادی و فنی» وابسته به وزارت امور اقتصادی به وجود آمد که برای پنهان کردن میزان واقعی وامهای دریافتی، آنها را به چند دسته تقسیم کردند: جمع وامهای دریافت شده تا آذر 57 از کشورهای غربی و انحصارات مالی به 1012 میلیارد ریال می رسید که 408 میلیارد آن مستقیماً از طرفهای آمریکا و بقیه از سایر انحصارات مالی غرب اخذ شده است.

انحصارات مالی غرب برای دادن وام به ایران، شرایط سنگینی داشتند. مثلاً «چیپس مانهاتان» بانک آمریکا برای یک فقره وام پانصد میلیون دلاری به ایران بهره 12 درصد گرفته و علاوه بر آن سالی 10 هزار دلار برای مدت هفت سال به عنوان کارگزاری، 250 هزار دلار کارمزد مدیریت و حدود 2 میلیون دلار جهت کارمزد تعهد و سایر هزینه ها برداشت کرده، و در بسیاری موارد، شرط دادن وام به کشور ما را خرید کالا از وام دهنده و نظارت کارشناسان خارجی بر چگونگی اجرای پروژه قید شده است. آمریکا برای دادن وام، شرایط جالب تری داشت. به این معنا که تا زمانی که بازپرداخت وامها به اتمام نرسیده است ایران باید جزو متحدین نظامی - سیاسی ایالات متحده امریکا باقی بماند و از برقراری هر گونه رابطۀ اقتصادی، سیاسی و نظامی با کشورهایی که با آمریکا مستقیم یا غیر مستقیم در حال جنگ هستند خودداری کند! بدین ترتیب گرفتن وام به معنی وابستگی اقتصادی، سیاسی و  نظامی بلکه نوکری در مقابل آمریکا بود.

ایران با این شرایط در حالی وام می گرفت که از سال 1353 خود صاحب درآمد عظیم نفت بود و این درآمد را به صورت وام به کشورهای پیشرفتۀ صنعتی می داد و خود به دلیل عدم تلاش برای رونق صنعت کشور در بخش صنایع ورشکسته شد و محتاج سرمایه گذاری غرب گردید. مسأله دیگر آنکه به کشورهای عقب مانده - مطابق دستور آمریکا - کمک می کرد!

 میزان خیانت بی حساب و فساد مالی دستگاه حاکمه وقتی نمایان می شود که بدانیم کلیه معاملات دولتی اعم از خارج و داخل کشور با رشوه همراه و اختلاس از دارایی دولت  مرسوم بود و بیشتر مقامات درجه اول حکومت مرکزی، حسابی در خارج کشور داشتند و دارایی های به غارت گرفته را به آنجا منتقل می ساختند. خزانۀ دولت همچون حساب شخصی شاه بود. پرداخت به دلایل مختلف انجام می گرفت. برای برداشت و صرف وجوه متعلق به ملت، تمایل امیر اسدالله علم و دکتر منوچهر اقبال برای صرف هزینه هایی کافی بود و هر نوع خریدی را مجاز می ساخت! آنگونه که نوشته اند در یک مورد، 134 میلیون تومان صرف تعمیر کاخهای سلطنتی می شود و در همان زمان 28 میلیون تومان هزینۀ تعمیر مدرسۀ ولیعهد می گردد. این کار در زمانی صورت می گرفت که فضای آموزشی در تمام ایران حتی نسبت به جمعیت کم آن زمان بسیار ناچیز بود.

از ابتکارات دیگر رژیم حاکم، که نشانگر فساد مالی و از عوامل اقتصادی مهم انقلاب محسوب می شود و مردم را شدیداً منزجر نمود. بزرگ ساختن مسائل بی محتوا و پوچ بود که می کوشیدند به وسیله آن جمعی را سرگرم و مشغول کنند. یکی از بزرگترین و پرخرج ترین این سرگرمی ها، برگزاری جشنهای بزرگداشت شاهنشاهی بود،که مدت ده سال  (از 1345 تا 1355) وقت و هزینۀ زیادی صرف آن شد.

در سال 45 شاهد جشنهای بیست و پنجمین سال سلطنت با همه تشریفات آن هستیم. در آبان 46 به جشنهای تاجگذاری می رسیم. در سال 1350 جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی مطرح شد که شاه می خواست به این وسیله سابقه طولانی شاهنشاهی ایران را به دنیا تفهیم کند. به این جهت، تمام هم و غم رژیم سالها صرف این شد که همۀ کشورها را وادار کند تا از این سابقه کهن تقدیس نمایند! و تا آنجا پیش رفتند که گلسازان دنیا را هم به طمع انداختند، و در اروپا به مناسبت جشنهای2500 ساله سه نوع گل سرخ به نام کورش، پهلوی و فرح نامگذاری شد! بیش از چهارسال، قسمت اعظم کار سازمانهای دولتی اختصاص به این جشنها داشت. آنها وظیفه داشتند در این جهت برنامه ریزی کنند با تمام توان بکوشند.

در تمام استانها و شهرها و به طور کلی در همه جهان پولهای زیادی جهت برگزاری مراسم خرج کردند. درسال 1350 «کورش» لقب «کبیر» به خود گرفت و همه چیز به او اختصاص یافت. اگر بخواهیم یکایک هزینه های این جشنهای خانمانسوز را - که اسناد موجود است - برشمریم مثنوی هفتاد من کاغذ شود. بخش عظیمی از هزینۀ این جشنها از بودجه دولت بود و برای اینکه ملت را سهیم سازند سرمایه داران بخش خصوصی را با فشار  سازمان امنیت به این مشارکت دعوت کردند.

یکی از خیانتهای رژیم این بود که روستاهای اطراف تخت جمشید را با بلدوزر صاف کردند و سکنۀ آنها را با فشار و تهدید به روستاهای دیگر گسیل داشتند تا محل وسیعی برای  برگزاری جشن خود داشته باشند. به طوری که تعداد زیادی از جمعیت این روستاها تا شعاع یکصد کیلومتری از محل دور شدند! تمام عوامل مشکوک توقیف شد و چند نفری که در مخالفت با برگزاری این جشنهای بیهوده مقاومت کردند کشته شدند و خون آنها پایمال کردید. مخالفان در خانه هایشان زندانی شدند و تحت نظر قرار گرفتند. روحانیون به اعتراض پرداختند، ولی صدای آنها خیلی زود میان غرش طبلها و نوای شیپورهای سربازان تخت جمشید خفه گردید.

به هرحال یکی از مضحک ترین اقدامات قرن را به انجام رساندند و به اعتقاد گروهی اگر چند عامل اصلی را موجب نفرت عمومی ملت و جدایی جدی آن با رژیم پهلوی پدر و پسر بدانیم، جشنهای 2500 ساله در کنار کارهای کثیف دیگری مثل کشف حجاب قدغن کردن روضه خوانیها، اجرای برنامه مفتضح اصلاحات ارضی و کشتار مردم شریف در قیام  15 خرداد قرار می گیرد.

در آغاز مطرح شد که میان ظلم ها تشابه بحدی است که گویا پهلوی، آینۀ تمام نمای حکومت بی رحم اموی و فسادهای دوران اوست.

ریشه های اقتصادی نهضت حسینی فقط مربوط به دوران معاویه و یزید نیست، بلکه بسیاری از فسادهای مالی از زمان عثمان آغاز شد. عثمان در زمان خود در مدینه خانه ای ساخت از سنگ و آهک و درهای آن را با چوبهای مختلف تزیین کرد که ناگفته پیداست هیچ شباهتی با خانۀ رسول خدا و امیرالمؤمنین(ع) در مدینه نداشت. این کار او موجب شد تا تمام عمال وی در شهرهای مختلف از اعمال خلیفه پیروی کنند. ثروت او به هنگام مرگ150 هزار دینار و یک میلیون درهم بود (لازم نیست متذکر شوم که دینار و سکه و طلا و درهم، سکۀ نقره است) و قیمت زمینهایی که برای خود جمع کرده بود به 10 هزار دینار می رسید، ضمن اینکه گله های اسب و شتران بسیاری از خود بجای گذاشت. ثروت عمال عثمان از او هم فراتر رفت. برای مثال، زبیر در بصره برای خود کاخی ساخت که تا قرن چهارم - که مسعودی تاریخ خود را می نویسد - به عنوان یک منزل معروف باقی مانده بود. وی در مصر و کوفه و اسکندریه نیز برای خود کاخهایی ساخت و زمینهایی را تصرف کرد. طلحه نیز در کوفه کاخی برای خود بپا نمود، میزان محصول غلات از زمینهای او در عراق به حدی بود که سود آن در هر روز بیش از 1000 دینار می شد با توجه به این ارقام می توان فهمید که طلحه و زبیر به چه علت علم مخالفت با امیرالمؤمنین را به دست گرفتند.

عبدالرحمن بن عوف در خانه ای می زیست که در اصطبل آن یکصد اسب نگهداری می شد و یک هزار شتر و ده هزار غنم داشت. سعدبن ابی وقاص خانۀ چند طبقه ای ساخت و آن را با عقیق زینت کرد. زندگی دیگر اطرافیان و هواداران عثمان نیز اینچنین بود. عثمان بیشتر وجوه بیت المال را بین اقربای خویش - مخصوصاً بنی امیه - توزیع می کرد. چنانچه به مروان بن حکم پانصدهزار دینار بخشید و او را منشی خود قرار داد. و پدر او را که پیامبر و شیخین از خود رانده بودند بازخواند. در حالی که عمر و ابوبکر شدیداً نسبت به مسائل مالی سختگیری می کردند.

«سیوطی» دربارۀ خلفا بسیار غلو کرده است؛ تا حدی که ابوبکر را شجاع ترین و عالم ترین مردم قلمداد کرده و در فضایل خلفا سخنان بسیاری گفته است، از وقتی به معاویه می رسد، اول نکته ای که تذکر می دهد آن است که بنی امیه جزو خلفا نبودند، بلکه از پادشاهان به شمار می آمدند و اولین این پادشاهان معاویه است.

سیوطی موارد متعددی را به عنوان بدعتها و مخالفتهای معاویه با پیامبر(ص) ذکر کرده است، همچنان که اهل سنت نیز خلفا را چهار نفر می دانند که نشانگر شهرت سخن  سیوطی در میان مردم است. در عین حال معاویه توانست با نیرنگ و فریب و ارعاب عده ای، بر اهل شام حکومت کند، به طوری که اهل شام حتی نتوانستند تشخیص دهند که حکومت معاویه هیچ ارتباطی با حکومت اسلامی ندارد. به همین علت در زمان نهضت عاشورا اهل شام به کمک اباعبدالله(ع) نیامدند، بلکه مردم کوفه که هنوز حکومت امیرالمؤمنین را به یاد داشتند از ایشان دعوت کردند.

معاویه در توصیف خود می گوید که: من با کمک عده ای توانستم حکومت را به دست گیرم و بر کسانی حکومت کنم که نمی توانند فرقی میان شتر نر و ماده بگذارند. همین تعبیر نشان می دهد که معاویه بر چگونه مردم حکومت می کرده است. حکومتی که رئیس آن در مسجد می نشست و مردم می توانستند به نزد او رفت و آمد کنند کارش به جایی رسید که کلیۀ سران حکومتی برای خویش در شهرها قصر ساختند. به طوری که در  کوفه که شهری سربازنشین و تازه ساز بود مرکز حکومت در قصری در شهر قرار داشت که نشان دهندۀ زندگی عمال بنی امیه بود.

ریشه های فرهنگی: یکی دیگر از عوامل مهم در شکل گیری انقلاب اسلامی ایران و نیز برپایی نهضت حسینی مسائل فرهنگی و مشکلاتی بود که در این زمینه از سوی حاکمان  وقت ایجاد شد، که در این باره می توان چند مسأله را به طور مشترک مورد بررسی قرارداد:

اول: حاکمان کوشیدند با اعتقادات مردم به مبارزه بپردازند و عقاید اسلامی آنها را خدشه دار کنند و در این راه به حربۀ زور و تزویر متوسل شدند.

دوم: سعی کردند علائم و مشخصه های اسلامی را که در میان ملت رواج داشت از بین ببرند. و همین مخالفتها باعث تزلزل پایه های حکومت ایشان بود و مردم را علیه آنها تحریک می کرد، که به نمونه های از آنها اشاره می کنیم.

هدف از بعثت و رسالت پیامبر(ص) از نظر فردی تزکیۀ جانها و پالایش آنها از رذایل اخلاقی و تعلیم و تربیت و از نظر اجتماعی و سیاسی برانداختن حاکمیت طاغوت و برقراری عدالت اجتماعی است.

روشن است که برقراری عدالت اجتماعی بدون براندازی حکومت طاغوت تشکیل حکومت الهی امکان پذیر نیست. به همین دلیل می بینیم که آیات کریمۀ قرآن در هدف بعثت آن حضرت هر دو را بیان نموده است.

ابراهیم(ع) بعد از آنکه خانۀ کعبه را با کمک پسرش اسمعیل بنا نمود دعا کرد و گفت: خدایا در بین ذریۀ من (که در این سرزمین متولد و ساکن می شوند) پیامبری از خود آنها برانگیز تا آیات تو را بر آنها تلاوت کند. (سوره بقره آیه 129) کتاب و حکمت را به آنها تعلیم دهد و آنها را پالایش و تزکیه نماید، و خداوند بر حضرت داود می فرماید که: ما تو را در زمین خلیفۀ خود قرار دادیم، پس با عدالت با ایشان رفتار کن. بنابراین، انقلاب اسلامی حضرت پیامبر(ص) در عصر طلوع اسلام، انقلابی همه جانبه، یعنی انقلابی روحی، درونی و سیاسی بود. زیرا هم حاکمیت موجود را نابود کرد و حاکمیت الله را برقرار نمود و هم انقلابی اجتماعی و اقتصادی به وجود آورد. پس می توانیم ادعا کنیم عوامل و عللی که باعث انقلاب شده است چند چیز و از جمله نابسامانی های اقتصادی و حیف و میل بیت المال به وسیله حاکمان و ایادی آنها، دست و پا زدن مردم در فقر و رنج و فلاکت، نبودن یک حکومت صالح سیاسی جهت برقراری عدل در اجتماع و در رأس همه به خطر افتادن دین و مبانی احکام دین بود. به عبارت دیگر، جریحه دار شدن عواطف دینی و احساس خطر جدی بر دین و حاکمیت آن، مردم را به طغیان و عصیان وا می دارد.

بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) امامت و رهبری امت از مسیر اصلی و واقعی خود خارج شد که این خود فاجعه ای بزرگ بود. تاریخ مسعودی در جلد اول، صفحه 234 می نویسد: عثمان فامیلها و نزدیکان خود را به کار گمارد و هر چقدر مردم از فساد آنها شکایت می کردند به شکایت آنها رسیدگی نمی کرد. مشهورترین وقایعی که در زمان عثمان اتفاق افتاد این بود که ولید بن عقبه والی کوفه با ندیمان و آوازه خوانان خود از سرشب تا صبح به میگساری مشغول بود، و وقتی مؤذن اذان می گفت مست به نماز صبح می ایستاد و یک بار نماز صبح را چهار رکعت خواند و به مأمورین خود گفت: آیا باز هم بخوانم یا کافی است؟! گویند در سجدۀ خود این ذکر را به کار می برد: «اَشْرِبْ وَ اَسِقنی!»

عثمان پس از جنجالهای بسیار، سعیدبن عاص را به جای ولید به کوفه فرستاد و او در بدو ورود به خاطر داشتن عذری نمی توانست وارد مسجد شود که مردم همه فهمیدند که این از او بدتر است. او در کوفه به اخذ اموال مردم می پرداخت. چنانچه مالک اشتر نخعی علیه او قیام کرد و مردم به عثمان به خاطر کارهای زشت او ناسزا می گفتند. حضرت علی(ع) که از مکه به مدینه آمده و از فتنه و خونریزی بیزار بود، خواستار خوشنودی مردم از خلیفه بود. خود حضرت در این باره می فرماید، عثمان را کمتر سرزنش می کردم، بلکه همواره او را پند و اندرز می دادم و به تغییر کردار دعوت می نمودم، اما طلحه و زبیر همیشه در صدد برپا کردن فتنه و تباهکاری بودند و مردم را از دور و نزدیک به کشتن عثمان ترغیب می کردند، چنانچه زبیر می گفت او را بکشید که دین شما را تغییر داده است! عثمان هنگام محصور بودن در خانه خود می گفت: وای بر طلحه که او را چنین و چنان رعایت نمودم و اکنون درصدد ریختن خون من برآمده است!

جملۀ زبیر مبنی بر دعوت مردم برای کشتن عثمان، دستاویزی جهت برپایی فتنه به دست داد، و همین امر نشان می دهد که در صدر اسلام نیز با عقیده و اعتقادات اسلامی مردم مبارزه شده و حاکمان وقت درصدد از بین بردن این اعتقادات بوده اند. مشابه همین حرکت را عایشه برای بر پایی فتنه انجام داد. زیرا روزی که عثمان بالای منبر رفته و مسجد پر از جمعیت بود، عایشه از پرده دست بیرون آورد و نعلین و پیراهن پیامبر اکرم(ص) را به مردم نشان داد و خطاب به عثمان گفت: این کفش و پیراهن رسول خداست که هنوز کهنه نشده و تو دین و سنت او را تغییر دادی! اما در همان زمان روش حضرت علی(ع)  - در همۀ حالتها، گفتارها و نشست ها - برای مردم تربیت آموز بود. علی(ع) حتی در میدان جنگ از روش انسانی خویش مکتبی بزرگ را می گشود و به مردم آیین جوانمردی می آموخت.

نکات تربیتی فراوانی در زندگی امام علی(ع) وجود دارد که ما به بیان مختصری از حکومت عادلانۀ آن گرامی می پردازیم. آن انسان عادل و پرهیزگار در طول پنج سال خلافت پرنشیب و فرازش به تاریخ آموخت و نشان داد که دادگری چیست و حکومت واقعی اسلام کدام است. او از شعار دادن توخالی گذشت و دادگری راستین را در کردارش نشان داد. اساس حکومت او بر دانش، تقوا، و فداکاری استوار بود. میزان و معیار حکومت او قانون اسلام بود. همه، حتی فرزندان و اقوامش در برابر این قانون از نظر او برابر بودند. آن امام بزرگ می فرمود: اموالی را که از بیت المال برده اند پس می گیرم اگر چه مهریۀ زنان خود کرده یا با آنان کنیز خریده باشند. درستی و همراهی و مهربانی با مردم را همواره به فرماندارانش توصیه می فرمود و تأکید می کرد با مردم با انصاف رفتار کنید. آنان را در اجرای این امر به عنوان یک وظیفه انسانی نه یک مأموریت بخشنامه ای وادار می کرد که در حل مشکلات مردم بردبار باشند. به عثمان بن حنیف (عامل امام در بصره) چنین نوشت: شنیده ام یکی از سرشناسان شهر تو را به میهمانی خوانده و غذاهای چرب و شیرین و سفرۀ تشریفاتی داشته است. من گمان نمی بردم تو دعوتی را بپذیری که تنگدستان را در آن راهی نیست. بهوش باش و دقت کن و از چیزهای شبهه ناک بپرهیز! شُریح قاضی را که خانه ای به هشتاد دینار ساخته بود توبیخ فرمود که چرا چنین خانه ای ساخته است.

در زمان معاویه، دستگاه جبار، با زور و فشار به مبارزه با عقاید مردم می پرداخت. چنانچه طبری (ص 104 ج 7) شرح کوتاهی از فشار و اختناق عمومی شیعیان در دوران حکومت معاویه ذکر کرده است. از جمله آنکه از زبان یکی از شیعیان خطاب به دیگران چنین آورده است: شما را به خاطر دوستی با خاندان پیامبر به قتل می رسانند، دست و پایتان را می برند، دیدگانتان را بیرون می آورند و بدنتان را بر شاخه های نخل می آویزند. این روایت با وجود اختصار صحنه ای شگفت آور و منظره ای هولناک را مجسم می سازد. این فشارها از صلحنامه امام حسن(ع) نیز بخوبی استفاده می شود. ایشان با شرایطی به این شرح با معاویه صلح کرد:

1 - معاویه حق ندارد نام امیرالمؤمنین بر خود بگذارد.

2 - شهادت نزد او اقامه نشود.

3 - از تعقیب شیعیان علی(ع) خودداری کند و امنیت را برای آنان درنظر بگیرد و حق تعرض به هیچ یک از آنان را ندارد و حقوق هریک از آنان را به خودشان وا گذارد.

4 - یک میلیون درهم درمیان بازماندگان شهدایی که در کنار امیر مؤمنان در جنگ های جمل و صفین کشته شدند تقسیم کند، و اینها همه باید از محل خراج یکی از بلاد فارس تأدیه شود.

ابوالفرج اصفهانی می نویسد: معاویه پس از آنکه از مردم بیعت گرفت در خطابۀ خود از علی یاد کرد و زبان به دشنام گشود. وی برای از بین بردن خاطرۀ امیرالمؤمنین(ع) در میان مردم کوشش فراوانی کرد،چنانچه سلیم بن قیس که در زمان معاویه می زیسته و ده سال پس از وی وفات یافته و خود یکی از شهود وقایع خلافت معاویه بوده است در زمان خلافت معاویه چنین اظهار می کند: «سوگند یاد می کنم که با بودن علی و فرزندانش هیچ یک از انصار و مهاجر و هیچ یک از عرب و عجم را در خلافت حقی نیست.» این سخنان معاویه را غضبناک کرد و به همه کارگزارانش به یک زبان نوشت: «بدانید زنهار و امان از کسی که در منقبت علی و خاندانش حدیثی نقل کند، که بر کنار خواهد شد.»

خطبا در هر آبادی و هر مکانی بر سر منبرها زبان به لعن علی و خاندانش گشودند و کار را به جایی رساندند که معاویه به قاضیان تمام استانهایش نوشت که شهادت شیعیانی که فضایل علی را روایت می کنند و از برتری او سخن می گویند باید قبول نشود.

چهره ای که معاویه پس از صلح با امام حسن(ع) در برابر شیعه به خود گرفت چهرۀ دشمن انتقام جویی بود که نه ترحم داشت و نه ملاحظۀ عهد و میثاق خود را می کرد. وی از  تبلیغات بزرگان شیعه بسیار واهمه داشت و همین انگیزه ای بود که نسبت به آزار و تبعید و قتل و ریشه کن کردن آنها اقدام کند.

اکنون بر آن نیستیم که همه جنایتهایی را که معاویه دربارۀ بزرگمردان دین مرتکب شد یا همه نقشه های گسترده و عمیقی را که درباره ایشان داشت، یادآور شویم. همین اندازه که میزان بی وفایی این مرد اموی به تعهدات و سوگندهایش آشکار گردد و برخی از اقدامات و نقشه ها و نیات او را بیان می کنیم:

ابن عرفه معروف به «نفطویه» که از محدثان بزرگ و سرشناس است می گوید: بیشتر احادیثی که در فضایل صحابه ساخته شد در روزگار بنی امیه و برای تقرب به ایشان فراهم آمد. چه ایشان می پنداشتند با این کار می توانند بنی هاشم را منکوب سازند.

«مدائنی» در تشریح اوضاع زمان معاویه می نویسد: احادیث ساختگی فراوان و دروغهای رایج و معروف پدید آمد و فقیهان و حاکمان و قاضیان بر این اساس عمل می کردند. در این میان بلای قاریان ریاکار و عامیانی که اظهار خشوع و عبادت می کردند از همه بالاتر بود. اینان به خاطر راه یافتن به دربار بنی امیه احادیثی می ساختند و از این راه مال و ثروت فراوان به دست می آوردند.

ابن ابی الحدید می نویسد: شیخ ما ابوجعفر اسکانی گفت: معاویه عده ای از صحابه و عده ای از تابعین را بر نقل خبرهای ناپسند که مستوجب لعن و بیزاری بود درباره علی(ع) وادار ساخت و برای آنان پاداش قابل ملاحظه ای قرار داد و آنان خشنودی او را فراهم می آوردند. از جمله این افراد ابوهریره، عمروبن عاص، مغیره بن شعبه و از تابعین عروة بن زبیر بود. با اندکی استنتاج به این نتیجه می رسیم که بی تردید با تصرفاتی وسیع و همه جانبه و یکجا، هم حدیث و هم تاریخ را مورد دستبرد قرار دادند.

علامه امینی نجفی در کتاب الغدیر دربارۀ حدیث سازان و دروغگویان، بحث پرارزشی آورده و در آن از 620 دروغگوی حدیث ساز که در شمار راویان حدیث و تاریخ معرفی شده اند یاد کرده است.

در اینجا نمونه هایی از شکنجه های معاویه دربارۀ مخالفانش ذکر می شود: حجربن عدی کندی (او را به نام حجر نیک می شناختند) از صحابه رسول(ص) و از بزرگان اصحاب حضرت علی و امام حسن علیهما السلام و از سران و رؤسای مسلمانان کوفه بود. حاکم در کتاب «المستدرک» در وصف او گفته است: او پارسای اصحاب محمد(ص) بود. در عبادت چنان بود که هرگاه بی وضو می شد وضو می ساخت و هرگاه وضو می ساخت نماز می گزارد. هر روز و شبی هزار رکعت نماز می خواند. پارسایی او نمایان و دعایش مستجاب بود. در جنگ جمل، کنار علی(ع) بود و در جنگ صفین فرماندۀ قبیله «کنده» و در جنگ نهروان فرماندۀ «میسره» بود. او همان شیر ژیانی است که ضحاک بن قیس را در غرب «تدمر» شکست داد و همان کسی است که می گفت ما فرزندان جنگیم و بالاخره نخستین کسی بود در اسلام که بی دفاع کشته شد.

معاویه او و شش تن از یارانش را در سال 51 هجری در «مرج عذراء» در 12 میلی غوطه دمشق به قتل رسانید. علت قتل حجر این بود که هنگامی که مغیره و زیاد به علی(ع) ناسزا می گفتند، وی سخن ایشان را رد می کرد و می گفت، شهادت می دهم آن کس را که مذمت می کنی به تمجید شایسته تر است، و آن کس را که می ستایید به مذمت اولیٰ. هرگاه حجر این جمله را به صدای بلند می گفت بیش از دو سوم مردم با او هم آواز می شدند و  می گفتند: «به خدا حجر راست گفت، نیکو گفت.»

یگانه هدفی که مورد نظر معاویه و یارانش قرار داشت این بود که آقایی و حکومت و ثروت و دیگر لذتها و تنعمات بی مقدار دنیوی را در اختیار و انحصار خود درآورد. اخلاق معاویه و روش او برای برپایی حکومت و بقای آن چیزی جز تزویر و زور نبود. از ابتدا که قرآن بر سر نیزه کرد تا زمانی که به زور ولایتعهدی یزید را فراهم می کرد در کارنامۀ سیاه خویش چیزی غیر از غدر و قلدری ننوشت.

امیرالمؤمنین(ع) خطاب به معاویه می نویسد: «گروه بسیاری از مردم را تباه کردی و ایشان را به گمراهی خود فریفتی و در موج دریای نفاق و دورویی خویش انداختی.»

معاویه پس از صلح با امام حسن(ع) می گوید:«تمام تعهدات من به زیر پای من است. من برای گرفتن حکومت و تسلط بر مردم مجبور بودم تعهداتی کنم و اکنون به هیچکدام عمل نخواهم کرد.»

وی در بیعت گرفتن از مردم برای ولایتعهدی یزید وارد مدینه شد. ابن عباس و امام حسین(ع) با وی ملاقات کردند. معاویه سخن آغاز کرد و از پیامبر(ص) یاد کرد و در پایان خطابۀ خود گفت:«شما از امر یزید بخوبی آگاهید. خدا می داند منظور من از ولایتعهدی او تنها این است که شکافها پر شود و نابرابریها برطرف گردد. من در موارد بسیاری یزید را مورد آزمایش قرار دادم و در او خصوصیاتی دیدم که در وجود شما و دیگران دیده نشده، علاوه بر این او به سنت آگاه است و به قرائت قرآن آشناست. او دارای حلم و بردباری است، تا آنجا که گویی بر شیران سرسخت ترجیح دارد. حال با توجه به اینکه شما هم به زینت علم و دانش و کمال مروت و جوانمردی آراسته اید، هم با من نسبت خویشاوندی دارید، از هر کس در تأیید این نظریه سزاوارتر خواهید بود.»

همینکه سخن معاویه بدین جا رسید، امام حسین(ع) برخاست، حمد و سپاس خدا گفت و چنین آغاز سخن نمود: «اما بعد، ای معاویه! تو بر این اندیشه ای که یزید را به مرم معرفی کنی و چنان از او یاد می کنی که می پنداری چهرۀ او بر مردم پوشیده است. یا از امری  پرده بر می داری که با دانش خود به کشف آن نایل شده ای. یزید موقعیت و هدفهای خود را به  مردم نشان داده، بهتر آن است برای یزید همان راهی را پیشگیری که خود رفته، راه سگ بازی و تماشای نبرد و ستیز سگها و کبوتربازی و تماشای بازی کبوتران نر و ماده و زنان خواننده و نوازنده و اقسام بازیها! آری یزید در این فنون بصیرت کامل دارد. از این خیال درگذر. راستی آیا این همه و زر و وبال و بار گناه که از مردم به دوش گرفته ای در پیشگاه خدا برای تو کافی نیست که باز هم می کوشی با گمراهی این مردم بر دیگر گناهان خود بیفزایی؟»

معاوین چون خود را تحت فشار دید به سوی مکه حرکت نمود. و آنچه ذکر شد مختصری از وقایعی است که زمینه ساز قیام عظیم کربلا گردید.

مشابه این وقایع و انحرافات عقیدتی و فشارهای فرهنگی در دوران سلطنت رضاخان و محمدرضا نیز اتفاق افتاد که زمینه انقلاب اسلامی ایران را فراهم نمود. اگر به دو عاملی که در ابتدای این فصل اشاره شد نظری بیفکنیم و مروری کنیم می توانیم نمونه های زیادی را در تاریخ معاصر ایران برای این واقعیتها بیابیم؛ نمونه هایی از قبیل کشف حجاب، جلوگیری از عزاداریها در زمان رضاخان، توهین به مقدسات و رفتن رضاخان با چکمه به داخل حرم مطهر حضرت معصومه(س)، فشار بی حد و حصر بر حوزه های علمیه و روحانیت شیعه جهت خلع لباس و سعی در ریشه کنی عقاید مذهبی. در زمان محمدرضا نیز رواج فساد از طریق مطبوعات، کتب، رادیو و تلویزیون، مراکز فحشا و قمار و عیش و نوش، اختلاط زنان و مردان در جامعه و بالاخره ترویج هر امری که خلاف شرع مقدس اسلام بود. این فعالیتهای ضد فرهنگی موجب جدایی ملت مسلمان و معتقد از حکومت فاسد، و عامل اصلی انقلاب اسلامی ایران بود.

نگارنده در ادامۀ این فصل به بعضی موارد که به توضیح بیشتری نیاز دارد اشاره می کند:

یکی از این موارد، تزویر دستگاههای فاسد حکومتی با استفاده از قرآن و اعتقادات صاف مذهبی است. چنانچه سالها قدرتهای شیطانی برای تسلط بیشتر بر مسلمانها و منابع نفتی و معادن آنها و به حسب ظاهر حفظ دین آنها در مقابل مارکسیسم و بی دینی، به دست نشاندگان خود دستور می دادند قرآن را با خط زیبا چاپ نمایند، البته فقط برای تماشا و تزیین و دلخوش کردن مسلمانها، بدون اینکه مسلمین حق داشته باشند از محتوای قرآن  بپرسند و در حکومتها مقاصد قرآن پیاده شود.

محمدرضای خائن و مزدور استکبار نیز قرآن نفیسی با خط زیبا چاپ کرد و به شهرهای کشور و بلکه خارج فرستاد. در عربستان وهابیان عامل استکبار در مرکز نزول قرآن فقط اکتفا به چاپ قرآن در تیراژ بیش از میلیون می کنند و به همه جا می فرستند، بدون آنکه به محتوای آن کاری داشته باشند. درصورتی که حفظ شعائر اسلامی براساس تولی و تبری است، براساس نفی و اثبات است؛ نفی هرگونه طاغوت و دشمنی با او و دوستی خداوند و  دوستان او که کلمه توحید «لااِلٰه الاّ الله» نیز از نفی و اثبات ترکیب شده و قرآن می فرماید: «ما به تحقیق در هر امتی دستور دادیم که خدا را پرستش کنند و از طاغوت بپرهیزند.» اما محمدرضا و فَهَد و امثال آنها درست برعکس آنچه خدا و قرآن دستور داده عمل کردند. چنانچه معاویه نیز قرآن را بر سر نیزه کرد تا بگوید به قرآن معتقد است.

چنانچه بیان شد عوامل زمینه ساز انقلاب فقط از زمان محمدرضا شکل نگرفت، بلکه پدرش نیز در این باره نقش مهمی دارد. رضاخان ازطرف استعمار نو مأمور شد تا مقدسات و مذهب را در این کشور نابود کند،لذا با تمام مظاهر قرآن به جنگ برخاست. او به جنگ با اعتقادات مردم اکتفا نکرد، حتی در زندگی شخصی افراد دخالت کرد و با آنها در پوشیدن لباس و کلاه شدیداً برخورد کرد. او در سال 1313 به منظور دیدار آتاتورک به ترکیه رفت و از نزدیک اقدامات دیکتاتور ترکیه در زمینه های غربی نمودن مملکت و حذف دین در زندگی مردم را مشاهده کرد، و پس از آن بود که مبارزه اش علیه مذهب و مقدسات را شدت بخشید. تشکیل جلسات عزاداری و شعائر حسینی ممنوع شد و زنان مجبور به بی حجابی گردیدند. رضاخان مأمور بود که آداب و عقاید کشور را درهم بکوبد و به جایش لامذهبی و فرهنگ مبتذل غربی را رواج دهد. علما و روحانیت تشیع در مقابل او ایستادند و مبارزه کردند و برخی از آنها در این راه به شهادت رسیدند و عده ای به زندان و تبعید فرستاده شدند.

رضاخان، حتی حرم امام هشتم(ع) را در مشهد مقدس به توپ بست و حرم مطهر حضرت معصومه(س) را با چکمه پوشان خود مورد هتک قرار داد. او زمانی که در حرم فاطمه معصومه(س) مورد اعتراض آیة الله شیخ محمدتقی بافقی قرار گرفت، دستور داد گارد محافظش، شیخ پیرمرد را آنچنان مضروب و مجروح کردند که به سرحد مرگ رساندند. او املاک و موقوفات مردم را با جبر و زور تصرف کرد و به فروش رسانید، و به قدری با احساسات مردم بازی کرد که وقتی مجبور به استعفا و فرار از کشور شد، با اینکه کشور در اشغال بیگانگان بود، مردم از رفتن او شادمان شدند. بعد از رضاخان، حکومت به دست پسر ناصالحش قرار گرفت. محمدرضا در مدت چند سال حکومت جابرانۀ خود در راهی قدم گذاشت که حتی در دوران پدر مستبدش نیز کسی تصور آن را هم نمی کرد و به تعبیری، بار دیگر یزید بعد از معاویه زنده شد!

تجربۀ استعمار به رژیم آموخته بود که برای ادامۀ حاکمیت خود و تضمین منافع او باید انواع فساد و فحشا را در جامعه گسترش دهد. استعمار با توجه به امکانات و تجربیات خود فعالانه برنامه ریزی و عمل می کند، و این درحالی است که جامعۀ فاسد و پوچگرا اصولاً توجهی به اینگونه مسائل ندارد و شاید نمی خواهد بفهمد که ماهیت طبقۀ حاکم و دلیل وابستگی آن چیست. افراد چنین اجتماعی از یک سو، مصرف کنندگان بی چون و چرای کالاها و از سوی دیگر،تقلیدکنندگان چشم و گوش بستۀ آداب و رسوم بیگانه و دنبال کنندۀ هجویاتی مثل مد و سوغاتهای دیگرکشورهای استعمارگر هستند.

قرآن مجید، هلاک ملتها را به دنبال گسترش فساد و حاکمیت نظام طبقاتی و استعمار گروهی از گروه دیگر را امری قطعی و اجتناب ناپذیر می داند. در دوران استعمارکلاسیک معمولاً انواع فساد در بین طبقۀ حاکمه و دست نشاندگان استعمار رایج بوده و تودۀ مردم از این جریان برکنار بودند. حتی دستگاه حاکمه سعی داشت به گونه ای فساد و فحشای خود را مخفی سازد. درصورتی که در دوران استعمار نو، تلاش گسترده ای برای تظاهر به فساد و ترویج آن در بین مردم بعمل می آید. در ایران به رغم سابقۀ طولانی اسلام و تشیع، همان چند سال حاکمیت آمریکا موجب شد که انواع فساد فردی و اجتماعی شکل بگیرد و بطوری چهرۀ این سرزمین تغییر کندکه هیچ شباهتی به قبل از این دوران نداشته باشد. لذا ملت ایران مبارزه علیه رژیم آمریکایی را از بهمن 41 به رهبری حضرت امام علناً شروع نمود.

حضرت امام از آغاز مبارزه به ریشه های فرهنگی توجه کرد و اسلام را به عنوان یک مکتب الهی جهانشمول مطابق فطرت انسان و مربوط به همه اعصار،محور اصلی جامعه قرار داد و استقرار آن را هدف مبارزه دانست. ایشان در این راه لحظه ای درنگ نکرد و همه عوامل را در جهت اجرای هدف بزرگ به خدمت گرفت و هر آنچه که این هدف را سست می کرد به دور افکند.«کشف الاسرار» او بعد از شهریور 20 سراسر همین مقصود را داشت. درس اخلاق او در بعد معنوی انسان ساز و حکومت اسلامی او جنبۀ عملی داشت و برای شاگردانش پر جاذبه بود. آنگاه هم که از خودسازی به جامعه سازی شتافت و مزایای تبعید و زندان را به دست آورد در همه جا از اسلام سخن گفت و حقیقت اسلام را که در توحید نهفته است دنبال کرد. او فریاد برآورد که: «هدف اسلام است، استقلال مملکت است، طرد عمال اسرائیل است و اتحاد با کشورهای اسلامی است.» حضرت امام از عاشورا حداکثر استفاده را کرد و راه امام حسین(ع) را که مشعل فروزانی برای نهضتهای اسلامی است دنبال کرد.

جامعۀ تشیع طی قرنها به یاد حسین(ع) می گرید و خون او را حیاتبخش نهال آزادی و حق و عدالت می داند. مسلمانان شیعه در هر کجای دنیا باشند، روز دهم محرم را به عنوان عاشورای حسین می شناسند و پیوند معنوی و نامرئی با حسین(ع) آنان را به تفکر و تعمق در قیام، خون و شهادت می برد. هر فرد شیعه بر حسب استعدادش نکاتی از پیام حسین(ع) را از فراز نسلها می گیرد. و چه بسیار انسانهای والایی که با لحظه هایی در یاد حسین، همۀ عوامل ذلت و خواری را کنار گذاردند و در راه حق و پیوستن به مکتب او جان باختند.

یادآوری نکته ای درخشان از تاریخ، مربوط به حوادث محرم سال 83 هجری قمری جالب است و آن اینکه با وجود پا برجا بودن حوزه علمیۀ قم، دولت رژیم طاغوت در تعطیل آن تلاش نمود، و این کار معنی بسیار داشت؛ معنی حضور حسین در مبارزه ای بزرگ، و به همین جهت رژیم حاکم می بایست تدابیر لازم را کرده باشد تا به هر ترتیب از محرم بگذرد. اعلامیۀ شهربانی کل کشور عباراتی دارد که نگرانی دولت را می رساند. شهربانی در اعلامیه مفصل خود می گوید: «انجام مراسم سوگواری مشروع که با موازین مقدس اسلام تطبیق نماید انجام خواهد گردید. لکن هرگونه اعمال و تظاهرات که شرع آن را تجویز نکرده ممنوع، و به مأمورین دستور جلوگیری داده خواهد شد.»

رژیم شاه از مردم مسلمان، سوگواری مشروع [!] را می خواست، یعنی آن نوع سوگواری که توأم با دعا به تاج و تخت شاه باشد و زیانی هم به منافع امپریالیسم آمریکا و انگلیس نرساند. مشابه همان کاری که معاویه دربارۀ ذکر منقبت حضرت علی(ع) انجام داد، زیرا ذکر فضایل علی به معنی ردّ تمام دسیسه های معاویه بود. اما رهبری بیدار نهضت حضرت امام خمینی(س) تمام قوا را مجهز کرد تا محرم صورت واقعی خود را بازیابد. ایشان در پیامی فرمود.

 «حضرات مبلغین، از توهّم چند روز حبس و زجر نترسند: «وَلٰا تَهِنُوا وَلٰا تَخْزَنُوا وَ اَنْتُمُ الْاعَلْوَن اِنْ کُنْتُمْ مُؤمِنُون.» آقایان بدانند خطر امروز بر اسلام کمتر از خطر بنی امیه نیست. سکوت در این ایام تأیید دستگاه جبار و کمک به دشمنان اسلام است. و از سخط خدایتعالی بهراسید. اگر به واسطۀ سکوت شما ها به اسلام لطمه ای وارد آید نزد خدایتعالی و ملت مسلمان مسئول هستید.»

جالب است بدانید که امام از فقهایی است که به آنچه فتوا داد عمل کرد. اگر ولایت فقیه را لازم می دانست به آن عمل کرد و خود در رأس حکومت قرار گرفت. اگر تقیه را بر علما حرام می دانست به آن عمل کرد و با جباران بر سر میز مذاکره ننشست و رو در روی آنها  ایستاد.

15 خرداد سال 42 نقطه عطفی در تاریخ مبارزات و تحولات ایران است. در واقع این حادثۀ عظیم، طلیعۀ دوران جدیدی در تاریخ سیاسی کشور به شمار می آید. نکتۀ مهم این بود که آمریکا اساساً نسبت به فرهنگ شیعه آگاهی چندانی نداشت و صرفاً تصورش بر این مبنا برد که شیعه نیز مانند دیگر فرق اسلامی است و ایالات متحده می تواند با مقداری تحریف همراه با تطمیع، پیروان آنها را تحت استیلا و سیطرۀ خود قرار دهد. سرسپردگان و وابستگان رژیم پهلوی به انحای مختلف و با جملات فریبنده سعی می کردند این مسأله را به مردم القا کنند که این رژیم باید حفظ شود. آنها با این استدلال که مگر می شود با حکومتی که آنقدر مجهز است و در صحنۀ سیاست خارجی از حمایت گستردۀ شرق و غرب بهره مند است در افتاد؟ یا مثلاً اگر رژیم ساقط شود کشور کمونیستی می شود و آن وقت می دانید که چه خواهد شد؟! هیچ قدرت و نیروی دیگری برای جانشینی رژیم وجود ندارد تا در صورت سقوط احتمالی شاه، کشور را اداره کند! که البته سر سوزنی این حرفها و استدلالها مؤثر نیفتاد. در واقع 15 خرداد اولین روزی است که آمریکا و شوروی مشترکاً و آشکارا در مقابل یک جریان اسلامی و مردمی به رهبری روحانیت که هدفش تشکیل حکومت اسلامی است می ایستد.

پس از آغاز مبارزات امام، اسدالله علم، جای خود را به حسنعلی منصور داد. او نیز توسط یکی از جوانان مسلمان، اعدام انقلابی شد، و در نتیجه، امیرعباس هویدا امور کشور را به دست گرفت. دورانی که فساد و تباهی از یک طرف و یکه تازی و خودکامگی شاه به عنوان مهرۀ آمریکا از طرف دیگر به اوج خود می رسد. دولت هویدا با نفوذ و حضور صهیونیزم و عوامل داخلی آن در چهره های یهودی و بهایی معروفی چون القانیان، منصور روحانی و ارتشبد آتابای و اتصال آنان به شبکه سرمایه داری بین المللی، چپاول و غارت ثروت ملی را به حداکثر رسانید. او در طول دوران زمامداری خود هیچگونه اراده ای از خود در مقابل شاه نشان نداد و همیشه خود را چاکر و غلام حلقه به گوش و بندۀ خدایگان! می دانست.

البته انعکاس کارهای هویدا بخصوص در فرانسه و ترکیه از جمله قاچاقچیگری، جعل و دلالی و حیف و میل در وزارت پیشه و هنر، ساختمان بویین زهرای قزوین و دیگر شیرین کاریهایی که در باشگاه نفت آبادان کرده بود، در این صفحه نمی گنجد.

بهایی بودن هویدا موجب اعتراض و نفرت مردم و حتی تعدادی از مأموران دولت بود. اعضای دولت هویدا، غالباً بهایی، فراماسون و یا از عوامل سیا بودند. هویدا را در واقع مانند بسیاری از هم مسلکان و همگامان و همکاران و اربابانش نمی توان ایرانی دانست. او مردم ایران را نمی شناخت، با تودۀ مردم آشنایی نداشت و از کودکی در خارج زندگی کرده بود. از نظر او معنویت، دین، خویشتنداری، تقوا و حجاب و بطور کلی اخلاق و نظایر آن کهنه و قدیمی می نمود که اظهار و ابراز آن روح را کسل و جامعه را منحط می سازد. به جرأت می توان گفت که او در طول زمامداریش حتی برای یکبار هم به قانون اساسی ایران مراجعه نکرده بود، زیرا احتیاجی به آن نداشت. او از حال و روز مردم شهرهای محروم ایران کاملاً بی خبر بود و حتی تهران را نمی شناخت. او با کسانی تماس داشت که در شمال تهران و مناطق شمال کشور صاحب کاخ بودند و یا در نیس و پاریس و فلوریدا ویلا داشتند و پول باد آورده و تمام ناشدنی محصول دسترنج مردم فقیر این کشور را در اختیار گرفته بودند و صرف مسافرتهای اروپا و آمریکای بی حساب خود می کردند. هویدا مردم را محکوم به ذلت و خواری می دانست. انتظار نداشت که آنها زندگی بهتری داشته باشند و از آزادی و حقوق واقعی و انسانی خود دم برآورند. او با قید سوگند، خدمت بیگانه را تعهد کرده بود. چه آنکه او عضو شبکه فراماسونری بود و برای از بین بردن اعتقادات دینی ملت کوششهای فراوانی نمود.

یکی از مسائلی که عواطف دینی مردم را سخت جریحه دار کرد و در فراگیر شدن انقلاب در میان همۀ اقشار مردم مؤثر بود، نغمه شومی بود که رژیم در اواخر سال 55 سرداد و آن را تصویب نمود و آن تغییر تاریخ هجری شمسی اسلامی به تاریخ 2500 ساله شاهنشاهی بود که معنای آن نادیده گرفتن اسلام و بی توجهی به مسأله گرویدن مردم ایران به اسلام در همان سالهای اول هجرت رسول خدا(ص) بود. رژیم تصور می کرد که گویی پیامبر اسلام(ص) مبعوث نگردیده، بلکه تاریخ شاهان ستمگر و فاسد ایرانی باید همچنان ادامه داشته باشد! این که تاریخ هجری باشد یا شاهنشاهی از نظر اقتصادی و سیاسی تأثیر چندانی در حال مردم نداشت، بلکه هدف اصلی از بین بردن آثار اسلام و مبانی آن بود.

تغییر تاریخ که نشانۀ تغییر فرهنگ یک ملت است بازگشتی به فرهنگ قبل از اسلام بود و این مسأله بشدت عواطف مذهبی مردم را جریحه دار کرد. تغییر تاریخ اولین حرکت رژیم برای از بین بردن فرهنگ و نشانه های اسلام در کشور نبود، بلکه مشابه این اعمال با همین مقاصد قبل از آن در واقعۀ تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی رخ داده بود. در  15 اردیبهشت 40 بعد از اینکه دولت شریف امامی می رفت که نظرات شاه و آمریکا را تحقق بخشد تحت فشار عوامل سیاسی اقتصادی استعفا داد و علی امینی با فشار مستقیم آمریکا مسئول تشکیل دولت شد. امینی برای ایجاد تغییرات سریع در جهت سیاست آمریکا احتیاج به آزادی عمل داشت. او احساس کرد که آن جمع متشتت در مجلس نمی توانند نظرات او را تأمین کنند، و به او اجازه نخواهند داد هرحرکتی را به راحتی انجام دهد، لذا مجلس را منحل کرد.

در 16 مهر 41 دولت اعلام کرد که لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی در هیئت دولت تصویب شده و با توجه به اینکه مجلسی نیست به عنوان قانون تلقی می شود. این لایحه مسائل مختلفی را در بر داشت که باعث اطاله کلام می گردد، ولی اجمالاً چند نکته مهم دارد که اشاره به آن قابل توجه است.

ا - شرط مسلمان بودن برای تصدی بسیاری از پستهای مملکتی و کلیدی مانند قضاوت صراحتاً از قانون مدنی کشور حذف گردید.

2 - در مواردی که طبق قانون افراد ملزم هستند سوگند یاد کنند، ضرورتی نداشت که مسلمانان نام قرآن را ذکر کنند، بلکه کافی بود به کتابهای آسمانی سوگند یاد کنند.

3 - تساوی کامل حقوق زنان با مردان که این مصوبه هتک و نفی اسلام و قرآن و دستورات الهی راجع به حقوق زن است.

اعلام تصویب این لایحه به مثابه جرقه ای برای مشتعل نمودن حرکت انقلابی مردم ایران بود. زیرا که طی سالهای بعد از کودتای 28 مرداد 32 مقدمات این قیام بتدریج شکل گرفته بود و تصویب این لایحه کلید آغاز این حرکت را به گردش در آورد. روحانیت و مردم در مقابل این حرکت مقاومت کردند، و نمونۀ تاریخی این مقاومت، تلگراف حضرت امام در 15 آبان 41 به شاه معدوم بود. حضرت امام در این تلگراف اظهار می دارند: «انتظار ملت مسلمان آن است که به امر اکید آقای علم را ملزم نمایند ایشان از قانون اسلام و قانون اساسی تبعیت کند و از جسارتی که به ساحت قرآن کریم نموده استغفار نماید والاّ ناگزیرم در نامه سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگری را تذکر دهم. از خداوند متعال استقلال ممالک اسلامی و حفظ آن را از آشوب مسألت می نمایم.» حضرت امام به شیوه مردان الهی ابتدا از طریق انذار و تبشیر و امر به معروف سعی نمود آنها را به راه راست هدایت نماید و بالاخره بر اثر مقاومت مردم به رهبری حضرت امام در دهم آذر41 نخست وزیر وقت اعلام کرد قانون مربوط به انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی قابل اجرا نخواهد بود و آن را لغو کردند. حضرت امام به جهت اعتراض به تصویب لایحه اصلاحات که در بهمن 41 انجام شد و مخالف قوانین حقوقی اسلام بود در فروردین 42 اعلام عزای عمومی کرد و مردم به طرفداری از ایشان (چون ایام مصادف با شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) هم بود) مجالس عزاداری بر پا نمودند که حمله ددمنشانۀ رژیم در آن روز به مدرسه فیضیه که مرکز ثقل حوزه مقدسه قم بود آثار مخربی برای بنیان پوسیده رژیم داشت.

نظیر این حمله و کشتار، کشتار مردم در روز 15 خرداد 42 بود. بازداشت رهبر انقلاب، رژیم را به طور کلی از اعتبار در نزد مردم مسلمان کشور ساقط کرد و رژیم در یک راه بی بازگشت قرار گرفت. قدرت ایمان و انگیزۀ دینی و فداکاری مردم در راه ایمان و عقیده و قرآن در محاسبات ابرقدرتها و نوکران چشم و گوش بسته آنها نمی گنجید. محاسبات غلط آنها این بود که روحانیتی که هیچگونه سازماندهی و وسایل ارتباط جمعی ندارد، هیچگونه سلاح و سرباز و ارتش ندارد، چه کاری از او ساخته است؟ ستمکاران با اینکه بارها این قدرت را دیده بودند ولی چون مغرور به وسایل مادی و غرق در شهوات و افکار پوچ و شیطانی خود بودند، فراموش کردند و این قدرت واقعی و الهی را نادیده گرفتند.

 

ریشه های سیاسی

یکی از مهمترین ارکان علل انقلاب اسلامی ایران، مسائل سیاسی حاکم بر کشور بوده است. حضرت امام(س) بارها بر این حقیقت تکیه کرده اند که رژیم سابق به دلیل سرسپردگی و خیانت موجب انحطاط ایران اسلامی شده است. وابستگی سران سیاسی کشور باعث شده بود تا فرهنگ و اقتصاد ایران وابسته شود و در جهت حفظ منافع امپریالیسم شکل بگیرد. شاید بزرگترین و سریعترین دستاورد انقلاب اسلامی - که مورد توجه کلیه مستضعفان جهان قرار گرفت - تغییر حاکمیت و اصلاح سیاسی کشور بود.

فساد سیاسی در دستگاه حاکمۀ ایران را می توان از سه جنبۀ اصلی مورد دقت قرار داد. اول، وابستگی سیاسی سران کشور به کشورهای شرق و غرب و حفظ روابط با دشمنان اسلام مثل اسرائیل. این انحراف سیاسی زاییدۀ روابط نوین سیاسی در سطح بین المللی است. همین انحراف نوین در اعماق جان رژیم سابق ریشه دوانده بود که لازم است به طور مختصر دربارۀ آن توضیح دهیم. هر چند که نمی شود در این زمان اندک سیاست خارجی گذشته ایران را در همه ابعاد مورد بحث قرار دهیم و در مسیر تاریخ سیاسی معاصر، نیازمند شناسایی پاره ای روابط هستیم.

وضع جغرافیایی ایران و اهمیت آن از جهت سوق الجیشی و بخصوص با توجه به مسأله انرژی، همواره سیاست خارجی را به صورت حساسی در آورده است. زمامداران ایران در این دوره، به سیاست خارجی ایران، عنوان «سیاست مستقل ملی» داده بودند؛ اما واقعاً نه مستقل بود و نه ملی. سیاست خارجی ایران ملی نبود، زیرا ملت در آن دخالت و تأثیری  نداشت، خواست ملت مورد نظر نبود و اساساً سلب اختیار و حاکمیت از ملت شده بود. استبداد حاکم اجازه نمی داد صاحبان اصلی حق، اعمال نظر نمایند. کسانی خود را مسلط بر سرنوشت ملت ساخته بودند که صلاحیت اتخاذ تصمیم به نام مردم را نداشتند. نتیجۀ این عدم اتکا به ملت، تسلیم در مقابل قدرتهای خارج بود و طبعاً سیاست غیر ملی و غیر مستقل بود.

ایران پس از رفتن رضاخان و روی کار آمدن محمدرضا - به دست انگلستان - تا سال  32 تحت سلطۀ انگلیس بود. ولی پس از کودتای 28 مرداد 32 و بویژه با عقد قرارداد کنسرسیوم نفت در سال 1333 و تعهدات متعاقب آن، کشور عملاً تحت سلطۀ آمریکا قرار گرفت و با ورود به پیمان بغداد در سال 34 متحد نظامی غرب شد که طبعاً چنین سیاستی با منافع ایران تطبیق نداشت.

حتی برقراری روابط اقتصادی و همکاری با اتحاد شوروی و دیگر کشورهای بلوک شرق هم راضی ساختن قطبی دیگر از ستمکاران بود. رژیم حاکم، عملاً از اسرائیل حمایت می کرد و با او رابطه وسیع اقتصادی داشت، نفت مورد نیاز او را تحویل می داد، کالاهای اسرائیل به سوی ایران سرازیر بود و تبادل اطلاعات انجام می گرفت. ساواک و موساد همکاری گسترده ای داشتند، به طوری که اطلاعات، آموزش و برنامه ریزی فعالیتهای ساواک توسط موساد انجام می شد. روابط ایران با اسرائیل در ظاهر روابط سیاسی رسمی (دوژوره) نبود، بلکه به اصطلاح روابط (دو فاکتو) برقرار بود. بدین ترتیب که دو دولت بدون داشتن روابط سیاسی رسمی عملاً با هم رابطه دارند، ولی نه از طریق سفیر. دولت ایران  موافقت کرده بود که آژانس یهود - که یک سازمان یهودی جهانی است و فعالیت عمده اش مهاجرت دادن یهودیان دیگر نقاط جهان به اسرائیل است - در تهران دفتر نمایندگی داشته باشد و به فعالیتهای خود ادامه دهد.

بنابراین، ایران تحت تأثیر استعمار نو و امپریالیسم جهانی یکی از اقمار آمریکا و اسرائیل و حافظ منافع آنها در منطقه به حساب می آمد، و نتیجۀ این استعمار و وابستگی آن است که کشور در تمام ابعاد خویش تابع کشور بیگانه بوده و هیچ حقی برای خود و ملت خود در نظر نمی گیرد. یکی از نتایج این وابستگی عدم استقلال کشور در مسائل داخلی و حاکمیت ملی خود است که با قراردادی به نام کاپیتولاسیون بر کشورهای تحت سلطه تحمیل می شود. به این ترتیب کاپیتولاسیون آخرین اقدام برای سلطه دولتهای دیگر بر مقدرات یک کشور و ملت است. در دوران قاجار کاپیتولاسیون برای اولین بار مطرح می شود. زمانی که به علت فساد و تباهی و بی کفایتی حکومت، شکستهای پی در پی بر ملت ایران تحمیل می شد زمینۀ این تحقیر و ذلت فراهم گشت. همانگونه که می دانیم کاپیتولاسیون عبارت است از قراردادهایی که به موجب آن شهروندان یک کشور در قلمرو کشور دیگر از نظر امور حقوقی و کیفری تابع قوانین کشور خود هستند و آن قوانین را کنسول آن دولت در محل اجرا می کند. از این رو آن را در فارسی «حق قضاوت کنسولی» نیز گفته اند. اینگونه قراردادها را اغلب دولتهای اروپایی با دولتهای آسیایی و آفریقایی می بستند، زیرا دستگاه قضایی این کشورها را برای حمایت شهروندان خود توانا نمی دانستند! این رسم در قرن بیستم رفته رفته بر افتاد و نخستین کشوری که این قرارداد را لغو کرد ژاپن بود. سپس ترکیه، تایلند، ایران، مصر و چین آن را لغو کردند. در مجلس شورای ملی ایران بر اثر پافشاری مردانی چون شهید مدرس در سال 1306 لایحۀ لغو کاپیتولاسیون به تصویب رسید، تا اینکه بار دیگر، با افزایش تعداد نظامیان و غیرنظامیان آمریکایی در سازمانهای مختلف بویژه ارتش ایران دولت علم در تاریخ 13 مهر 1342 لایحه ای را مبتنی بر مصونیت مستشاران و دیگر تبعۀ آمریکا در ایران در غیاب مجلس مورد تأیید قرار داد. و سپس با تشکیل مجلس و تغییر دولت به منظور پوشاندن لباس قانون به مصوبه دولت گذشته، حسنعلی منصور نخست وزیر وقت در 21 مهر 1343 لایحه مزبور را به تصویب نمایندگان رساند. به موجب این لایحه بیش از 40 هزار آمریکایی(تکنسینهای وابسته، اعضای خانواده و خدمه اعم از نظامی و غیرنظامی) از حاکمیت قضایی ایران خارج شدند و در ردیف دیپلماتها و اعضای سیاسی سفارتخانه های خارجی قرار گرفتند که به موجب کنوانسیون وین می توانستند از حق قضاوت کنسولی یا مصونیت سیاسی استفاده نمایند.

پس از انتشار مذاکرات مجلس و متن یادداشتهای سفارت آمریکا و افشای اهداف لایحه، حضرت امام با عزمی قاطع و آگاهی کامل از نیات شاه معدوم و آمریکا حرکتی را آغاز نمود که در واقع نهضت اسلامی را شتاب بیشتری بخشید و تأثیر عجیبی در رشد و آگاهی سیاست و ایجاد انگیزه مبارزاتی در مردم داشت. امام در نطق کوبندۀ خود ملت را از عواقب مخرب این لایحه آگاه کرد که منجر به تبعید ایشان و دور شدن از ایران به مدت  13 سال گردید. دوران تبعید حضرت امام را می توان به دوران سرکوب و خفقان تعبیر کرد.

دومین بعد فساد سیاسی حاکمان ایران، قتل و شکنجه ملت مسلمان و استقلال طلب و مبارز بود. گسترش سازمان امنیت و افزایش قدرت آن در کشور به گونه ای بود که هر کس که به مقدرات کشور فکر می کرد و هر کسی را که می فهمید در جامعه آن زمان چه وقایعی می گذرد، تبعید، شکنجه یا اعدام می کردند.

سازمان اطلاعات و امنیت کشور در سال 1336 شمسی بر اساس قانون مصوب مجلس تأسیس شد و منظور این بود که جای حکومت نظامی را بگیرد و مقاومتهای ملت در برابر رژیم را در نطفه خفه سازد و مردم هم در ظاهر از حکومت نظامی اظهار نارضایی ننمایند. اعمال ساواک تنها در ارتباط با حفظ امنیت نبود، بلکه به مرور در تمام شئون کشور مداخله داشت و در واقع قدرتی مافوق دولت بود. ساواک به اقتضای رابطۀ دولت ایران با آمریکا تحت تعلیم سیا قرار گرفت و با افشای اعمالش شهرت جهانی یافت و ارتباطش با سیا و موساد مسلم گشت. تیمور بختیار که جنایاتش زبانزد خاص و عام است در رأس آن قرار گرفت و آن را سامان داد. او بعداً به علت رقابتی که در کسب قدرت با شاه پیدا کرد برکنار شد و سرلشکر پاکروان ادامۀ این جنایت و خیانت به مردم ایران را دنبال کرد. او هر کس را به هر اتهام واهی دستگیر می کرد و برای به دست آوردن به اصطلاح اطلاعات به شکنجه گاهها روانه می ساخت.

بودجۀ رسمی ساواک در سال 51، رقمی معادل 255 میلیون دلار بود و سال بعد به  310 میلیون دلار رسید. البته این، علاوه بر بودجه محرمانه ای بود که در اختیار داشت. پول ملت ستمدیدۀ ایران خرج بازداشت،ضرب و شتم و شکنجه کردن آنها می شد. شکنجۀ ساواک به همه اقشار مخصوصاً روحانیونی که از امام طرفداری کرده و به پیروی از او ملت را نسبت به فسادهای دستگاه حاکمه آگاه می کردند، مربوط می شد. آیة الله سعیدی و آیة الله غفاری از این گروه هستند که در سالهای 49 و 53 در شکنجه گاههای ساواک به شهادت رسیدند.

این بخش از حکومت ایران که موجب نفرت آحاد ملت نسبت به دستگاه جبار پهلوی شد در دوران معاویه و یزید نیز وجود داشت. ارعاب و شکنجه و قتل و هتک حرمت مؤمنین و شیعیان موجب انزجار مردم نسبت به دستگاه حاکمه بود. به گوشه هایی از این وقایع در قسمت سابق اشاره کردیم، ولی مناسب است نمونه های دیگری را در این مجال ارائه دهیم. مثلاً عثمان بر اثر هتاکی و بی اعتنایی به معتقدات مردم و زدن و مجروح کردن عمار یاسر تا سرحد مرگ - با اینکه عمار، پدر و مادرش یاسر و سمیه از شهدای نخستین راه اسلام بودند؛ خود را انگشت نمای مردم نمود. درحالی که پیامبر اسلام نیز به عمار اظهار علاقه فراوان می فرمودند که از چشم صحابه دور نمانده بود. همچنین تبعید کردن اباذر غفاری به ربذه، با اینکه از مسلمانان صدر اسلام بود و پیامبر(ص) درباره او فرموده بود آسمان کبود زیر سقف خودش و زمین روی پشت خودش راستگوتر از اباذر ندارد. وی حکم ابن ابی العاص عمویش را به اتفاق با مروان پسرش از تبعیدگاه برگرداند. این در حالی بود که پیامبر(ص) آنان را تبعید کرده بود و بنی امیه بعد از وفات رسول خدا(ص) از ابابکر و عمر تقاضا کردند آنها را برگردانند، ولی آنها گفتند کسی را که پیامبر تبعید کرده ما حق نداریم برگردانیم، ولی عثمان آنها را با احترام برگردانید و دخترش را به عقد پسر مروان درآورد و یکصد هزار دینار به او بخشید و خمس غنایم آفریقا را هم به او داد! عبدالله بن مسعود را که از قرّاء مشهور قرآن بود آنقدر کتک زدند که دنده هایش شکست. عبدالله پسر عمر بعد از کشته شدن عمر، هرمزان ایرانی را - که شرکتی در قتل پدرش نداشت و بیگناه بود - کشت و عثمان حاضر نشد او را قصاص کند؛ با اینکه حضرت علی(ع) مصراً از او می خواست که حکم خدا را جاری کند.

اما در دوران معاویه،مبارزه علیه آزادیخواهان و شیعیان علی(ع) گسترده شد و به موازات خارج کردن قرآن از صحنه و ارعاب حفاظ و مفسران، دست به تخریب اهل بیت زد و در رأس همه شروع به سبب و ناسزا گفتن به اول شخص اسلام پس از پیامبر کرد. مرحوم «شبر»در حق الیقین می نویسد:

«روایت از پیامبر اسلام(ص) در لعن و نفرین به معاویه و نفرین بر او و مذمتش فراوان است. اخبار دالِ بر کفر و زندقه و مخالفت کردن او با رسول الله متواتر است. و او کسی است که دشنام و ناسزا به امیرالمؤمنین را در خطبۀ نماز جمعه و قنوت واجب می دانست و بعد این کفر و زندقه را پسرش یزید از او به ارث برد.»

مفاسدی که درحکومت غاصبانۀ معاویة بن ابوسفیان به وجود آمد از کشتن شیعیان امیرالمؤمنین و لعن و ناسزای به آن حضرت و کنار گذاردن قرآن کریم و عمل نکردن به آن فراوان است که در این مختصر نمی گنجد و مهمترین آنها تبدیل حکومت عدل اسلامی به سلطنت ننگین و ظالمانه اموی بود. معاویه در یک سخنرانی گفت: «من با شما نجنگیدم که نماز بخوانید یا روزه بگیرید یا حج بجا آورید، بلکه مبارزه کردم تا بر شما تسلط پیدا کنم که کردم و شرایطی را که با حسن بن علی شرط کردم همه در زیر پای من است.»

مناسب است در ادامۀ این جملات به سومین بعد از فساد حکومت پهلوی اشاره کنیم که با معاویه و یزید و حکومت امویان مشترک است و همین عامل سیاسی، موجب قیام امام حسین(ع) و حضرت امام(س) علیه جباران و آن تشکیل حکومت سلطنتی و موروثی بود. این حرکت که حکومت از پدر به پسر به ارث برسد یک بعد مهم سیاسی در حکومت مشابه پهلوی و اموی بود و همین تغییر روش در سنت رسول الله است که مردم را متوجه غیر اسلامی بودن این حکومتها می کند.

چنانچه قبلاً ذکر شد، معاویه خلیفه نبود بلکه سلطان بود و به سبک سلاطین ایران و روم حکومت می کرد و در صدد بود تا حکومت اسلامی را به سلطنت اموی تبدیل کند. حضرت امام(س) نیز خود به این نکته اشاره فرمود که: معاویه سعی داشت حکومت عدل اسلامی را به یک شاهنشاهی تبدیل کند. حضرت امام با بیان ولایت فقیه و اینکه حکومت وظیفۀ حاکمان دینی و عالمان دینی است، ملت را به سمت جمهوری اسلامی سوق داد.

آنچه در این مختصر مورد توجه قرار گرفت قسمتهایی از علل و انگیزه های دو قیام حسینی و خمینی است که یکی مقتدای دیگری و دیگر محیی اوست.

والسلام علیکم و رحمة الله برکاته

 

 

منبع: مجموعه مقالات هفتمین سمینار بررسی سیره نظری و عملی حضرت امام خمینی(س)، ص 25.

انتهای پیام /*