سرآغاز توفان

کد : 169980 | تاریخ : 02/02/1397

‏ ‏

سرآغاز توفان

‏ ‏

‏ ‏

Wind_Tree_Clouds

سرآغاز توفان تو بودی

که در شب وزیدی

و باروی ظلمت فروریخت

و صبح از گلوی افق بانگ برداشت.

سرآغاز رویش تو بودی

زمین زیر پایت نفس تازه می کرد

و گلها،

            به نام تو قد می کشیدند

چه عطر خوشی در زمان بال می شست!

سرآغاز عصری پر از نور

سرآغاز هر شور

سرآغاز آن راه تا پیش از این دور

تو بودی که می آمدی

زیر بارانی از اشک

و در حلقه گرم یارانی از آهن و عشق

به دست دعا دوست را می سرودی.

که بودی؟

چه بودی؟

چزا زندگی بی تو تنهاست؟

چرا آسمان بی ستون تو برپاست؟

و در جام هر چشم، با یاد چشم تو دریاست؟

تو رفتی


[[page 194]]

 

و آئینه و سنگ درهم شکستند

تو رفتی 

و گلبوته ها باز بر خاک حسرت نشستند

تو رفتی

و باران نیامد

عطش باز جمعیت باغها را به هم زد

و شب چون چنان گردبادی

چراغانی لاله را واژگون کرد.

شگفتا که همپای با مرگ راندیم

و دیدیم روح از تن ما جدا شد

شگفتا نمردیم در زیر این بار سنگین تنهایی تلخ

و حالا

چه در روم و ایران

چه در مصر و بغداد یا بلخ

غروبی نشسته ست در راه این نسل فردا

                                                                که خواب است

و فردا چنان چون که دیروز

آبستن آفتاب است.

 

 

خرداد 80 ـ جواد محقق

‎[[page 195]]‎

انتهای پیام /*