امام خمینی (ره): اینان از بزرگداشت‏‎ ‎‏15 خرداد وحشت دارند چون این روز بزرگ تاریخی سرآغاز شکوفایی اسلام و‏‎ ‎‏استقلال و آزادی ملت است.

سرلوحۀ پیروزی اسلام و ملت

کد : 170648 | تاریخ : 12/03/1397

به مناسبت بزرگداشت حماسه و قیام پانزدهم خرداد 1342، مبدأ نهضت اسلامی به رهبری معمار کبیر انقلاب، حضرت امام خمینی (س)، چند خاطره کوتاه تقدیم خوانندگان محترم می گردد:

به دنبال مبارزه ای که امام با لوایح ششگانۀ شاه داشتند، به سخنرانان دستور دادند از روز هفتم محرم همان سال صریحاً در مجالس و منابر اعتراض خودشان را علیه شاه شروع بکنند و خود ایشان بعدازظهر عاشورا سال 1342 با یک ماشین روباز از منزل تا اول میدان آستانه تشریف آوردند در حالی که تحت الحنک انداخته بودند (عمامه شان باز بود) و به قسمت جلوی عمامه شان گِل زده بودند و از آنجا پیاده به مدرسه فیضیه تشریف بردند و آن سخنرانی حساس و جالب را ایراد کردند.  ‏‎‎‎‏[1]‏‎‎‎

‏ ‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\15 khordad.4.jpg

‏ ‏ ‏ ‏

‏ ‏‏ **********‏

امام در روز عاشورا سال 1342 که مصادف با 13 خرداد همان سال بود سخنرانی تاریخی و مهمی را در مدرسه فیضیه در جمع دهها هزار نفر از مردم ایراد فرمودند و ضمن صحبت از ماجرای جنایت بار فیضیه توسط شاه، وقتی می خواستند از سرهنگ مولوی نام ببرند فرمودند: «آن مردک که حالا اسم او را نمی برم آنگاه که دستور دادم گوش او را ببرند نام او را می برم. » دو روز بعد یعنی 5ا ‏‎‎‎خرداد 42 امام را دستگیر و در پادگان عشرت آباد تهران زندانی کردند. مرحوم حاج آقا مصطفی از امام نقل می کردند که در همان ساعات اولیه که امام را به زندان منتقل کرده بودند سرهنگ مولوی وارد شد و با همان ژست قلدر مآبانه خود با لحن مسخره آمیزی به امام گفت: آقا تازگی دستور نداده اید گوش کسی را ببرند؟ او با این سخن خود خواست روحیه امام را تضعیف کند. ولی امام بعد از چند لحظه سکوت سرشان را بالا آوردند و با حالتی آرام و لحنی مطمئن و محکم به او فرمودند: «هنوز دیر نشده است. »[2]‏


C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\15 khordad.5.jpg

‏ ‏

‏**********‏

آقا سخنرانی عصر عاشورا را کردند و آمدند خانه. آن شب صدای همهمه و تنفس مأمورین در خانه پیچیده بود. آنها لگد زدند به در خانه. ما همه در حیاط خوابیده بودیم. آقا رفتند و گفتند لگد نزنید آمدم. آقا عبا و قبایشان را پوشیدند و آنها در را شکستند و ریختند داخل خانه و ایشان را بردند. دو سه روزی در یک منزل مسکونی بازداشت بودند و بعد ایشان را به زندان قصر منتقل کردند. ده - دوازده روزی در زندان قصر بودند اما نمی گذاشتند برای ایشان غذا ببریم. ظاهراً می رفتند ایشان را نصیحت می کردند. آقا، کتاب دعا و لباس خواسته بودند، برایشان دادیم. بعد ایشان را بردند عشرت آباد و دو ماه آنجا بودند. نمی گذاشتند هیچکس پیش ایشان برود و فقط اجازه غذا دادند. ما هم آمدیم تهران منزل خانم جانم و ناهار به ناهار برایشان غذا می دادیم. بعد از دو ماه آزاد شدند. ایشان را بردند داودیه منزل حاج عباس آقا نجاتی. من روز اول با دخترانم آنجا رفتم. ما بیشتر ماندیم و اتاق یکدفعه خلوت شد و همه رفتند. به ایشان گفتم اینجا خیلی سخت است؟ انگشتش را مالید پشت گردنش، پوست نازکی با انگشت لوله شد و آمد پائین، من هیچی نگفتم ولی خیلی ناراحت شدم. ‏[3]‏


‏ ‏C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\15 khordad.6.jpg

‏ ‏

‏ ‏‏ *********‏

بعد از قضیۀ 15 خرداد امام فرمودند: «من مشغول نماز شب بودم که سر و صدایی شنیدم لباسم را در دست گرفتم و آمدم که بیایم به طرف در که دیدم در با طرز عجیبی باز شد. گفتم: این وحشی گریها چیست که می کنید؟ خمینی من هستم به مردم چه کار دارید. همۀ آنهایی که آمده بودند لباس مشکی پوشیده بودند و کفشهایشان صدا نمی داد و آهسته راه می رفتند که مبادا مردم بیدار شوند و مانع بردن من بشوند. » بعد من را گذاشتند در یک ماشین کوچک و آن را روشن نکردند بلکه هل دادند تا از کوچه ها بیرون آمدیم. بعد در جلوی بیمارستان فاطمی یک اتومبیل آماده بود. من را وسط نشاندند. یک نفر این طرفم و یکنفر آن طرفم. یک نفر هم پشت فرمان بود و یک نفر هم جلو نشسته بود. حرکت کردیم. به یکی از آنهایی که کنارم نشسته بود و به او می گفتند دکتر، من اشاره کردم به اسلحه ای که در دستش بود و گفتم: «این آلت دکتری تو است؟» تا نزدیکیهای تهران که چاههای نفت می سوزد من هیچ نگفتم. ولی آنجا که رسیدیم گفتم «ما داریم فدای این نفت می شویم. » ‏‏[4]‏


C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\15 khordad.7.jpg

‏ ‏

‏*********‏

دوازدهم محرم 1342 یعنی پانزدهم‏‏ خرداد ‏‏آمدند سراغ امام در محلۀ یخچال قاضی و ایشان را بازداشت کردند. حاج آقا مصطفی می گفت: «من به سوی پشت بام دویدم. نفهمیدم که پله ها را چگونه بالا رفتم و به پشت بام رسیدم، ناگهان متوجه شدم که امام را از خانه بیرون آوردند و سوار یک فولکس واگن کردند» سپس از همان کوچه پس کوچه های یخچال قاضی بردند جلوی بیمارستان فاطمی. از آنجا ایشان را سوار استیشن کرده و بسوی تهران حرکت دادند. ‏


C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\15 khordad.8.jpg

‏ ‏

در آن زمان این چاه نفت قم در ‏‎‎‎حال فوران بود. امام خودشان ‏‎‎‎در این باره می فرمودند: ‏

وقتی که من رسیدم به این چاه نفت، گفتم که تمام بدبخیتهای ملت ایران زیر سر این نفت است. به خاطر این نفت است که باید قم خراب بشود حوزه علمیه باید از بین برود و علمای اسلام باید بازداشت بشوند. ساعت پنج غروب ایشان در باشگاه افسران تهران بودند. بعد از مغرب امام را به سلطنت آباد منتقل کردند و بعد از مدتی ایشان را به عشرت آباد - پادگان ولی عصر(ع) فعلی - بردند امام می فرمودند: ‏


C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\15 khordad.10.jpg

‏ ‏

وقتی می خواستم وضو بگیرم برای نماز، مسافت زیادی از آن محل مرا می بردند در جایی دور از پادگان. من آنجا وضو می گرفتم و برمی گشتم و از من خیلی واهمه داشتند و مقید بودند سربازان، افسران و درجه داران مرا مشاهده نکنند.  ‏‏[5]‏

‏ ‏

C:\Users\e.taghizadeh\Desktop\15 khordad.9.jpg

‏ ‏

‏ ‏‏ ‏ 

‏1- ‏‎ ‎‏آیت الله محمد مؤمن‏

‏2- حجة الاسلام والمسلمین رحیمیان ‏

‏3- خدیجه ثقفی (همسر امام)‏

‏4- دکتر محمود بروجردی‏

‏5- آیت الله صادق خلخالی‏

‏ ‏

‏ ‏

‎ ‎‏ ‏‎‎‎

‏منبع: کتاب برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 4،صص: 97-94‏

‏ ‏ 

‎ ‎


انتهای پیام /*