حجت الاسلام والمسلمین دکتر احمد احمدی، عضو فقید شورای عالی انقلاب فرهنگی و رییس سازمان سمت از چهرههای بنامِ حوزه و دانشگاه است که در هر دو نهاد علمی فرهنگی، هم درس خوانده و هم درس داده است. او از موسسان دانشگاه تربیت مدرس، انجمن حکمت و فلسفه ایران و مرکز تربیت مدرس قم بوده و چهارده سال ریاست دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس را بر عهده داشته است. دکتر احمدی همچنین سابقه نمایندگی مردم تهران در هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی و نیز عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی از اواخر سال ۱۳۶۰ را داراست. او بنیانگذار سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت) بود و حدود ۳۳ سال مدیریت این سازمان را بر عهده داشت. از جمله آثار او، میتوان به کتابهای «بنلایههای شناخت» (تألیف)، «مختارات من نصوص الفلسفه الاسلامیه» (تألیف)، «نقد تفکر فلسفی غرب» (ترجمه)، «تأملات در فلسفه اولی» (ترجمه) و «تأسیس مابعدالطبیعه اخلاق» (ترجمه) اشاره کرد.
آنچه در ادامه می خوانید متن منتشر نشده گفتگو با دکتر احمدی است که در سالهای پیش انجام شده و شرح مفصلی است از دیدگاههای حضرت امام درباره شورای عالی انقلاب فرهنگی و کمک ویژه امام راحل در تاسیس سازمان سمت که از نظر می گذرد:
آقای دکتر، از سالهای دور تعریف کنید از زمانی که ستاد انقلاب فرهنگی شکل گرفت. چه کسانی مامور تشکیل آن شدند؟
- حضرت امام شش نفر را برای تشکیل شورای عالی انقلاب فرهنگی تعیین کردند. ظاهراً یکی هم شمس آل احمد بود که بعدها آمد. چون آن زمان نبودم خبر دقیق ندارم. بله ؛ زمان جنگ بود گرفتاریهای سال ۱۳۵۹؛ که ستاد انقلاب فرهنگی در اواخر خرداد سال ۱۳۵۹ تشکیل شد. همزمان با درگیریهای نیروهای انقلاب با منافقین و کمونیستها در دانشگاهها بود بعد هم مرحوم آقای باهنر و آقای رجایی به شهادت رسیدند. شهید باهنر چون آن زمان نخست وزیر بود به علت مشغله زیاد در جلسات شرکت نمیکرد. بعد از شهادت ایشان امام(س) دو نفر را به جمع اولیه اضافه کردند. آقایان دکتر شریعتمداری و دکتر حسن حبیبی و آقای جلال فارسی، آقای دکتر عبدالکریم سروش از قبل انتخاب شده بودند. بنده و آیت الله مهدوی کنی راهم بعداً در تاریخ ۵ دیماه ۱۳۶۰ منصوب فرمودند. در حقیقت ما پس از ۲۰ ماه پس از تشکیل شورا که ابتداً ستاد انقلاب فرهنگی نام داشت، به آن جمع پیوستیم. آیت الله مهدوی یک یا دو جلسه بیشتر نیامد. ظاهراً با ایشان گفتگو نشده بود که ایشان بپذیرند، از این جهت بود که یکی دو جلسه بیشتر حضور پیدا نکردند و بعد جناب آقای خوشوقت به آن جمع اضافه شدند. ایشان هم چند ماهی بیشتر نیامدند. مدتها بنده و آن چهار نفر در شورا فعال بودیم. بعد گفته شد که این جمع کافی نیست؛ گرفتاریها زیاد بود و ستاد به شورا تبدیل شد. به نظرم حدود آذرماه سال ۱۳۶۳ بود که ستاد به شورا تبدیل شد. پس از تبدیل شدن به شورا مقام معظم رهبری (رئیس جمهور وقت) و جناب آقای هاشمی (رئیس مجلس وقت) و چند نفر دیگر هم به جمع ما اضافه شدند. به نظرم جمع شورا به حدود ۱۲ نفر رسید. اسم شورا هم از آن زمان روی آن گذاشته شد. شورای عالی انقلاب فرهنگی.
معیار گزینش بر چه اساس بود؟ آیا صبغه مبارزاتی افراد هم مطرح بوده؟
-معلوم است که مبارزات نه به آن معنی که کسی در مبارزه با رژیم گذشته بوده. همین اندازه که تشخیص دادند کسانی به انقلاب اعتقاد دارند و میتوانند کار انقلاب فرهنگی بکنند، به نظرم معیار انتخاب بود در واقع هدف این بود که تحول فرهنگی به معنی عام بوجود آید. در آن احکامی هم که به بنده و آقای مهدوی داده شد، صحبت از این بود که شما باید دانشگاهها را باز کنید و به آموزش و پرورش هم بپردازید، در واقع هدف این بود که تحول فرهنگی در سراسر امور بوجود آید. چون دانشگاهها مهمترین مرکز برای تحول انقلاب محسوب میشد چه در پذیرش و چه ایجاد تحول بنابراین باید بیشتر به دانشگاهها پرداخته میشد. شورا مامور باز گشایی دانشگاهها گردید، که از سال ۱۳۵۹ به خاطر درگیریهای متعدد بسته شده بود. در آن زمان واقعا دانشگاه ستاد فرماندهی ضد انقلاب بود. از این جهت ناگزیر دانشگاهها بسته شد هم روشنی برای انقلاب بوجود آید تا از این درگیریها نجات پیدا کند. یادم میآید که رای گیری میکردند و شعار میدادند، دمکراتیک دمکراتیک؛ در یک رایگیری بچههای مذهبی در دانشگاه تهران ۶۱۰ رای کسب کردند و منافقین و دوستانشان که همه یکپارچه شده بودند، ۶۰۰ رأی جمع کردند اما نمیپذیرفتند و مشکل ایجاد میکردند و میگفتند قبول نداریم باید دوباره رأیگیری کنیم. واقعاً در آن برهه بسته شدن دانشگاهها کاری کاملاً ضروری بود.
چه خلاءهایی باعث شد که شورا شکل بگیرد؟
- قبل از انقلاب واقعاً دانشگاهها در زمینه علوم انسانی و رشتههای غیر علوم انسانی برنامه یکپارچه و هدفمند نداشت. اگر فلسفه اسلامی مطرح میشد که مثلاً برای چه تدریس میشود، اولاً که فلسفة اسلامی وجود نداشت فقط در دانشگاه مشهد توسط مرحوم آشتیانی تدریس میشد، دانشگاه الهیات هم مرحوم مطهری. در دانشگاه تهران فلسفه، فلسفة غرب بود واقعاً آن قدر کتاب نبود. فلسفه هگل را اگر کسی میخواست کامل تدریس کند، نه استاد کافی بود و نه دانشجو کشش داشت. رشته حقوق هم همینگونه بود بسیار بهم ریخته و بیهدف بود. دانشکده الهیات، که بنده لیسانسم را از آنجا دریافت کردم، اگر میپرسیدید برای چه می خواهید درس بدهید و چه کسی را میخواهید تربیت بکنید چیزی نمیدانستند. آنجا به تمام معنی بیهدف بود. مرحوم آقای مطهری و افراد موثر دیگری در آنجا بودند اما با کمال تأسف افراد ضد اسلام به تمام معنا به آنجا میآمدند. خیلی از آنها آخوندهای برگشته از روحانیت بودند وقتی که شنیدند انقلاب در شرف پیروزی است به یکدیگر میگفتند که شنیدید که دانشجویان نماز هم میخوانند. یعنی آنقدر آنها تظاهر به علم جدید و منطق جدید میکردند که از مسائل اساسی غافل مانده بودند. مرحوم آقای مطهری با آقای آریان پور سر همین قضایا دعوا داشتند که آریان پور به قرآن و مقدسات بیحرمتی میکرد. مرحوم مطهری میگفت: این رژیم میخواهد چه کار کند و این دانشکده برای چیست؟! همین موضوع سبب شد که هم آریان پور را باز نشست کردند و هم مرحوم مطهری را. مرحوم مطهری دانشیار بود که بازنشسته شد، با آن توان علمیاش. آن زمان در دانشگاه هیچ برنامه نمی یافتند که بگوئید نیاز کشور را برطرف میکند. دانشگاه صنعتی آریامهر که اکنون به نام دانشگاه شریف شده و یا دانشگاه صنعتی اصفهان، یا دانشگاه شیراز کارهای صنعتی میکردند. مرحوم دکتر مهدوی میگفت: در شهر حافظ و سعدی، دانشگاهش زبان رسمی انگلیسی است. از آمریکا میآمدند. در واقع این دانشگاه خواهر خوانده دانشگاه آمریکایی بود. به لحاظ فرهنگی ما استقلالی نداشتیم این خلاءها محسوب میشد. ما استقلال نداشتیم که بگوئیم اسلام این است، کمونیسم این است. استادان هم که هر کسی هر چه بلد بود میگفت. در حقیقت برنامة واحد بر دانشگاههای ما حاکم نبود. در کل حدود صد و هفتاد هزار دانشجو در کشور داشتیم. بیش از ۱۵۰ هزار هم در امریکا و اروپا داشتیم که خیلی از آنها مزدورهای ساواک بودند که به کنفدراسیونها میرفتند، پولی میگرفتند و برای ساواک جاسوسی میکردند. خیلی از آنها دانشجو به معنی واقعی نبودند. بهتر است بگوئیم چه خلائی نبود. ما برای چه درس میخواندیم، هدف از این هزینه کردنها چه بود! فرض کنید که فلسفة هیوم را هم یاد گرفتیم این میخواست کجا را پر کند، این طور نبود.
تشکیل ستاد و بعد هم شورا به پیشنهاد چه کسی بود؟
- ستاد را مرحوم باهنر پیشنهاد کرده بود، مرحوم بهشتی و دوستانشان هم به نظرم بودند، وقتی دانشگاهها بسته شد همزمان این ستاد تشکیل شد، برای اینکه برای دانشگاهها برنامه ریزی کنند. چهار هدف برای دانشگاهها در نظر گرفته شد. تدوین برنامة هدفمند، تربیت استاد، تدوین کتاب، و بررسی وضع دانشجو از جمله این اهداف بود. در اوایل انقلاب سختگیری صورت میگرفت که دانشجوها باید گزینش شوند؛ یکی دو سالی هم انجام شد ولی عملی نبود برای اینکه کسی نمیتوانست این مجموعه را شناسایی بکند که چه کسی چه کاره بود. دانشجو را که نمیشد در دانشگاه راه نداد. باید میآمد و تربیت میشد و به تبع برای تربیت استادی گام برمیداشت. ابتداً دانشگاه تربیت مدرس که ما میگفتیم مدرسه تربیت مدرس، تشکیل شد. برای تدوین کتاب هم اول بر عهده مرکز نشر دانشگاهی بود که در سال ۵۹ تشکیل شد. به استادها اعلام شد که هر کسی هر کاری دارد به جای خدمات تعلیمی بیاید و کتاب بنویسد لذا افراد توانمند کتابی نوشتند و آوردند. یک قسمتش هم تدوین کتاب بود که کارش را در آنجا شروع کرد ولی همة علوم را داشت. به همین جهت در ۷/۱۲/۶۳ شورای انقلاب فرهنگی تصویب کرد که یک سازمانی دایر شود که فقط در مورد علوم انسانی کار کند و بعد هم به عهده بنده گذاشته شد و خود نیز نام "سمت" را انتخاب کردم. اهدافش را تدوین کردیم و شورا هم آنرا تصویب کرد. تدوین برنامههای هدفمند هم بر کمک شورا و بر عهدة وزارت علوم بود. جلسات هم تا این اواخر در وزارت علوم تشکیل میشد. اواخر در زمان آقای معین برنامه را به دانشگاهها دادند که کار خوبی نبود و کار از یکپارچگی خارج شد. به هر شکل آمدند، گفتند که همین اندازه که دانشجو در جریان انقلاب باشد و ضد اسلام و انقلاب نباشد و با نظام کاری نداشته باشد پذیرفته شود. مگر اینکه سابقه های خیلی سنگینی داشته باشند یا در حین تحصیلش مشکل ایجاد شود.
مراوده و دیدار اعضای شورا زمانی که شما در آن همکاری داشتید با حضرت امام چگونه بودند و به چه مناسبتهایی خدمت امام میرفتید؟
-شاید ۱۵ روز یکبار خدمت امام میرفتیم امام عنایت ویژهای به کارهای فرهنگی و دانشگاهی داشتند به همین جهت گاهی هر ۱۵ روز، سه هفته یکبار، ماهی یکبار خدمت شان میرسیدیم. اما این اواخر که وضع جسمی شان خوب نبود دیدارها به دو ماه یکبار تبدیل شد. خدمت شان میرسیدیم گزارش میدادیم و ایشان هم مطالب و راهنماییهای کلی داشتند.
پیش آمده که اتفاقی بیفتد که امام موافق نظر شما نباشند یا اینکه پیشنهادی داده باشد که در آن زمان در فضای آن زمان دانشگاهها قابلیت اجرا نداشته باشد؟
- واقعاً اتفاق نمیافتاد. امام خیلی هوشیارتر از آن بودند که بخواهد چیزی بگوید که قابل اجرا نباشد. در کلامشان همواره تاکید و تایید میکردند. مثلاً در مواردی که مشکلی پیش میآمد. فرض کنید اسلامی کردن دانشگاهها، برنامه دادن به آنها، ایشان میفرمود که بروید دستتان را به طرف حوزه دراز کنید و کمک بگیرید که اعضای شورا در اواخر سال ۶۰ به حوزه و خدمت بزرگان حوزه رفتند و از آقای مکارم و شورای جامعة مدرسین کمک خواستند. آیت الله مصباح یزدی هم آمد و کار را بر عهده گرفت و دفتری به نام دفتر همکاری تشکیل داد و حدود ۱۵ ماهی یکسره کار کردند و جزوههایی در رشتههای علوم انسانی پدید آوردند. این در حقیقت دستور امام بود که سراغ حوزهها بروید.
اگر بطور مصداقی به موضوع نگاه کنیم در رابطه با همین یک دستور امام که ارتباط حوزه و دانشگاه باید همواره خوب باشد، آیا اکنون شاهد ادامه روند همکاری گذشته که شما اشاره کردید هستیم؟
- آن وقتها نه حوزه آن آمادگی را داشت و نه ستاد انقلاب فرهنگی آن وقت آمادگی را داشت. اگر الآن بگویم خیلی از آن وقت بهتر است شاید درست گفته باشیم. برای اینکه آن وقتها در میان طلاب کسی که قلم به دست بگیرد و از نوشتههای بیگانه ترجمه کند و بتواند به دانشگاه برود، کم داشتیم. در عین حال که طلبههای زیاد هم بودند. اما امروز، بسیاری از طلبه در حوزه زبان میدانند. کتابهای دشوار فلسفه، جامعه شناسی، اقتصاد، کلام جدید، حقوق و امثال اینها میخوانند. میتوانند از کتابهای خارجی ترجمه کنند. قلمشان خیلی خوب شده، رابطه بین حوزه و دانشگاه در این سی سال خیلی خوب بود. خیلی از استادها به حوزه میروند و تدریس میکنند. گاهی صبحهای پنج شنبه که به مؤسسة آموزشی _ پژوهشی امام خمینی (س) برای تدریس میرفتم میدیدم چندین نفر از تهران برای طرح سوال میآیند تدریس رشتههای گوناگون مثل آمار و اقتصاد و... . الان خیلی بهتر شده است. ارتباط بیشتر است بسیاری از طلبهها درس جدید و کلام جدید خواندند و به دانشگاهها میروند. البته اینکه باید کار بیشتری صورت بگیرد بحث دیگری است.
گرایش دانشگاه به سمت حوزه چطور؟ چه تغییری کرد؟ آیا آن تعلق فکری ایجاد شده؟ ما مشکلاتی با کشورهای دیگر و با تبلیغات سوء به آنها داریم با فرهنگ سازی آنها به نظر شما اصل بود شورا بهتر بود یا نبود آن؟
بنده میگویم بودش بهتر بود. برای اینکه در زمانی که دانشگاهها بسته بود واقعاً برنامهریزی، تهیه کتاب، تربیت استاد و خود باز کردن دانشگاهها و گذاشتن پارهای دروس آن هم دروس دینی کار بسیار طاقت فرسا و مشکلی بود. یادم میآید که یک ماشین جیپ به قم میفرستادم آن زمان مثل حالا این همه ماشین نبود با یک ماشین چهار تا از دانشجویان بنده، طلبهها را به دانشگاه میآوردند که تدریس کنند. معارف درس میدادند. ما نگران این بودیم که اینها را ترور کنند. همان زمانها بود که منافقین به خاطر اینکه بگویند کشور ناامن است در یک روز صد نفر از کاسب، بنا، کارگر و افراد عادی را در تهران ترور کردند. در چنین موقعیتی باز کردن دانشگاه واقعاً کار بسیار دشواری بود. خود دایر کردن دانشگاهی برای تربیت استاد؛ منظورم دانشگاه تربیت مدرس است؛ ما واقعاً خون دل خوردیم. راه انداختن چنین دانشگاهی که امروز حدود ۱۵ هزار استاد تربیت شده دارد و چند هزار هم در حال طی کردن دوره هستند، آن همه گسترش پیدا کرده و آن همه ساختمان ساخته شده، این نهالهایی که آن روز کاشته بودیم، حالا سر به فلک کشیده، این کار کوچکی نبود. الآن شما هر دانشگاهی میروید اساتید زیادی که رئیس هستند و یا استاد، فارغ التحصیل دانشگاه تربیت مدرس هستند. در واقع ایستادن بروی پای خود، تربیت نیروی دانشگاهی نتیجهاش ایجاد تکنولوژی، تولید گوسفند مصنوعی، انرژی هستهای و ماهواره.... درست است که همة آنها از دانشگاه تربیت مدرس نیستند ولی تربیت مدرس نیرو تربیت کرده و به این طرف و آن طرف فرستاده و تأثیر عظیم و عمیقی داشتند. اگر بخواهیم بررسی کنیم نمیگویم همه اش ولی عمده این رشد یک سرش به تربیت مدرس وصل است. در زمینه کتاب هم چیزی وجود نداشت. امروز فقط در همین سازمان ۱۲۷۰ عنوان، با تیراژ ۲۴ میلیون جلد (بیشتر یا کمتر)، با نصف قیمت در سرتاسر کشور به موقع به دست دانشجو میرسد. مرکز نشر دانشجویی هم همینگونه است، کارهای عظیمی انجام داد. بازکردن دانشگاهها و اداره دانشگاهها کار کوچکی نبود. ما هر هفته به چند دانشگاه باید سر بزنیم تا جلوی افراد افراطی را که با استادان درگیر میشدند گرفته و تعدیل کنیم و از نیروهای گوناگون بیاوریم. دانشجو تربیت کنیم. تازه این هم همراه با جنگ بود. یک زمانی یک کاروان دانشجویی از دانشگاه تربیت مدرس داشت به جبهه میرفت ما باید مراقب بودیم که مشکلی پیش نیاید. بنده خودم یک شب تا صبح زیر آژیر اعلام خطر و زیر موشک باران در زیر زمین دانشگاه نشستم و بخشی از کتاب معارف را تدوین کردم. برنامهریزی که در وزارت علوم صورت میگرفت به دانشگاهها ارسال میشد. برای آموزش و پرورش هم ما برنامه جامع داشتیم. مسائل فرهنگی هم کم و بیش بود. اگر اینها را در نظر بگیریم واقعاً کار ستاد انقلاب فرهنگی کار عظیمی بود.
فکر نمیکنید شورا بیشتر از اینها باید کار میکرد؟
- با این جمله موافقم. من چندبار خدمت مقام معظم رهبری عرض کردم که آقا ؛ با هفت، هشت و یا نُه نفر که همه همّشان این باشد که برای فرهنگ کشور به معنی عام، برای وزارت علوم، آموزش و پرورش، بهداشت و امثال اینها برنامهریزی کنند، سخت است. این افراد میتوانند تنها برای اصول کلی فرهنگ و حل مسائل عام فرهنگی گام بردارند. چند نمونه عرض کردم؛ در نظر بگیرید اسراف در نان فرهنگی است. آیا قانونی میشود حلش کرد؟ نمیشود. یا مثلا ًبه طرف بگوئید که این برق را که مصرف میکنی مواظب باش به حد ضرورت مصرف کنی، هر کیلو واتی که مصرف میشود چند برابرش را دولت دارد هزینه میدهد. فرض کنید دولت هم ندهد ما خودمان ولا تسرفو نداریم. برخورد با مسائل اجتماعی از قبیل مراعات رانندگی تنها با جریمه که امکان پذیر نیست. اینها به فرهنگ ربط دارد، نه به قانون. در مورد آسان نمودن کار ارباب رجوع، بیمارستانها، سازمانها که به هزاران مورد میتوان اشاره کرد. چه در شهرها و چه در روستاها. این موارد را جمعی باید رصد کرده و برای آن برنامهریزی فرهنگی کنند و در اختیار مسؤولین اجرایی قراردهند و بعد هم نظارت صورت گیرد. البته مقام معظم رهبری که واقعاً فرزانه و دانشمند و آگاه به موضوعات و مشکلات هستند فرمودند که کرسی نظریه پردازی بگذارید و کارها را پیگیری کنید. ایشان مسائل فرهنگی و پیشرفت در فرهنگ و علوم را مطرح میکند. اما شورای انقلاب فرهنگی به خاطر اینکه اغلب افراد آن همه دارای مشغله بسیار کاری هستند، نمیرسند امور را آنگونه که باید پیگیری و برنامهریزی کنند. بله قبول دارم که شاید ضرورت داشته باشد حرکتی سریعتر انجام گیرد. اما در مجموع واقعیت این است که شورا در زمانی به داد دانشگاهها و آموزش و پرورش و امثال اینها رسید که خیلی ضرورت داشت.
شما قبل از انقلاب هم با حضرت امام ارتباط داشتید؟
- بله، بنده مدتی درسشان میرفتیم حتی تابستانها که ایشان درس غیر عمومی میدادند، ما خدمتشان میرفتیم. هم در فقه و اصولشان حضور داشتم. بعد از رحلت مرحوم بروجردی ما دیگر مقلد امام شدیم. امام خیلی طبیعی زندگی میکرد. یادم میآید اولین باری که ما به حیاط منزلشان در یخچال قاضی رفتیم خیلی معمولی و ساده بودند. از همان روز هر دو ما(من و آقای گنجی) به تقلید ایشان در آمدیم. در قبل از انقلاب هم آنچه را از دستمان برآمد از پخش اعلامیه و کارهایی که باید انجام میدادیم انجام دادیم.
قبل از انقلاب چه زمانهایی خدمت امام می رسیدید و خاطرات خود را در این زمینه بیان فرمایید.
- فراوان خدمت امام می رفتیم درسهایی را که در تابستان داشتند و مسائل مستحدثه می فرمودند هم می رفتیم. یک روز عصر به محضر ایشان رفتیم، جمعی دیگر هم بودند. آقای عوامی آمد وظاهراً نیاز مالی هم داشت. که بعداً امام دستور داد به او کمکی بکنند. او گفت که من همخوابه ای هم دارم که او هم مریض است. همه ما منتظر بودیم ایشان در جواب کلمه همخوابه خواهد فرمود، آیا مثلاً لبخندی می زند که نشان سبک شمردن حرف او بشود که تعبیر همخوابه چه را برای همسرش بکار برد، حضرت امام به آن آقا فرمود: که مثلاً پولی ببرید و آن مخدره را هم درمانش کنید . و واقعاً هیچ تغییری در چهره مبارکشان پدید نیامد . بعضی از حضار لبخند تمسخرآمیز می زدندو از بیان عوامانه آن آقا حالت تمسخری پیدا کرده بودند واقعا آن محضر هیچ وقت از یادم نمی رود که امام چه فرمودند و با برخوردی کریمانه ، مودبانه و محترمانه به همه حاضران درسی فراموش نشدنی آموخت. به یاد دارم که حضرت امام در باره آن شبی که چندین افسر زبده با چند ماشین آخرین مدل برای انتقال ایشان از قم به تهران، آمده بودند می فرمودند: آنها که کنار من نشسته بودند از ترس می لرزیدند ومن به آنها دلداری می دادم . عجیب است کسی که در چنگال آنها گرفتار بوده، آنها را تسکین و دلداری می داده است.
پس از انقلاب چطور ؟ آیا تنها با اعضای شورا خدمت ایشان می رسیدید؟
پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم خیلی خاطره دارم یکبار دو سه روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی خدمت ایشان رسیدیم، زمانی بود که ایشان در مدرسه رفاه در خیابان ایران بودند و مردم گروه گروه به دیدار ایشان می آمدند و شعار می دادند: " ما منتظر خمینی هستیم" و ایشان هم ساعتی پس از ساعتی می آمدند وبا تکان دادن دست به ابراز احساسات مردم پاسخ می دادند. یکی از علمای بزرگ زنجان یا قزوین هم خدمت ایشان آمده بود، و بسیار مضطرب بود ، که مثلاً اوضاع و احوال کشور و شهر ما چنین و چنان است. و وضع خیلی به هم ریخته است . امام خیلی آرام مانند کسی که چندین انقلاب را تجربه کرده باشد فرمود: اینها دنباله های حرکت انقلاب است، که خود به خود فروکش می کند شما نگران نباشید . بنده از این جواب بهت زده شده بودم گویی که اصلاًمتن انقلاب در دست اوست و آزموده است که انقلاب مثل یک موجی است که بطور طبیعی دارای ضایعاتی ومشکلاتی است .
شنیده ایم که حضرت امام (س) در تاسیس سازمان سمت کمک ویژه ای کردند ، می خواهیم از زبان شما بشنویم، می فرمایید؟
- بله ، بعد از پیروزی انقلاب فراوان خدمت ایشان می رسیدیم . در کوران جنگ یک بار که اعضای شورای انقلاب فرهنگی خدمت ایشان رسیدند فرمودند : این جنگ دیر یا زود تمام می شود ما باید به فکر دانشگاهها باشیم . دانشگاهها مهم است به فکر آنها باشید .
یک بار دیگر که خدمت ایشان رسیدیم ، دیدیم جمعی از جوانان در اطراف بیت مبارک ایشان داشتند شعار می دادند ( ما منتظر خمینی هستیم ) امام فرمود : ما باید کارمان را برای خدا انجام بدهیم ، باید تکلیفمان را انجام بدهیم. اگر یک زمان همین مردم بیایند و بگویند مرگ بر فلانی ( منظورش شخص خودشان بود ) در آن صورت هم اگر تکلیف مان را برای رضای خدا انجام داده باشیم، هیچ پروایی نباید داشته باشیم . چه حالا که دارند ابراز احساسات می کنند وبه نفع ما شعار می دهند و چه زمانی که بفرض بر ضد ما شعار می دهند !! ما باید به تکلیفمان عمل کنیم وبرای خدا کار کنیم وپروای این را نداشته باشیم که آیا مردم به نفع ما شعار می دهند یا به ضررما .
اما مهمترین خاطره این است که در تاریخ ۷ /۱۲ / ۱۳۶۳ شورای انقلاب فرهنگی مصوبه ای را گذراند که برای علوم انسانی به صورت خاص موسسه ای دایر شود وکتب درسی دانشگاهی و کتب مبنایی ( البته مبنایی بعداً در نگارش اساسنامه آمد) برای دانشگاهها تهیه شود بعد از نوروز سال۱۳۶۴ به بنده پیشنهاد شد که شما بجهت ارتباطتان با حوزه و دانشگاه مسوولیت آن را بپذیرید . عرض کردم که گرفتارم . آن زمان بنده مسوولیت دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس را داشتم ودرگیر کار های دیگر هم بودم عذر آوردم .بعد مقام معظم رهبری که آن وقت رییس جمهور بودند فرمودند : دوستان شورا از شما خواسته اند بپذیرید وروی آنها را زمین نیندازید . چون شما هم با حوزه ارتباط دارید وهم بادانشگاهها زمینه فراهم است و شما خوب می دانید که علوم انسانی چیست مسائل دینی فلسفی کلامی و ... را می دانید لذا شما بپذیرید. ما هم پذیرفتیم اما در عمل تأخیر افتاد چون هیچ چیز نبود جنگ در اوج بود . نه جا داشتیم و نه پول . وضع را خدمت آیت الله خامنه ای مطرح کردم یک روز به اتفاق معظم له و اعضای شورا رفتیم خدمت حضرت امام ،تابستان سال ۱۳۶۴ بود. بعد از اینکه شورا تمام شد و اعضا رفتند ، ایشان دست بنده را گرفت و فرمود که موضوع را خدمت امام مطرح کنیم و خودشان موضوع را مطرح کردند که فلانی قرار است مؤسسه ای دایر کند برای تدوین کتب درسی برای دانشگاهها. حضرتعالی سه چهار میلیونی به ایشان کمک کنید. امام سر مبارکشان را بلند کرد. و بنده کم دید ه ام که ایشان به آن اندازه در جایی خرسند شده باشند. تبسمی نزدیک به خنده از لب مبارکشان ظاهر شد و با چهر ه ای متبسم رو کردند به آیت الله خامنه ای و فرمودند : باشد، کمک می کنم من کمی ملاحظه کردم که در این موقعیت بحرانی مالی که وقتی این وجوهات به دست مان بیاید شاید نتوانیم بدرستی مصرف کنیم. با آن وضعی که ما داشتیم ، عرض کردم یکی دو میلیونی محبت بفرمائید تا ما این مرکز را راه اندازی کنیم. ایشان فرمودند که باشد. آمدیم بیرون و ایشان به شوخی فرمودند فلانی پیش امام ما را خیط کردید من گفتم سه چهار میلیون شما گفتید یکی دومیلیون . بالاخره آن روز گذشت امام هم اخلاقش این گونه بود اگر کسی می گفت که مثلاً دو سه میلیون بدهید ایشان همان دو میلیون را می داد نه سه میلیون . با آن احتیاطی که در مصرف بیت المال داشتند. طولی نکشید که دیدیم که جناب آقای شیخ حسن صانعی یک میلیون تومان اسکناس پانصد تومانی برای ما فرستادند. صادقانه می گویم، قسم می خورم از روزی که این پول به سازمان ما آمد آنجنان برکتی داشت که از زمان دایر شدن این سازمان به هیچ وجه نیاز مالی پیدا نکردیم. الان هم وقتی با دوستان شرکت می کنیم در جلسات روسای دانشگاهها، پژوهشگاهها و ... آنها همیشه ناله می کنند که بودجه مان کم است و پول بدهید. ولی ما یک بار هم نگفته ایم که پول بدهید ، برای اینکه همیشه مبلغی قابل ملاحظه اندوخته داریم. به دوستان همیشه می گویم که بیت المال را نگیریم که بماند . آن پولی که امام دادند تبدیل شده است به یک سازمانی بزرگ بطوری که ما آن روز یک اتاق هم نداشتیم. قرار شد یک طبقه دبیرخانه ساختمان از شورای انقلاب فرهنگی را به ما بدهند که نیمی از آن را در اختیارمان قرار دادند. ما از آنجا شروع کردیم بعد سه دستگاه ساختمان در خیابان کارگر خریدیم و الان هم به رو به روی پمپ گاز در بزرگراه آل احمد منتقل شدیم. شاید قریب به صدمیلیارد تومان یا خدمات کاری داریم و یا تجهیزات فیزیکی مثل ساختمان و کتاب و لوازم داریم. همچنین تا کنون بیش از ۱۲۵۰ عنوان کتاب تالیف و به دانشگاهها داده شده است. بنده همواره نفس آن روح پاک را در این سازمان لمس می کنم. همواره تلاش کردیم که این سازمان فراخور آن عنایت حضرت امام باشد. به این معنا که ضوابط مورد نظر ایشان که مورد نظر خدا ورسول او است در این سازمان مراعات شود.
تلاش کردیم که امانت داری را در حد توان مان مراعات کنیم با وجود مشکلاتی که برای برخی سازمانهای دیگر بوجود آمد و بعضی وقتها دچار رکود شدند اما به لطف خدا این سازمان همواره از رشد کافی برخوردار بوده و حدود بیست وچهار میلیون جلد کتاب به دانشگاهها تا کنون تحویل داده و روز به روز در حال رشد و افزایش تولید هستیم و بنده که مدیریت نخوانده ام، نه اکنون مدیریت بلدم ونه آنوقت بلد بودم همه را واقعاً از برکت آن لبخند دلنشین و از برکت این عنایت و کمک و مساعدت آغازین حضرت امام می دانم. هر وقت هم مشکلی باشد واقعاً یا به روح پاکشان متوسل می شوم و یا حتی می روم به کنار مرقد مطهر ایشان و از ایشان مدد می خواهم. یکبار که به عنوان عضو ستاد انقلاب فرهنگی خدمت ایشان رسیدیم دستور دادند که دانشگاهها را باز کنید ما هم رفتیم سراغ باز کردن دانشگاهها حدود کمتر از دو سال دانشگاهها بسته بود از خرداد ۱۳۵۹ تا اواخر سال ۱۳۶۰ و ما از ۱۳۶۱ شروع کردیم به همین جهت مرتب خدمت ایشان می رسیدیم و آنچه در این دیدارها ایشان همواره سفارش می کردند این بود که شما خالصانه برای خدا کار کنید حواستان باشد برای خدا خالصانه کار کنید کار برای خدا کمبود نمی آورد کار برای خدا پیروزی می آورد که این سفارشها همیشه همچنان در گوشمان طنین افکن است.
... و خاطره دیگری اگر دارید برای خاتمه بحث عنوان فرمایید.
بله ؛ خاطره ای هم از آقای دکتر عبدالله زندیه که خدا رحمتش کند بگویم. او خاطره ای نقل کرد که خیلی برای من آموزنده بود گفتند که زمانی که امام در قم بودند قبل از آن که حادثه سکته پیش بیاید و ایشان به تهرانمنتقل شوند ما به قم رفتیم در آن خانه یک طبقه در اتاق بیرونی نشسته و منتظر بودیم که ایشان از اندرون تشریف بیاورند
آیت الله طالقانی (رحمة الله علیه) و یکی از دخترانشان هم آمده بودند آن زمان ظاهراً بچه های کمیته دو تا از پسران آیت الله طالقانی را گرفته بودند .
منافقین هم خیلی سر وصدا می کردند که بچه های پدر را هم گرفتند و معلوم نیست چه بر سرشان آورده اند یکی از دخترهایشان هم آمده بود با پدرش که به امام اعتراض کنند که چرا این کار انجام شد. آقای دکتر زندیه فرمودند که حضرت امام از اندرون وارد اتاق شد مرحوم آقای طالقانی با آن ادبش احترام فراوانی به عمل آورد و بعد از احوالپرسی که با حاضران صورت گرفت ایشان قضیه دستگیری پسرانشان را نقل کردند. دکتر زندیه مطلب را به این مضمون به بنده گفتند که امام فرمود جناب آقای طالقانی این انقلاب، انقلاب بزرگی است و فراگیر خواهد شد منظور این است با انقلابی به این بزرگی، ما الان نمی دانیم که چه کار عظیمی کرده ایم. این انقلاب را هنوز هم نمی توانیم ارزیابی کنیم. برای چنین انقلاب بزرگی اگر احمد مرا هم بگیرند ما نباید نگران باشیم و اعتراض کنیم کار به این بزرگی بالاخره چنین تبعاتی هم دارد این را فرمودند و برخاستند و رفتند. دختر مرحوم طالقانی اعتراض کرد که آقا مسئله حل نشد برادران من هنوز تکلیفشان معلوم نیست معترضانه و این جمله را گفت: مرحوم آیت الله طالقانی سخت به او پرخاش کرد که تو نمی فهمی و نمی دانی که ایشان در باب عظمت و آینده انقلاب چه فرمودند . خلاصه دختر را با پرخاش ساکت کردند. البته بعداً فرزندان مرحوم طالقانی را آزاد کردند. ولی داستان داستان برخورد امام و نگاهی بود که ایشان نسبت به انقلابش داشت و می دانست که چه کار بزرگی انجام شده است .انشاءالله خداوند به امام رفعت مقام بدهد و به همه ما توفیق بدهد که بتوانیم حق این رسالت انبیاء را ادا کنیم.(گفتگو از داود رضایی چراتی)