مهندس حجاریان

مهندس حجاریان، فرهنگ عاشورا و نقش تسلی بخش آن

کد : 172834 | تاریخ : 08/07/1397

مهندس حجاریان

فرهنگ عاشورا و نقش تسلی بخش آن

در خصوص فرهنگ عاشورا ابتدا باید روشن کرد که فرهنگ عاشورا چیست و چه تلقی ای از فرهنگ عاشورا داریم؛ اساساً آیا یک فرهنگ عاشورا داریم یا فرهنگهای عاشورا؟ در صورت وجود فرهنگهای عاشورا، می توان یک بار آنها را در نسبت با قشرهای مختلف اجتماعی بررسی نمود و زمان دیگر آنها را به لحاظ تاریخی دسته بندی نمود که فرهنگهای غالب عاشورا در تاریخ کدام بوده و توالی تاریخی آنها چگونه بوده و چطور این فرهنگها متحول و دگرگون شده اند. البته این بررسی، کار خوبی هم هست زیرا فرهنگ به طور کلی دارای عملکردی (Function) در جامعه می باشد و فرهنگی می ماند و مسلط می شود که کاربردی تر باشد و مشکلات بیشتری را برای جامعه حل کند. به نظر من فرهنگ عاشورا در جامعۀ ما کارکرد «تسلی بخش» داشته است، چون مصیبتهای زیادی بر سر ملت ایران آمده و فرهنگ عزا در جامعه ما یک فرهنگ کاربردی (Functional) است؛ یعنی تسلی آفرین است. حتی در روایت هم داریم که اگر مصیبتی بر سرتان آمد، خودتان را با مصیبتی بزرگتر از او تسلی بدهید و چه مصیبتی اعظم از مصیبت امام حسین در قصه عاشوراست؟ چون در آن روز همه مصیبتهایی که برای یک فرد متصور است یکجا نازل شده و بنابراین به هر کس هر مصیبتی برسد، می تواند در واقعه کربلا چهره ای را پیدا کند که با او خود را تسلی دهد و این نقش تسلی بخشی را فرهنگ عاشورا در جامعه ما داشته است.

بازسازی فرهنگ عاشورا در طول تاریخ

البته بعداً نوعی تحول گفتمانی در جامعۀ ما پیدا شده و این فرهنگ هم تحول پیدا کرده است به این معنا که بازسازی و نوسازی (reconstruct) شده است. این بازسازیهای مکرر که در فرهنگ عاشورا صورت گرفته شاید خود بتواند موضوع یک تحقیق تاریخی قرار گیرد که فرهنگ عاشورا در ادوار مختلف چگونه بازسازی شده است. عناصر زیادی در فرهنگ عاشورا وجود دارد؛ مثلاً فقط خواندن مطالبی که در مقاتل آمده ده روز طول می کشد در حالی که تمام واقعه عاشورا از یک صبح تا ظهر بیشتر نبوده است. معنای بازسازی فرهنگ عاشورا این است که هر کس می تواند از آن انبوه داده ها(Data) گزینش کند و با آن، عاشورای خود را بسازد و فرهنگی را که به آن نیازمند است معماری کند و آن را به وجود آورد؛ فرهنگی که عملی تر و کاربردی تر باشد و بتواند پاسخگوی مسائل او باشد. در عمل هم هر روضه خوانی همین کار را می کند؛ مثلاً در مجلسی که بچه کوچکشان مرده، روضه  علی اصغر می خواند.

ورود عناصر دخیل در فرهنگ عاشورا در جریان بازسازی آن

این قبیل معماریهای مجدد و بازسازیها تا به حال الی ماشاءالله صورت گرفته است، حال یا داده ها کفایت می کرده است یا نه. بعضی وقتها هم کفایت نمی کرده و آن کسی که می خواسته آن فرهنگ، خرده فرهنگ عاشورایی را بسازد، ناچار می شده که چیزهای دخیل هم واردش کند و اینجاست که باب تحریفات عاشورا باز شده است. کاری که مرحوم مطهری کرد این بود که کوشش نمود این عناصر دخیل را در فرهنگ عاشورا پیدا کرده و نشان دهد. ورود این عناصر دخیل در فرهنگ عاشورا لزوماً به قصد تحریف و از روی توطئه نبود، بلکه گاه به مقتضای حال شخص ناچار می شده برای جا انداختن مسئله، چیزهایی هم از خود به آن ضمیمه کند. البته برای یک عده روشنفکر این کلام مرحوم مطهری که عناصر مدخول را باید از فرهنگ عاشورا زدود، جذّاب است اما برای توده مردم فکر نمی کنم خیلی جاذبیت داشته باشد. فرضاً اگر در بررسی تاریخ به اینجا رسیدیم که اصلاً امام حسین فرزند شش ماهه ای به نام علی اصغر نداشته یا مثلاً رقیه ای که در خرابه گم شده باشد یا لیلایی یا... وجود نداشته است و بخواهیم یکی از این شخصیتها را از داستان عاشورا حذف کنیم، این کار به نظر من اصلاً کار معقولی نیست. مردم ما قرنها با اینها خو گرفته اند و زندگی کرده اند و درمان دردهایشان بوده است.

تحول فرهنگ عاشورا به فرهنگ «تضحیه»

به هر حال زمانی که ما انقلاب کردیم، فرهنگ عاشورا یک بازسازی مجدد شد. همان طور که مرحوم دکتر شریعتی می گوید خون امام حسین به تریاک توده ها بدل شده بود. واقعاً همین طور شده بود و ما این را بازسازی کرده و خون حسین را تبدیل به پرچم مبارزین کردیم: خون حسین می جوشد، خمینی می خروشد یا... حال این خود بحث دیگری است که چگونه ما فرهنگ عاشورا را از فرهنگ تسلی بخش به فرهنگ مهاجم تبدیل کردیم و چگونه ویژگی انفعالی (Passive) و محافظه کارانه آن را به یک ویژگی فعال (active) دگرگون نمودیم و در این تغییر و تبدیل چه عملکردی (Function) مورد نظر بود و آیا این عملکرد بخشی از عملکرد عامتر ایدئولوژیک دین است و... . در آستانه انقلاب با فرهنگ عاشورایی مواجه می شویم که این فرهنگ عاشورا فرهنگ «تضحیه» است؛ یعنی یک تحول گفتانی واقع شده و ما از گفتمان تسلی وارد گفتمان تضحیه می شویم. فرهنگ عاشورا وارد گفتمان تضحیه می شود. تضحیه یعنی چه؟ تضحیه یعنی اینکه یک نفر خود را قربانی کند: و فدیناه بذبح عظیم که در روایت هم داریم که این معنی به حضرت امام حسین بر می گردد. ذبیح شدن، ذبیح الله شدن، فدا شدن و تضحیه کردن خیلی برجسته می شود؛ یعنی عنصر غالب می شود چون از آن پس همه گروهها از آن استفاده می کنند. به نظر من خیلی ها این بازسازی را انجام دادند؛ مثلاً دکتر شریعتی در حسین وارث آدم و سایر کارهای خود این ویژگی خون حسینی را خوب برجسته کرده است. در بحث های روحانیت هم تمایل و گرایش به این کار دیده می شود و انسان احساس می کند که روضه ها و حتی ذکر مصیبت ا از خصلت تسلی بخش به سمت تهاجمی شدن تحول یافته است و در چنین تحولی، ذاکرینی هم بیشتر محبوبیت پیدا می کنند که بتوانند این تبدیل را انجام دهند یعنی فقط به جنبه تسلی بخش قضیه نپردازند، بلکه بتوانند ویژگی تهاجمی آن را هم مطرح کنند. غیر از اینها من فکر می کنم سازمان مجاهدین خلق در ایجاد این تحول خیلی موثر بوده است. اینها به هرحال احتیاج به مبارز و مجاهد و چریک داشته اند و ایفای این نقشها برای آنها ضروری بوده است، لذا عنصر فدیه و فداکاری را در فرهنگ عاشورا برجسته کردند و به دنبال چریکی بودند که بتواند از خود بگذرد و عاشوراگونه عمل کند و هنوز که هنوز است تعبیر عاشورایی عمل کردن را به کار می برند.

منطق «تضحیه»: فنای فرد در راه بقای ایده و آرمان

منطق «تضحیه» این است که اندیشه لزوماً احتیاجی به این عوامل مادی ندارد؛ یعنی مهمل مادیش می تواند از بین برود، فدا شود، اما اندیشه بماند؛ همان تعبیری که فروغ فرخزاد دارد: «این صداست که می ماند». اندیشه می تواند بدون مهمل مادیش به حیات خود ادامه دهد. این ایده است که باید بماند؛ ولو حاملین آن همه از بین بروند، این ایده به صورت «ثار» جریان پیدا می کند و قرنهای بعد ممکن است تحقق مادی خود را مثلاً در سربداران یا انقلاب اسلامی پیدا کند؛ یعنی ما خیلی نباید به فکر مهمل مادی اندیشه باشیم و از دیدگاه دینی خداوند تدارک می کند.

منظور از عامل مادی شخص اندیشمند و یا جمع اندیشمند است؟

ممکن است یک شخص، یک گروه و یا یک امت باشد. ممکن است امتی بخواهد در زمین اعلای کلمه حق کند، اما الزاماً در آن مرحله تاریخی موفق نشود؛ ولی ایده او در تاریخ باقی خواهد ماند. از اینرو تکلیف ما این است که به فکر بقای اندیشه باشیم، چون اگر بگوییم که حفظ اندیشه به این است که مهمل مادیش هم حفظ شود این خود ممکن است به اینجا منتهی شود که اندیشه برای اینکه بماند شفافیت خود را از دست بدهد و چون نمی تواند با همه جلوه ها و شفافیتش باقی بماند بناگزیر به پاره ای مصلحت بینها و مصلحت اندیشها تن در دهد. باید خود اندیشه را مظروف را، با تمام تجلیاتش نگاه داشت ولو اینکه ظرف از دست برود. اندیشه می ماند و به نسل های بعد می رسد.

کاری که امام حسین کرد این بود که خود را فدا کند تا دین پیامبر باقی بماند: ان کان دین محمد لم یستقم الّا بقتلی فیاسیوف خذینی؛ اگر بناست که دین جدّ من با همه جلوه هایش باقی بماند به این قیمت که من از میان بروم، من خود را مهیای ضربه های شمشیر کرده ام. الا انّ الدّعی ابن الدّعی قد رکز بین اثنتین: بین السلّة و الذلّة و هیهات منا الذلّة؛ اگر بناست که عزت(عزت اسلام) بماند ولو اینکه من از بین بروم، من پذیرای مرگ می شوم تا عزت مسلمین باقی بماند.

تاثیر این بازسازی فرهنگ عاشورا و انتقال به فرهنگ تضحیه را در ایران در گروههای مارکسیستی هم می توان دید و اصلاً اصطلاح فداییان خلق نمود چنین فرهنگی است و در میان اینها نیز کیش مرگ باب می شود و اصالت پیدا می کند.

نارسایی تفکر فقهی در بازسازی فرهنگ عاشورا

فقه یک دستگاه حقوقی است. دستگاههای حقوقی اساساً محافظه کار هستند زیرا برای بقا ساخته شده اند. به قول غزالی فقه علم دنیایی است؛ قبل از هر چیز به بقا می اندیشد چون باید حیاتی وجود داشته باشد تا فقه مناسبات آن را تنظیم کند. می گویند محافظه کارترین روشنفکرها، حقوقدانها هستند چون با رویی ترین لایه های ساخت و بافت اجتماعی یعنی مناسبات و تنظیم صوری آنها سروکار دارند. این است که دستگاه فقهی و فقاهتی ما خیلی نمی توانسته به فرهنگ عاشورا روی بیاورد. ما نمی توانستیم این فرهنگ را از درون فقه استخراج کنیم یعنی ظرفیت فقه ما برای اینکه بتواند این فرهنگ را بازسازی کند خیلی بالا نیست. به عنوان مثال مگر قصه امر به معروف و نهی از منکر چقدر چنین ظرفیتی دارد که ما از آن مبارزه مسلحانه بیرون بکشیم؟ این فقط امام بود که یکی دو فصل امر به معروف به آخر رساله اش اضافه کرد تا زمینه را برای بعضی از فعالیتهای سیاسی باز کند. خیلی از فقها اصلاً این دو فصل را حذف می کردند. خود امر به معروف هم مشروط به شرطهای زیادی است: باید احتمال تاثیر وجود داشته باشد، باید احتمال ضرر نباشد و... . از درون آن فرهنگ فنا بیرون نمی آید؛ فنا از درون عرفان بیرون می آید.

بینش عرفانی امام خمینی(س) خاستگاه رویکرد عاشورایی او

عنصر فدا و عنصر فنا را بایستی امام خمینی از عرفان بیرون کشیده باشد، چون عرفان است که با امام حسین یعنی با مفهوم فنا، فناء فی الله خو گرفته است:

ما گر ز سر بریده می ترسیدیم        در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

خروارها ادبیات عرفانی، سیاسی و نظامی داریم که در همین دوره شکل گرفته است.

امام به جهت عارف بودنش می تواند این کار را بکند. ما همواره فکر می کنیم امام از جهت اینکه فقیه بود، این کارها را می کرد. اگر چنین بود، باید دیگر فقهای ما نیز می کردند. پس چرا تنها امام دست به چنین کاری زد؟ من فکر می کنم که اگر بخواهیم امام خمینی را با فرهنگ عاشورایی که اکنون ما داریم، یعنی فرهنگ تضحیه پیوند بزنیم این کار با میانجیگری فقه ممکن نیست، بلکه نیازمند عنصری به نام عرفان است. در عرفان است که عقل در مقابل عشق قرار می گیرد و دیگر محاسبه عقلانی جایی ندارد و بایستی عاشقانه عمل کرد. عشق با عقلانیت و محاسبه و حسابگری و مصلحت اندیشی و این قبیل حرف ها سروکار ندارد. به همین خاطر نظرات آقای صالحی نجف آبادی که کوشیده است امام حسین را به عنوان یک شخصیت حسابگر و حرکت او را یک حرکت صد در صد عقلانی معرفی کند حتی در بین روشنفکرهای ما هم که می خواستند عقلانی فکر کنند خیلی مقبول نیفتاد چه رسد به توده ها. اصلاً با عقلانی کردن بیش از حد، دین ویژگیش را از دست می دهد. تضحیه و جانبازی و فداکاری با عشق سروکار دارد. چگونه می توان آن را عقلانی کرد؟ این امام حسین عقلانی نه به درد توده ها می خورد و نه به درد روشنفکرهای ما.

این فرهنگ تضحیه در بین ما به هرحال به امام منتهی می شود و امام هم که این طور قضیه را دید و این جمله معروف ایشان که «ما مکلف به تکلیف هستیم نه مکلف به نتیجه»، اصلاً فشرده و جوهره فرهنگ عاشورا است؛ به این معنی که ما باید تکلیف فعلی خود را بدانیم و خیلی لزومی ندارد که دراز مدت را ببینیم و استراتژیک فکر کنیم که چه خواهد شد. ما باید ببینیم که در حال حاضر تکلیف تاکتیکیمان چیست و آن را انجام دهیم، طرف دیگرش را خدا تدارک خواهد کرد؛ یعنی ما از جایی به بعد را دیگر باید به او واگذاریم و او ما را کفایت خواهد کرد.

انتقال از فرهنگ «عاشورا» به فرهنگ «اربعین»

ما از فرهنگ تسلی به فرهنگ تضحیه رسیدیم. حال این پرسش مهم مطرح است که آیا ما در حال گذار و انتقال به مرحله جدیدی هستیم و گفتمان تضحیه دوباره در حال تحول است و ما مجدداً فرهنگ عاشورا را بازسازی می کنیم؟

من فکر می کنم ما در حال انتقال از فرهنگ عاشورا به فرهنگ «اربعین» هستیم؛ تمثیلاً اینکه از یک واقعه عاشورایی با تمام تضحیه و عنصر فداکاری چهل روز می گذرد وپس از گذشت این مدت، آن شور و التهاب اولیه فروکش کرده و گرد و خاکهای صحنۀ جنگ و انقلاب فرو نشسته است و فرهنگ عاشورا در حال تبدیل شدن به فرهنگ اربعین است. در فرهنگ اربعین ما بر می گردیم و به عقب نگاه می کنیم که چه کرده ایم. آیا واقعاً کفایت می کرد که ما با تضحیه پیش برویم؟ آیا ما مکلّف به حفظ مهمل مادی نیستیم؟ به نظر من از مقطعی به بعد در انقلاب ما این مسائل مطرح شد که ما نمی توانیم فقط به فکر اندیشه باشیم؛ حفظ نظام اوجب واجبات است. تا به حال حفظ اندیشه اوجب واجبات بود؛ یعنی فرهنگ عاشورایی، اما از زمانی به بعد دیگر به این نتیجه می رسیم که باید نظام را حفظ کنیم و این ظرف باید باشد تا آن مظروف باقی بماند. آن مظروف بدون ظرف کاری از پیش نمی برد. فکر می کنم مثلاً در قضیه جنگ ما به همین جا رسیدیم و پذیرش قطعنامه 598، به نظر من یک نقطه عطف جدی است. ما فرهنگ اربعین را شروع می کنیم که در این فرهنگ حفظ نظام اصل است و دیدگاههای معتقد به بقا و توسعه نظام رشد می کند و گسترش می یابد و از پارادیم «فنا» دوباره به پارادیم «بقا» می رسیم. بعد از اربعین خود امام حسین هم در تشیع همین اتفاق افتاده است؛ یعنی بعد از اربعین یک گرایش زیدی وجود دارد که هنوز در فرهنگ عاشورا زندگی می کند و دیگر، گرایش ائمه است که در فرهنگ اربعینی جای دارد و به ترتیب شاگرد و تدارکات سیاسی و... پرداخته می شود و جهتگیری حرکتها بر مبنای محاسبات عقلانی است.

رویکرد فقاهتی به اسلام پیامد فرهنگ «اربعین»

استراتژی بقا ملزومات خویش را دارد. امام تا قبل از انقلاب کارهای عاشوراگونه زیاد داشت اما بعد ما دیگر از این نوع حرکتهای عاشوراگونه نداریم؛ یعنی نمی شد داشته باشیم. تحلیل من چنین است که فنا از عرفان بیرون می آید و امام عارف یعنی پیشتاز عارف کم کم در یک تحوّل فرهنگی پیشتاز فقیه می شود و فقاهت دوباره قدرت می گیرد و ولایت مطلقه فقیه مطرح می  شود. تا قبل از این بحث از فقاهت نبود. به قول یکی از وزرا می گفت: ما با نهج البلاغه انقلاب را شروع کردیم اما اینک که حکومت برپا کرده ایم، ما را به جواهر احاله می دهند. ما این تحول را در ساخت و بافت سیاسیمان هم احساس می کنیم چون این فرهنگ اربعین احتیاج به فقیه پروری دارد. کار امام صادق نیز فقیه پروری و ایجاد یک مکتب حقوقی است. فقاهتی شدن بیشتر اسلام به خاطر این است که ما کم کم وارد گفتمان بقا شده ایم. گفتمان بقا نیاز به تفقه دارد.

 

 

 

منبع: اولین کنگره عاشورا ـ دفتر دوم ـ مصاحبه ها، ص 241.

انتهای پیام /*