مصطفی دلشاد تهرانی

حماسۀ حسینی و ظهور حقیقت آدمی

کد : 173000 | تاریخ : 21/07/1397

حماسۀ حسینی و ظهور حقیقت آدمی

مصطفی دلشاد تهرانی

 گشت تیغ لامثالش گرم سیر       از پی اثبات حقّ و نفی غیر[1]

دو چهرۀ کربلا و عاشورا

حماسۀ حسینی، کربلا و عاشورا، دو چهره دارد:

1. چهره ای که در ظرف زمان و مکانی خاص قرار می گیرد؛ چهره ای تاریخی و جغرافیایی؛ چهره ای مُلکی.

2. چهره ای که در ظرف زمان و مکانی خاص قرار نمی گیرد؛ چهره ای فراتاریخی و فراجغرافیایی؛ چهره ای ملکوتی،  منسلخ از زمان و مکان. [2]

در وجه نخست، حماسه ای شکوهمند در زمانی کوتاه و در محدودﮤ جغرافیایی یک منطقه روی می دهد. از اواخر رجب سال 60 هجری تا صفر سال61 (بنا بر روایت مشهور).

ظرف زمانی این حادثه حدود هفت ماه است. از آن زمان که «ولید بن عُتبة بن أبی سفیان» والی مدینه از طرف یزید کسی نزد حسین(ع) فرستاد و از امام برای یزید بیعت خواست و امام امتناع کرد تا سخنرانی نیمه تمام امام زین العابدین(ع) در شام؛ و سخنرانی حضرت زینب(س) در آنجا.[3]

ظرف مکانی این حادثه شامل سه حوزﮤ اسلامی آن روز است: حجاز، عراق و شام. از مدینه به مکّه و از مکّه تا عراق: به سوی کوفه و تغییر مسیر به کربلا؛ سرزمین «کرب» و «بلا» [4] و سیر کاروان اسیرانِ حامل: «مصیبت، حماسه و پیام» [5] تا شام.

در وجه دوم، حقیقت جاوید «کربلا» و «عاشورا» برای همۀ زمانها و همۀ مکانها رخ می نماید. این شأن، به تمام انسانها مربوط می شود؛ باید خویش را بیابند و تکلیف خود را روشن کنند. اینکه «قبله»شان کدام است، در کدام «صف» می ایستند، به «اسفل سافلین» خود میل می کنند یا به «حقیقت» خویش روی می نمایند. در این وجه است این سخن بلند:

 «مِثْلِی لَایُبایعُ لِمِثْلیهِ[6]

همچون منی با چون او (یزید) بیعت نمی کند.

 «حسین بن علی(ع) وقتی سخن می گوید، نمی فرماید من با یزید بیعت نمی کنم،  بلکه در نوع مواقع حساس چنین می گوید که مثل من، با مثل یزید بیعت نمی کند. یعنی این قضایا، قضایای شخصی نیست، بلکه تا تاریخ هست، این مبارزات هم هست. هر کسی که مثل من فکر کند، با کسی که مثل یزید فکر می کند بیعت نمی کند.» [7] این سخن که چون منی با چون یزیدی بیعت نمی کند، دعوت همۀ مردمان است در همه زمانها و مکانها به رویارویی با ستم و ستمگران و عدم مداهنه و سازش با ایشان. این سخن فراتر از تاریخ و جغرافیا است.

در این وجه «کربلا» و «عاشورا» مکتبی سیّار است و حقیقتی فراتر از «زمین» و «زمان»:

 «کُلُّ یوْمٍ عَاشُورَا وَ کُلُّ أَرْضٍ کَرْبَلَا[8]

هر روز عاشوراست: مگر هر روز قیام است؟

همه جا کربلاست: مگر همه جا از خون گلگون است؟

آری: «کربلا» و «عاشورا» یعنی ظهور جلوه های زیبای حقیقت آدمی در عالم خاکی. «کربلا» و «عاشورا» دعوت به این امر است. پیام ملکوتی «عاشورا» این است. همگان نیازمند «کربلا» و «عاشورا» هستند. نیازمند خروج از «ظلمات» به سوی «نور». «حقیقت آدمی» به این می خواند. رسالت همۀ انبیاء و اولیای الهی همین بوده است. «کتاب» و «دعوت» و «مبارزه» برای همین است.

 «کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَی صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ» [9]

[این] کتابی است که آن را به سوی تو فرو فرستادیم تا مردم را به خواست و فرمان پروردگارشان از تاریکی ها [ی گمراهی] به روشنایی [هدایت] بیرون آری، به راه آن توانای بی همتا و ستوده.

همۀ تلاشها و ارسال رسل و انزال کتب برای آن است که این موجود خاکی از ظلمت ها خارج شود و به سوی نور، به سوی حقیقت خود روی کند.

 «تمام انبیاء، موضوع بحثشان، موضوع تربیتشان، موضوع علمشان، انسان است. آمده اند، انسان را تربیت کنند. آمده اند، این موجود طبیعی را از مرتبۀ طبیعت به مرتبۀ عالی مافوق الطبیعه، مافوق الجبروت برسانند. تمام بحث انبیاء در انسان است. از اوّل، هر یک از انبیاء که مبعوث شدند، برای انسان و برای تربیت انسان مبعوث شدند... انبیاء آمدند که ما را هشیار کنند، تربیت کنند؛ انبیاء برای انسان آمدند و برای انسان سازی آمدند. کتب انبیاء، کتب انسان سازی است؛ قرآن کریم کتاب انسان است؛ موضوع علم انبیاء انسان است. هر چه هست حرف با انسان است. انسان منشأ همۀ خیرات است؛ و اگر انسان نشود، منشأ همۀ ظلمات است. این موجود در سر دوراهی واقع است؛ یک راه، راه انسان و یک راه، راه منحرف از انسانیت است تا از چه حیوانی سر بیرون آورد.» [10]

 «کربلا» و «عاشورا» گشودن راه انسانیّت است؛ دعوتی است به خروج از مرتبۀ اسفل سافلین به سوی حقیقت اعلا علیّین. «کربلا» و «عاشورا» یعنی می توان اینگونه خروج کرد و کربلایی شد و رو به حق نمود و عاشورایی زیست. «کربلا» و «عاشورا» دعوت پیوستۀ سیر از مُلک به ملکوت است. این شأن حقیقی «کربلا» و «عاشورا» است.

شأن کربلا و عاشورا و حقیقت آدمی

آدمی واجد شأنی است ملکوتی که شأن حقیقی اوست که فطرتش پیوسته به آن می خواند، و نمی توان بدان سوی رفت مگر با خروج از مرتبۀ حیوانی.

در کدامین زمان و مکان آدمی از این صیرورت بی نیاز است؟ این صیرورت، دغدغۀ اصلی آدمی است. «کربلا» و «عاشورا» در این وجه افسانه نیست، داستان شدن انسانهاست؛ داستان روی کردن آدمی به حقیقتش است؛ عرصۀ تبیین چهره های آدمی است؛ ساحت ظهور باطن هاست. چهره های گوناگون انسان در این معرکه بخوبی آشکار می شود. چهرﮤ انسان اسیر خود و دنیا؛ چهرﮤ انسان آزاد شده از خود و دنیا؛ چهرﮤ انسان واصل شده به حقیقت خود.

 «کربلا» عرصۀ مصاف دو گروه است:

یک سو آنان که فرشتگان درباره شان گفتند:

 «مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَیسْفِکُ الدِّمَاءَ.» [11]

کسی که در زمین تباهی می کند و خون می ریزد.

و درست گفتند که آدمی در مرتبۀ حیوانی موجودی تباه گر و خونریز است و خداوند نیز سخن آنان را نفی نکرد، بلکه به طور ضمنی آن را تأیید کرد و فرمود:

 «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ.» [12]

من چیزی را می دانم که شما نمی دانید.

نفرمود شما اشتباه می کنید، این موجود تباه گر و خونریز نیست زیرا این موجود آنگاه که اسیر خود و خودخواهی هاست، همین است.

دیگر سو آنان که متصف به صفات و کمالات خداوند هستند و به مقصدی که آدمیان برای آن آفریده شده اند رسیده اند؛ و آنان که در جهت این مقصد از چاه خود و خود خواهی ها خارج شده اند و در راه کمال سیر می کنند.

 « وَمَن یخْرُجْ مِن بَیتِهِ مُهَاجِراً إِلَی الله وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی الله.»[13]

و هر که از خانۀ خویش هجرت کنان به سوی خدا و پیامبرش بیرون آید سپس مرگ او را دریابد،  همانا اجرش بر خدا باشد.

امام خمینی(ره) درباره این آیه شریفه می فرماید:

 «یک احتمالش این است که این هجرت، یک هجرت از خود به خدا باشد، بیت نفس خود انسان باشد. یک طایفه ای هستند که خارج شدند، هجرت کردند از این بیت ظلمانی، از این نفسانیت «مُهَاجِراً إِلَی اللهِ وَ رَسُولِهِ»؛ تا رسیدند به آنجایی که «أَدْرَکَهُ الْمَوْتُ». به مرتبه ای رسید ه اند که هیچ دیگر از خود چیزی نیست،  دیگر تنعمات مطرح نیست، فقط الله است. آن که از بیت نفسانیتش خروج پیدا کرد، حرکت کرد و مهاجرت کرد «إِلَی اللهِ وَ اِلی رَسُولِ اللهِ» که آن هم «إِلَی اللهِ» است، «ثُمَّ یُدْرِکهُ الْمَوْتُ»؛ و پس از این هجرت به مرتبه ای رسید که «أََََدْرَکه الْمَوْْتُ»؛ دیگر از خودش هیچ نیست، هر چه هست از اوست. این را مشاهده کرد در این هجرت، اجرش هم «عَلَی اللهِ» است. یک طایفه ای هستند که اینطورند که هجرت کرده اند و به منتهی هم رسیده اند، اجرشان هم «علی اللهِ» است. همیشه هم آنان در هجرتند. یک طایفه ای هستند که هجرتی کرده اند اما نرسیده اند به غایت هجرت که «أََََدْرَکَهُ الْمَوْْتُ» باشد. یک طایفه  هم مثل ما هستند. اصلاً هجرتی نیست در کار. ما در همین ظلمت ها هستیم. ماها به دنیا و به طبیعت و بالاتر از او به انانیّت خودمان در این چاه محبوسیم. ما در بیت هستیم یعنی در بیت نفسانیّت. روی این احتمال، نمی بینیم الّا خودمان را. هر چه می خواهیم برای خودمان می خواهیم. خود است، غیر از خود هیچ نیست.» [14]

 «کربلا» و «عاشورا» عرصۀ ظهور چهره های آدمی است. یک سو آن تباهگران و خونریزان؛ و دیگر سو: «خلیفۀ خدا» و «هجرت کنندگان به سوی خدا و خلیفۀ او»؛ آنان که مقصد قرار گرفتن آدمی بر زمین هستند.

 «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ. قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ.»[15]

آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفه قرار می دهم. گفتند: آیا کسی را در آن قرار می دهی که در آن تباهی کند و خون بریزد، و ما با ستایشت تو را منزّه می داریم و برای تو تقدیس می کنیم. فرمود: من چیزی را می دانم که شما نمی دانید.

این آیه مقصدی را که انسان به خاطر آن به سوی دنیا پایین آمد و نیز حقیقت خلافت انسان در زمین و آثار و خواص آن را بیان می کند. [16] این سخنی است دربارﮤ نوع آدمی؛ فراتاریخی و فراجغرافیایی. این بحث دربارﮤ نوع انسان است و شایستگی خلافت از نظر استعدادی مربوط به نوع این موجود است و برتری انسان بر سایر موجودات به همین جنبۀ اوست و هر کس در این جنبه بهرﮤ بیشتری داشته باشد، درجۀ بالاتری در میان نوع انسان خواهد داشت. [17] «خلیفه» به معنای جانشین است و جانشین هر کس باید عین مستخلف باشد تا عنوان «خلیفه» بر او صدق کند. [18] «خلیفه» باید متصف به صفات و کمالات مستخلف باشد و آثار و تجلیات مستخلف را در خود ظاهر سازد؛ باید آیینۀ تمام نمای مستخلف باشد؛ باید بتوان کمالات و آثار علم و قدرت مستخلف را در او مشاهده کرد. و خداوند اعلام می دارد که می خواهد چنین موجودی را در زمین قرار دهد. موجودی که خلیفۀ اوست، جلوﮤ تمام عیار اوست، آیینۀ اوست.

از نظر فعلیّت، بعضی از افراد این نوع به مرتبه «خلیفة اللهی» دست می یابند و نه همه –نه اینکه امکان آن برایشان نباشد، بلکه آن را در خود محقّق نمی سازند- و عدّه ای مظهر فعلی آن می شوند و هر کس استعداد تحقّق آن را در خود بیشتر داشته باشد، مقامش بالاتر است و مرتبه اش عالی تر [19] در اینجا فرشتگان به مرتبه ای از مراتب انسان که مرتبۀ حیوانیت اوست اشاره کردند و آن را مزاحم مرتبۀ خلافت یافتند. زیرا مرتبۀ خلافت همانگونه که از نان آن مشخص است، تمام نمی شود مگر آنکه خلیفه در تمام شئون وجودی و آثار و احکام و تدابیر نماینده و نمایشگر مستخلف باشد؛  و خدای سبحان که مستخلف این خلیفه است،  در وجودش مسما به اسمای حسنا و متصف به صفات علیا، اعم از صفات جمال و جلال است، و در ذاتش منزّه از هر نقصی، و در فعلش مقدّس از هر شر و فسادی است.

خدای سبحان در پاسخ فرشتگان، این امر را که آدمی در زمین تباهی می کند و خون می ریزد، نفی نکرد و نفرمود این موجود خونریزی نخواهد کرد و تباهی نخواهد نمود بلکه مطلبی دیگر را عنوان فرمود و آن اینکه در این میان امری هست که فرشتگان قادر به حمل آن نیستند ولی این خلیفۀ زمینی قادر به حمل و ایفای آن است. آری، انسان از خدای سبحان کمالاتی را نمایش می دهد و اسراری را تحمل می کند که در وسع و طاقت فرشتگان نیست؛ و این امر آن قدر ارزنده و والاست که امر تباهی و خونریزی را جبران می کند.[20] پس یک سو چهرﮤ انسانی است ملکوتی، متصف به همۀ صفات و کمالات الهی، و آنان که در این جهت از خانۀ خویش خروج کرده اند و دیگر سو چهره آدمیانی که در مرتبۀ حیوانی متوقف شده، پستی و درنده خویی را به نمایش گذارده اند. «کربلا» و «عاشورا» عرصه ای است که در آن، این چهره ها به تمامی نمود می یابد.

مقصد آفرینش این است که آدمی از مرتبۀ ملکی خارج شود و به مرتبۀ حقیقی خود واصل گردد. مظهر همۀ اسماء و صفات الّهی شود. «معلَّم به همۀ اسماء» شود، «خلیفة الله» گردد؛ همانگونه که خداوند در اثبات شایستگی خلیفۀ زمینی به فرشتگان فرمود:

 «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ کُلَّهَا» [21]

و خداوند همۀ اسماء را به آدم تعلیم کرد.

همۀ فضایل و شایستگی ها و برتریهای انسان در علم به اسماء است زیرا خداوند در پاسخ به پرسش فرشتگان و در بیان این امر که چرا این موجود را خلیفۀ خویش قرار می دهد فرمود: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا». پس این بیان تعلیل سخن پیشین است که: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً».

چرا انسان- در مرتبۀ حقیقت خود- خلیفۀ خداست و چرا فرشتگان با همۀ مقام تقدیس و تسبیح خود به این مرتبت دست نیافتند؟ این راز در «علم به تمامی اسماء است». این علم در حقیقت نحوه ای و مرتبه ای از وجود است و اینکه فرمود خداوند تمامی اسماء را به آدم تعلیم کرد، یعنی او را آن سان آفرید که واجد تمامی اسماء باشد، مظهر ذات مقدس الهی به جمیع کمالات باشد زیرا در آن مرتبه بحث از الفاظ و اسامی و علم لغات آنگونه که ما می شناسیم نبود، [22] بلکه ظهورات الهی و تجلیات و کمالات او بودند و واجدیت و مظهریت این اسماء مورد نظر بود و همۀ شایستگی و شرافت انسان به سبب وجودش است که به گونه ای آفریده شده است که می تواند مظهر همۀ اسماء و صفات الهی باشد. [23] در تبیین این امر امام خمینی(ره) – بنابر مشرب حکمای اُنسی- نکته ها فرموده اند که بدان اشاره ای می شود.

 «ذات اقدس الهی هیچگاه بر موجودی ظاهر نمی شود مگر در حجاب اسمی از اسمائش و صفتی از صفاتش. زیرا غیب هویّت و ذات احدیّت برای هیچکس بجز در حجاب تعیّن اسمی ظهور نمی کند و در هیچ عالمی بجز در نقاب تجلی صفتی ظاهر نمی شود.» [24]

کنه ذات بدون حجاب اسماء و صفات بر احدی آشکار نمی شود، به بیان عارف شیرازی:

عنقا شکار کس نشود دام بازچین        کانجا همیشه باد به دست است دام را[25]

دست انسان از آن مرتبۀ ذات کوتاه است و آن مرتبۀ ذات را کسی نمی شناسد غیر از خود ذات مقدس[26]

زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق

به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا[27]

آن چیزی که بشر می تواند به آن دسترسی پیدا کند اسماء الله است. [28] و همۀ موجودات در همۀ مراتب وجود، مظاهر اسماء و صفات الهی هستند و هیچ چیز از مظهریت اسماء و صفات الهی خارج نیست. سلسلۀ وجود و مراتب آن و دایرﮤ شهود و مدارج و درجات آن، همگی اسماء الهی می باشند، زیرا اسم به معنای علامت است و هر آنچه از حضرت غیب، قدم به عالم وجود گذاشته علامتی است از برای خلاق خود و مظهری است از مظاهر پروردگارش. [29] همۀ عالم اسم الله است، تمام عالم، چون اسم نشانه است، همۀ موجوداتی که در عالم هستند اینها نشانۀ ذات مقدّس حق تعالی هستند.[30]

در تعریف اسم گفته اند: اسم عبارت است از ذات یا صفت معینی از صفاتش و تجلّی مخصوصی از تجلیّاتش؛ اسم یعنی ذات در حال اتصاف به صفتی از صفات. یعنی وقتی ذات به همراه صفتی از صفات در نظر گرفته شود، اسم حاصل می شود، مثلاً «الرحمن» عبارت است از ذاتی که با رحمت منبسط تجلّی کرده باشد و «رحیم» عبارت از ذاتی است که با رحمتی که بسط کمال است تجلّی کند؛[31] ذات به همراه صفت «علم» می شود اسم «عالم» و با صفت قدرت می شود اسم «قادر» و...

اسماء الهی از نظر محیط و محاط بودن و وسعت و تنگی دامنۀ خود، با یکدیگر متفاوتند و بعضی فوق بعضی و بعضی شامل بعضی دیگرند. محیط بودن و محاط شدن و رئیسی بودن و مرئوس شدن در میان اسماء الهیه برقرار است. چه بسا که اسمی از اسماء الهی به اسماء جمال احاطه دارد مانند «الرحمن» و چه بسا که اسمی از اسماء الهی به اسماء جلال محیط است مانند «المالک» و «القّهار».[32]

همانگونه که اسماء الهی از نظر محیط بودن و مراتب مختلفند، این حقیقت دربارﮤ موجودات که مظاهر اسماء هستند نیز واقع است و حیطۀ وجودی و مرتبۀ هر موجودی به اسمی بستگی دارد که این موجود مظهر آن اسم است در میان اسامی خداوند، اسم«الله» جامع همۀ اسمهای دیگر است. «الله» یک جلوﮤ جامع است، یک جلوه ای از حق تعالی است که جامع همۀ جلوه هاست. [33] و از همین رو آن را برای ذات پروردگار عَلَم می گیرند و می گویند اسم«الله» بجای عَلَم است برای ذات مستجمع جمیع کمالات و یا آن را اسم جامع گویند که شامل همه اسماء دیگر است. پس در حقیقت سایر اسماء الهی تفصیل اسم«الله» است و اسم«الله» اعظم اسماء الله است. [34] از آنجا که هر اسمی مظهری دارد، اسم«الله» نیز مظهری دارد؛ مظهر اسم«الله» انسان است و همانطور که اسم«الله» جامع کمالات همۀ اسماء است، حقیقت انسان نیز جامع همۀ کمالات تمام موجودات و مخلوقات است. و چون آدم مظهر اسم الله اعظم بود لیاقت خلافت الله را در همۀ عوالم به دست آورد.[35] انسان از چنین حقیقتی برخوردار است و همۀ تلاشها برای این بوده است که این حقیقت ظهور یابد و انسان از «اسفل سافلین» به «احسن تقویم» خود سیر کند:

 «لَقَدْ خَلَقْنَا الإنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِِیمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ» [36]

ما انسان را در بهترین هیأت و صورت وجودی آفریدیم، بعد او را به مراتب پایین و به اسفل سافلین نازل کردیم.

آدمی قوس نزولی را طی کرده است و باید قوس صعودی را طی کند، و این سیر جز با «هجرت» و «جهاد» میسّر نیست. رسالت همۀ انبیاء و اولیای الهی خارج ساختن انسان از بتخانۀ خودش و سیر دادن او از «خانۀ طبیعت» او به «خانۀ حقیقت» اوست. امام خمینی(ره) در این باره می فرماید:

 «تمام انبیاء که مبعوث شده اند، تمام کتب آسمانی که آمده اند، برای این است که این انسان را از این بتخانه بیرونش بیاورند و این بت را بشکنند و خداپرست بشوند. همۀ انبیاء آمدند برای اینکه این عالم را الهی اش کنند بعد از اینکه یک عالم شیطانی است، یک عالمی است که حکومت، حکومت شیطان است. در ما آن که حکمفرما است، شیطان است، ما تابع شیطان هستیم؛ هوای نفس از جلوه های شیطان است و حکومت در ما، حکومت شیطان است. هر عملی هم که می کنیم عمل شیطانی است؛ و هر کاری بکنیم مادامی که آن شیطان بزرگ که نفس است، نفس امّاره است، مادامی که او هست، هر کاری که ما انجام بدهیم با یک انانیّت انجام می دهیم، روی انانیّت که انجام دادیم تبع شیطانیم. سلطنت شیطان الان بر ما مستولی است. آن وقت که «هجرت» بکنیم و به تعلیم انبیاء، و به تعلیم اولیا، «هجرت» بکنیم از این منزل، و پشت بکنیم به این انانیّت، از این چاه داریم می رویم آن طرف... کسی که بخواهد کمال پیدا کند باید این «هجرت» را بنماید. کسی که بخواهد از انانیّت بیرون برود باید با «مجاهده»، این «هجرت» را بکند؛ «مجاهدت» کند و این «هجرت» را بکند.» [37]

دعوت کربلا و عاشورا

همۀ دعوتهای الهی، مبارزه ها و تلاشها برای این بوده است که آدمی موفق به این صیرورت شود. «کربلا» و «عاشورا»، جلوﮤ زیبای این دعوت، مبارزه و تلاش است. حسین(ع) همگان را به «کربلا» و «عاشورا» و به تأسّی از خود فرا می خواند:

 «فَلَکُمْ فِیّ أُسْوَةٌ.»[38]

من سرمشق و الگوی شما [در حیات و ممات] هستم.

این دعوتنامه ای است برای «فطرتها» که فراتاریخی و فراجغرافیایی هستند. او همگان را به یاری می خواند:

 «هَلْ مِنْ مُعینٍ یَرْجُو مَا عِنْدَاللهِ فِی إِعَانَتنَِا؟» [39]

آیا یاری کننده ای هست به امید خدا ما را یاری دهد؟

همۀ مردمان را، در همۀ تاریخ. او همه را می خواند تا نجات بخشد و از اسارت حیوانیت و حکومت شیطان نجات دهد. او از گمراهی مردم، از اینکه در مرتبۀ حیوانی بمانند و بمیرند، از اینکه شیطان را بپرستند رنج می برد. او همچون رسول خدا(ص) از گمراهی و سقوط مردمان رنج می برد و بدبختی و شقاوت آنان بر او گران بود.

 «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أََنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ، حَرِیصٌ عَلَیکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَئُوفٌ رَحِیمٌ.»[40]

هر آینه پیامبری از خود شما به سویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است و بر هدایت شما اصرار دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.

حسین(ع) چونان پیامبر خدا(ص) مظهر رحمت خدا بود و سعادت و نجات مردمان را می جست و همچون پدرش علی(ع) در این راه تلاش می کرد. امام خمینی(ره) در این باره فرموده است:

 «آنها چون مظهر رحمت خدا هستند، می خواهند همۀ مردم سعادتمند باشند. وقتی می بینند که مردم اینطور هستند، مردم دارند دسته دسته به جهنّم می روند، دسته دسته برای خودشان جهنّم تهیه می کنند، آنها از این رنج می برند.» [41]

پیامبر خدا(ص) و اوصیای آن حضرت چنان نسبت به مردمان محبّت و دلسوزی داشتند و برای نجات و رستگاری آنان تلاش و پافشاری می کردند که در این راه همه گونه سختی و مصیبت را به جان می خریدند. آنان از ایمان نیاوردن مردمان چندان دچار غم و اندوه می شدند که ناگفتنی است. خدای رحمان در بیان شدّت شفقت و مهربانی رسول بزرگوار اسلام(ص) بر تمام افراد بشر فرموده است:

 «لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلاّ یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ.»[42]

گویی می خواهی جان خود را از شدّت اندوه از دست دهی به خاطر اینکه آنها ایمان نمی آورند. و نیز خطاب به آن حضرت فرمود:

 «فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثَارِهِم إِن لَمْ یُؤْمنُوا بِهذَاالْحَدِیثِ أَسَفاً.»[43]

گویی می خواهی خود را از غم و اندوه به خاطر اعمال آنها هلاک کنی، اگر آنها به این گفتار ایمان نیاورند.

عشق و علاقه رسول رحمت به بندگان خدا تا این اندازه بود که همۀ آنان را چون فرزندان دلبند و پارﮤ تن خود می دانست و خیر و سعادت ایشان را می خواست و چون می دید به راه گمراهی می روند سخت اندوهگین می شد و این اندوه چندان جانفرسا بود که خداوند با آیات یاد شده آن حضرت را دلداری و تسلّی داد. [44] امام خمینی(ره) درباره این حقیقت چنین می نویسد:

 «راستی چرا پیمبر خاتم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از ایمان نیاوردن مشرکان آنگونه تأسف و تأثّر جانفرسا داشت که مخاطب شد به خطاب «َلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نفْسَکَ عَلَی آثَارِهِم إِن لمْ یؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً». جز آنکه به همۀ بندگان خدا عشق می ورزید و عشق به خدا، عشق به جلوه های اوست. او از حجابهای ظلمانی خودبینی ها و خودخواهی های منحرفان که منجر به شقاوت آنان و منتهی به عذاب الیم جهنم که ساخته و پرداختۀ اعمال آنان است رنج می برد و سعادت همه را می خواست؛ چنانکه برای سعادت همه مبعوث شده بود. مشرکان و منحرفان کوردل با او که برای نجات آنان آمده بود، دشمنی می کردند... و اهل معرفت می دانند که شدّت بر کفّار که از صفات مؤمنین است و قتال با آنان نیز رحمتی است و از الطاف خفیّه حق است و کفّار و اشقیا در هر لحظه که بر آنان می گذرد بر عذاب آنان که از خودشان است افزایش کیفی و کمّی «الی ما لانهایة له» حاصل می شود. پس قتل آنان که اصلاح پذیر نیستند، رحمتی است در صورت غضب و نعمتی است در صورت نقمت؛ علاوه بر آن رحمتی است بر جامعه،  زیرا عضوی که جامعه را به فساد کشاند چون عضوی است در بدن انسان که اگر قطع نشود او را به هلاکت کشاند.» [45]

گمراهی و شقاوت و بدبختی یزیدیان بر حسین(ع) نیز مانند جدّش گران بود و او را سخت رنج می داد. استاد شهید مرتضی مطهری دربارﮤ این چهرﮤ حماسۀ حسینی یادآور می شود:

 «بدبختی دشمنان پیغمبر بر پیغمبر گران بود. آنها خودشان که نمی فهمیدند. این بدبختی ها بر اباعبدالله گران بود. یک دفعه سوار شتر می شود و می رود، باز می گردد، عمامه پیغمبر را به سر می گذارد، لباس پیغمبر را می پوشد، سوار اسب می شود و به سوی آنها می رود بلکه بتواند از این گروه شقاوت کاران کسی را کم کند. در اینجا می بینیم حسین یک پارچه محبّت است، یک پارچه دوستی است که حتّی دشمن خودش را هم واقعاً دوست دارد.» [46]

آن حضرت سراپا مهر و رحمت بود و برای نجات فرورفتگان در غفلت و ظلمت تلاش می کرد.

من خدا چهرم، شما ابلیس چهر             من همه مهرم، شما غافل ز مهر

رحمت من در مثل همچون هماست        سایه اش گسترده بر فرق شماست

چون کنم چون؟ نفس کارفرمایتان           می کند محروم از این سایه تان

غیر کافر کس ز من محروم نیست          از هما محروم غیر از بوم نیست[47]

دعوت «هَلْ مِنْ نَاصِرٍ یَنْصُرُنِی» حسین(ع) تلاشی است برای خارج ساختن خفتگان در بستر شقاوت به سوی سعادت. او همۀ فرو رفتگان در غفلت را ندا می دهد؛ به عدم بیعت با یزید می خواند. یزید در چهرﮤ حاکمان جور و زمامداران خودسر، یزید در چهرﮤ سرمایه داران خون آشام، یزید در چهرﮤ مزوّران دنیا طلب، یزید در چهرﮤ پرستندگان خویش. و تا انسان از چاه ظلمانی خود خواهی و دنیا طلبی خارج نشود، دستش در دست یزیدیان است و آلوده به خون حسینیان. «کربلا» و «عاشورا» به خروج از همۀ این نسبتها فرامی خواند.

 «عاشورا» یعنی دریدن غفلت ها و زدودن حجابها.

 «عاشورا» یعنی طرد اباحیگری.

 «عاشورا» یعنی شکست تقدم منطق طلب سود و نتیجه بر منطق ادای تکلیف و وظیفه.

 «عاشورا» یعنی شکست اصالت دادن به کمیّت.

 «عاشورا» یعنی خروج از ذلّت بندگی غیر و رو کردن به عبودیّت حق و رسیدن به عزّت ربوبیّت.

 «کربلا» و «عاشورا» دعوت و قیامی است همیشگی برای آزادی انسانها از غل و زنجیرهای بازدارنده از شکوفایی حقیقت آدمی.

 «وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» [48]

و بار گران و بند و زنجیرشان را از آنها فرو می نهد؛ پس کسانی که به او گرویدند و او را بزرگ و گرامی داشتند و یاریش کردند و از آن نوری که با او فرو آمده (قرآن) پیروی نمودند، ایشانند رستگاران.

آنان که به حسین(ع) بگروند، آزادی حقیقی را می یابند که او از خاندانی است که رسالتشان آزاد کردن است؛ او مولاست.

کیست مولا آن که آزادت کند           بند رقّیت زپایت واکند[49]

حماسۀ حسینی، حماسۀ آزاد شدن از اسارتها و تلاش در جهت ظهور حقیقت آدمی است. و امروز بیش از هر زمان به «کربلا» و «عاشورا» نیاز است زیرا آدمی سخت در اسارت است. همه چیز را رنگ مادی زده و در سیطرﮤ کمیّت آورده است. بشر امروز:

 «دچار بیماری مادیگری افراطی است که عبارت از عاری کردن اشیاء از هرگونه جنبۀ معنوی است. این مادیگری در مغرب زمین نخست حکومت و قدرت را به صورت حکومت و قدرت دنیوی و غیر روحانی تلقّی کرد، هر چند که در قرون وسطی و حتّی در دورانهای بعد از آن، تا وقتی که نهادهای سیاسی سنتی و میراثی، نیمه جانی داشت حتّی همان مادیت نیز از اهمیتی معنوی برخوردار بود. پس از حکومت، تفکر نیز شکل علم و فلسفۀ مادی به خود گرفت. بعد از آن نوبت به هنر و شاخه های آن رسید و سر انجام اکنون زمان خود «مذهب» فرارسیده است. طغیان رنسانس، این جریان را به صورت سیر تدریجی به سوی کسب کمال آزادی وانمود کرد، امّا اینک که همان جریان به چنین وضع خطرناکی رسیده است، عدۀ بسیاری تصدیق می کنند که در حقیقت، پس از رنسانس، بشر آزاد شد تا تنها آزادی واقعی ممکنی را که در کف داشت از دست بدهد و این آزادی همان حریت معنوی بود، و بجز این، هر آنچه به ظاهر آزادی محسوب شود، در حقیقت هیچ نیست، مگر اسارتی که یا به دست قوای طبیعی بیرونی و یا به زنجیر شهوات درونی بشر ایجاد گشته است.» [50]

شأن «کربلا» و «عاشورا» حریت بخشیدن است و هر که گام در «کربلا» نهاد و «عاشورا» را پذیرا شد، حر شد و از دوزخ رست و به بهشت آزادگی پیوست. همانگونه که «حر بن یزید ریاحی» چنین شد.

 «حر» در میان پرتگاهی قرار گرفته بود و حسین(ع) نجاتش داد. او میان «آزاد» بودن و «آزاده» بودن،  آزادگی را اختیار کرد. آن که خود را به دنیا فروخت «آزاد= اباحی» است و آن که خود را در اختیار حق قرارداد «آزاده= حر» است. آنگونه که «حر» خود را در اختیار قرارداد. زمانی که اوضاع و احوال بر حسین(ع) تنگ شد، «حر» خود را میان انتخابی سخت یافت. او که هرگز در هیچ میدانی نهراسیده بود، او که از دلاورترین مردم کوفه بود، لرزه بر اندامش افتاد: خود را در پرتگاه جهنّم می دید. «مهاجر بن اوس» که او را چنین یافت، گفت: «من در کار تو درمانده ام، تو را چه می شود؟ این چه حالی است که تو پیدا کرده ای، حال آنکه دلاورترین افراد کوفه ای؟» «حر» پاسخ داد:

 «وَاللهِ إِِنِّی أُخَیِّرُ نَفْسِی بَینَ الْجَنَةِ وَ النَّارِِ، فَوَاللهِ لَاأُُخْتَارُ عَلَی الْجَنَّةِ شَیئاً، وَلَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرُِّقْتُ.» (به خدا سوگند خود را مخیّر میان بهشت و دوزخ می یابم، و به خدا سوگند هر چند پاره پاره شوم و پیکرم به آتش سوزد، جز راه بهشت را اختیار نخواهم کرد.) آنگاه به سوی امام خویش رفت و از امامت کفر و باطل جدا شد. با حالی زار تقاضای توبه کرد. حسین(ع) فرمود: «نَعَمْ یَتُوبُ اللهُ عَلَیکَ.» (آری، خدا توبه تو را می پذیرد). [51]

و این چنین «حر» بودن، رفتن و به دوست پیوستن را انتخاب کرد. پس از آنکه آتش جنگ شعله ور شد و جمعی کشته شدند، «حر» حمله آورد و به دنبال نبردی سخت و قهرمانانه به شهادت رسید. حسین(ع) درباره اش فرمود:

 «أَنْتَ الْحُرُّ کَمَا سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرّاً فِی الدُّنیا وَ الْاخِرَةِ.» [52]

همچنان که مادرت تو را نامید، تو واقعاً در دنیا و آخرت حرّ هستی.

 «حر»، این چنین «آزاده» گشت و آنان که در صف مقابل ایستادند، کسانی بودند که خود را از تعهّد الهی آزاد ساخته بودند و با نفس امّارﮤ خویش پیمان بسته بودند؛ لذا خود را به بهای اندک فروختند.

 «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیهِ مَنْ غَرََّتْهُ الدُّنیا وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالأَارْذَلِ الَأَرْنی وَ شَری آخِرَتَهُ بِالثََّمَنِ الْأَرْکَسِ[53]

و آنان که بر ضد آن حضرت همدست شدند، کسانی بودند که دنیا فریبشان داد و بهرﮤ خود را در ازای بهایی ناچیز فروختند و آخرت خود را مقابل بهایی اندک از دست دادند.

حسین(ع) قیام کرد تا همگان را از غل و زنجیرهای جهالت و گمراهی برهاند، همگانه را «حر» سازد:

 «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنُ اَلْجَهَالَةِ وَ حَیرةِ الضَّلَالَةِ[54]

او جان (خون قلب) خود را در راه تو داد تا بندگانت را از جهالت و نادانی و سرگردانی در گمراهی برهاند.

امّا آنان هوس و گمراهی را برگزیدند:

 «وَ تَغْطَرَسَ وَ تَرَدّی فِی هَوَاهُ[55]

و بزرگی کردند و خود را در چاه هوا و هوس سرنگون ساختند.

دنیا مانع ظهور حقیقت آدمی

دنیا که حبّ آن منشأ و سرآغاز همۀ خطاهاست و بذر همۀ فتنه ها و بدبختی هاست،[56] آنان را بازداشت تا به ندای حسین(ع) لبّیک گویند و کربلایی و عاشورایی شوند. سخنانی که میان حسین(ع) و «عمر بن سعد» گذشته است نمونه ای خوب در دریافت این واقعیت است.

در شب هشتم یا نهم محرم، حسین بن علی(ع) یکی از یاران خود به نام «عمرو بن قُرظۀ انصاری» را به نزد «عمر بن سعد» فرستاد تا با یکدیگر ملاقات و گفتگو کنند. «عمر سعد» با این پیشنهاد موافقت کرد و حضرت شبانه با بیست تن از یارانش به سوی خیمه ای که در وسط دو لشکر برپا شده بود حرکت کرد و دستور داد یارانش به جز برادرش «ابوالفضل» و فرزندش «علی اکبر» وارد خیمه نشوند. «عمر سعد» هم به یارانش که تعداد آنها نیز بیست تن بود همین دستور را داد و تنها فرزندش «حفص» و غلام مخصوصش به همراه او وارد خیمه شدند. حضرت فرمود:

 «یا ابْنَ سَعْدٍ وَیحَکَ أَتُقاتِلُنی؟ أَمَا تَتَّقِی اللهَ اَلَّذی اِلَیهِ مَعَادُکَ؟ فَأَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ. یا هَذا ذَرْ هؤُلَاءِ القَوْمِ وَکُنْ مَعِی فَِانَّهُ أَقْرَبُ لَکَ مِنَ اللهِ

ای پسر سعد آیا می خواهی با من جنگ کنی؟ آیا از خدایی که بازگشت به سوی اوست نمی ترسی؟ و می دانی من فرزند چه کسی هستم. این قوم را رها کن و با من باش که این عمل به خدا نزدیکتر و مورد توجه اوست.

 «عمر سعد» در پاسخ امام گفت: «می ترسم در این صورت خانه ام را در کوفه ویران کنند.» امام فرمود: «من به هزینۀ خود برایت خانه ای می سازم.» «عمر سعد» گفت: «می ترسم باغ و نخلستانم را مصادره کنند.» امام فرمود: «من در حجاز بهتر از این باغها که در کوفه داری به تو می دهم.» «عمر سعد» گفت: «زن و فرزندم در کوفه است و از سلامت آنان بیم دارم.» امام فرمود: «من سلامت ایشان را تضمین می کنم.» «عمر سعد» ساکت شد؛ چه بگوید، چه بهانه ای بیاورد. دنیا حجاب حقیقت است، دنیای انسان همان است که در خود اوست. [57] امام(ع) همۀ تلاش خود را کرد تا «عمر سعد» را نجات دهد، او را از مرتبۀ حیوانی خارج سازد و به سوی حقیقتش بکشاند که شأن انسان واصل به حقیقت، جز این اقتضا ندارد. اما او نخواست، امام(ع) چون از توبه و بازگشت وی مأیوس شد برخاست در حالی که چنین می فرمود: «[چرا این قدر در اطاعت شیطان پافشاری می کنی] خدایت در بسترت تو را بکشد و در قیامت گناهت را نبخشاید. به خدا سوگند امیدوارم از گندم عراق نصیبت نگردد مگر به اندازﮤ کم (عمرت کوتاه باد).» [و چنین شد]. «عمر سعد» از سر استهزاء گفت: «جو عراق برای من بس است.» [58]امام(ع) پس از ورود به کربلا، این شأن (دنیاطلبی) را که مانع نجات انسانهاست معرفی فرمود:

 «النَّاسُ عَبیدُ الدُّنْیا وَالَّذینُ لَعِقٌ عَلی أَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونَهُ مَادَرَّتْ مَعَایشُهُمْ[59]

مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقۀ زبانشان، حمایت و پشتیبانیشان از دین تا آنجاست که زندگیشان در رفاه است.

آدمی هر چه را دوست بدارد، گرد آن طواف می کند و بر مدار آن سیر می نماید. امام صادق(ع) در بیان نورانی خویش این حقیقت را اینگونه ترسیم کرده است:

 «إِذَا رَأَیتُمُ الْعَالِمَ مُحِبًّا لِدُنیاهُ فَاتِّهِموُهُ عَلی دِینِکُمْ، فَإنَّ کُلَّ مُحِبٍّ لِشَیءٍ یَحوُطُ مَا أَحَبَّ[60]

چون عالم را دنیا دوست دیدید، او را نسبت به دینتان متهم دانید (از او دینتان را نگیرید و بدانید که دینداریش فریب است) زیرا دوستدار هر چیزی گرد محبوبش می گردد.

دعوت حسین(ع) دعوت به دل کندن از دنیا و رفع مانع کمال و خروج از مدار «انیّت» و «انانیّت» و دخول در مدار «توحید» و «عبودیّت» است؛ رفع «اسارت» و «حریّت» یافتن است: کنار گذاشتن «ذلّت» و دست یافتن به «عزّت» است.

این دعوت همچنان به گوش می رسد و هر که را که بدان لبّیک می گوید حیات می بخشد و حقیقت وجودی اش را شکوفا می کند. درود و سلام خدا و فرشتگان و بندگان صالح بر او باد.

چون خلافت رشته از قرآن گسیخت           حریّت را زهر اندر کام ریخت

خاست آن سر جلوﮤ خیرالامم                  چون سحاب قبله باران در قدم

بر زمین کربلا بارید و رفت                       لاله در ویرانها کارید و رفت

تا قیامت قطع استبداد کرد                     موج خون او چمن ایجاد کرد

بهر حق در خاک و خون گردیده است        پس بنای لااله گردیده است

مدعایش سلطنت بودی اگر                  خود نکردی با چنین سامان سفر

دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد               دوستان او به یزدان هم عدد

سر ابراهیم و اسمعیل بود                   یعنی آن اجمال را تفصیل بود

عز او چون کوهساران استوار                پایدار و تند سیر و کامکار

تیغ بهر عزّت دین است و بس              مقصد او حفظ آیین است و بس

ما سواله را مسلمان بنده نیست         پیش فرعونی سرش افکنده نیست

خون او تفسیر این اسرار کرد              ملت خوابیده را بیدار کرد

نقش الّا الله بر صحرا نوشت              سطر عنوان نجات ما نوشت

رمز قرآن از حسین آموختیم              ز آتش او شعله ها اندوختیم

شوکت شام و فر بغداد رفت            سطوت غرناطه هم از یاد رفت

تار ما از زخمه اش لرزان هنوز          تازه از تکبیر او ایمان هنوز

ای صبا ای پیک دور افتادگان           اشک ما بر خاک پاک او رسان[61]

 

 

پای نوشتها:

[1] - عمّان سامانی (ت؟ ش)، گنجینۀ اسرار، کتابفروشی محمودی، 1369 ش. ص 63.

[2] - ر. ک: عبدالله جوادی آملی، عرفان و حماسه، چاپ اوّل، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1372 ش. ص 47.

[3] - ر. ک: ابوجعفر محمد بن جریر الطبری (ت310ق)، تاریخ الرّسل و الملوک (تاریخ الطبری)، تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم، الطبعة الرابعة، دارالمعارف، القاهرة، 1979م، ج 5، صص 338- 464؛ ابو محمد احمد بن أعتم الکوفی (ت 314ق)، الفتوح، دارالندوة الجدیدة، بیروت، ج 5، صص 10- 249؛ محمد بن النعمان البغدادی الملقّب بالشیخ المفید (ت 413 ق)، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، صحّحه و اخرجه السیّد کاظم الموسوی المیاموی، دارالکتب الاسلامیّة، طهران، 1377ق، صص 182-230؛ ابوالمؤید الموفق بن احمد اخطب خوارزم (ت 568 ق)، مقتل الحسین، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، مکتبة المفید، قم، ج 1، صص 180-254، ج 2، صص4-71؛ رضی الدین ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاووس (ت 664ق)، اللهوف علی قتلی الطفوف (آهی سوزان بر مزار شهیدان)، ترجمۀ سیّد احمد فهری، انتشارات جهان، تهران، صص 21-186؛ الشیخ عبّاس القمیّ (ت1359ق)، نفس المهموم فی مصیبة سیّدنا الحسین المظلوم، تحقیق رضا استادی، مکتبة بصیرتی، قم، 1405 ق، صص 64-451؛ عبدالرزاق الموسوی المقرّم (ت1391ق)، مقتل الحسین، الطبعة الخامسة، مکتبة بصیرتی، قم، 1394 ق. صص 136- 455.

[4] - در احادیثی چند از قول رسول خدا(ص)، امیرمؤمنان(ع)، حضرت حسین(ع)، و حضرت رضا(ع) «کربلا» سرزمین «کرب» و «بلا» یعنی سرزمین اندوه و مصیبت نامیده شده است. ر. ک: محمدبن سعد (ت230ق)، ترجمة الامام الحسین و مقتلة، تحقیق السیّد عبدالعزیز الطباطبائی، الطبعة الاولی، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث، 1415ق، صص 49-68؛ ابوالقاسم سلیمان بن احمد الطبرانی (ت360ق)، مقتل الحسین بن علی بن أبی طالب، حقّقه و علّق علیه محمد شجاع ضیف الله، الکویت، 1412ق، ص43؛ شمس الدین ابوالمظفر یوسف بن فرغلی المعروف بسبط بن الجوزی (ت654ق)، تذکرة الخواس، مؤسّسة اهل البیت، بیروت، 1401ق. ص 225؛ نفس المهموم، صص 205-206؛ محمد باقر المجلسی (ت1110ق)، بحارالانوار الجامعة لعلوم الائمّةالأطهار، الطبعة الثالثة، دار احیاءالتراث العربی، بیروت، 1403ق. ج 28، صص 39 -40؛ ج32، ص420؛ ج 36، ص 253؛ ج 41، ص 339؛ ج 44، صص 253-254، 264، 284، 315، 328، 383.

[5] - ر. ک: محسن رشید، شمع وجود، چاپ اوّل، مؤسّسۀ نشر و تحقیقات ذکر، 1367 ش. ص 10.

[6] - فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 18؛ اللهوف، ص 23 («بمثله» آمده است)؛ بحارالانوار، ج 44، ص 325 («مثله» آمده است).

[7] - عرفان و حماسه، ص 71.

[8] - شعاری مشهور درباره عاشورا و کربلا و جاری بودن آن در پهنۀ زمین و زمان.

[9] - قرآن، ترجمه و توضیح سیّد جلال الدین مجتبوی، چاپ اوّل، انتشارات حکمت، 1371 ش، ابراهیم / 1.

[10] - امام روح الله خمینی (ت 1368ش)، تفسیر امام خمینی، حزب جمهوری اسلامی، صص 101-103.

[11] - قرآن، بقره / 30.

[12] - همان.

[13] - قرآن، نساء / 100.

[14] - امام روح الله خمینی، تفسیر سورﮤ حمد، انتشارات پیام آزادی، صص 47- 48.

[15] - قرآن، بقره / 30.

[16] - سیّد محمدحسین طباطبایی (ت 1360 ش)، المیزان فی تفسیر القرآن، دارالکتاب الاسلامی، قم، 1393ق. ج 1، ص 114.

[17] - السیّدحیدر الاملی (ت782ق)، نصّ النصوص فی شرح فصوص الحکم (المقدّمات)، با تصحیحات و مقدمه و فهرستها: هانری کوربن و عثمان یحیی، قسمت ایرانشناسی انستیتو ایران و فرانسه، تهران، 1353 ش ص 49.

[18] - همان، صص 48-49.

[19] - ر. ک: همان، صص 49-50.

[20] - تفسیرالمیزان، ج 1، صص 115-116.

[21] - قرآن، بقره / 31.

[22] - ر. ک: تفسیرالمیزان، ج 1، صص 116-117.

[23] - ر. ک: نصّ النصوص، صص 48-49.

[24] - امام روح الله خمینی، شرح دعای سحر، ترجمۀ سیّد احمد فهری، نهضت زنان مسلمان، 1359 ش. صص 139-0140

[25] - حافظ  شیرازی، شمس الدین محمد (ت792ق)، دیوان اشعار، به اهتمام انجوی شیرازی، انتشارات محمدعلی علمی، 1346 ش. ص 8.

[26] – تفسیر سورﮤ حمد، ص 20.

[27] - جلال الدین محمد بلخی (مولوی) (ت672ق)، کلیات دیوان شمس تبریزی، مقدمه بدیع الزمان فروزانفر، تصحیح و حواشی م. درویش، سازمان انتشارات جاویدان، 1346 ش. ص 31.

[28] - تفسیر سورﮤ حمد، ص 20؛ و نیز ر. ک: شرح دعای سحر، ص 140؛ مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، مقدمه سیّد جلال الدین آشتیانی، چاپ اوّل، مؤسّسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372 ش. صص 13، 28-30.

[29] - شرح دعای سحر، ص 144.

[30] - تفسیر سورﮤ حمد، ص 21.

[31] - شرح دعای سحر، ص 142.

[32] - مصباح الهدایة، ص 81.

[33]- تفسیر سورﮤحمد، ص 28.

[34] - عبدالرزاق لاهیجی (ت1072ق)، گوهر مراد، چاپ سنگی، طهران، 1301 ق، ص 92.

[35] - شرح دعای سحر، صص 143-144.

[36] - ر. ک: همان، صص 102-103.

[37] - تفسیر سورﮤ حمد، صص 51-52.

[38] - تاریخ الطبری، ج 5، ص 403؛ فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 145؛ مقتل الخوارزمی، ج 1، ص 235 («بِیّ» آمده است)؛ عزّالدین أبوالحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر (ت 630 ق)، الکامل فی التاریخ، دار صادر، بیروت. 1385 ق، ج 4، ص 48؛ نفس المهموم، ص 190؛ مقتل المقرّم، ص 218.

[39] - مقتل الخوارزمی، ج 2، ص 32.

[40] - قرآن، توبه / 128.

[41] - ر.ک: صحیفه امام، ج 20، ص 360ـ362.

[42] - قرآن، شعراء / 3.

[43] - قرآن، کهف / 6.

[44] - ابوالفتوح حسین بن علی رازی (از عالمان قرن ششم)، تفسیر روح الجِنان و روح الجَنان، مکتبة المرعشی النجفی، قم، 1404 ق. ج 4، ص 115.

[45] - جلوه های رحمانی، چاپ اوّل، معاونت فرهنگی هنری بنیاد شهید انقلاب اسلامی، 1371 ش. صص 34-35.

[46] - مرتضی مطهری (ت 1358ش) حماسۀ حسینی، چاپ دوم، انتشارات صدرا، 1363 ش، ج 1، صص 299-300.

[47] - گنجینۀ اسرار، ص 62.

[48] - قرآن، اعراف / 157.

[49] - جلال الدین محمد بلخی (مولوی) (ت672ق)، مثنوی معنوی، به اهتمام و تصحیح رینولد نیکلسون، لیدن، 1925م. افست مؤسّسۀ مطبوعاتی علمی، دفتر ششم، ج 3، ص 535.

[50] - سید حسین نصر،  اهمیت اسلام در جهان معاصر، ترجمۀ غلامعلی حداد عادل، نشریه انجمن اسلامی دانشجویان دانشکدﮤ ادبیات دانشگاه تهران شماره 1، انسان و جهان، 1350 ش. صص 27-28.

[51] - تاریخ الطبری، ج 5، صص427-428؛ الارشاد، ص 219.

[52] - همان.

[53] - شیخ عباس قمی (ت1359ق)، مفاتیح الجنان، ترجمۀ الهی قمشه ای، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1364 ش، ص 856 (زیارت اربعین).

[54] - همان.

[55] - همان.

[56] - «حُبَّ الدَّنیا رَأْسُ کُلِّ خََطِیئَةِ.» رسول اکرم(ص): أبوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (الشیخ الصدوق) (ت 381 ق)، الخصال، صحّحه و علّق علیه علی اکبر الغفّاری، مکتبةالصدوق، طهران، 1389 ق، ج 1، ص 25.

«فِیمَا نَاجیَ اللهُ تَعَالَی بِهِ موُسی:... وَاعلَم أَنَّ کُلِّ فِتنَةٍ بَذرِهَا حُبُّ الدُّنیَا.» امام صادق(ع): بحارالانوار، ج 13، ص 354.

[57] - تفسیر سورﮤ حمد، ص 56.

[58] - مقتل الخوارزمی، ج 1، ص 245.

[59] - أبو محمد الحسن بن علی بن الحسین بن شعبة الحرّانی (از عالمان قرن چهارم)، تحت العقول عن آل الرسول(ص)، مکتبة بصیرتی، قم، 1394 ق، ص 174؛ مقتل الخوارزمی، ج 1،ص 237؛ نفس المهموم، ص 209.

[60]  - أبو جعفر محمد بن یعقوب الکلینی (ت 328 ق)، الکافی، صحّحه و علّق علیه علی اکبر الغفّاری، دارالکتب الاسلامیة، طهران، 1388 ق. ج 1، ص 46.

[61] - محمد اقبال لاهوری (ت1317ش)، کلیات اشعار فارسی، با مقدمه احمد سروش، کتابخانۀ سنایی، تهران، 1343 ش. ص 75.

منبع: اولین کنگره عاشورا، دفتر اول، چشمه خورشید، ص 31.

انتهای پیام /*