پرتال امام خمینی(س): مرحوم سید احمد خمینی در باره دیدارهای امام با بنی صدر می گوید: هر مرتبه که بنی صدر پیش امام میآمد امام می فرمودند که: مجاهدین و گروههای فاسد را از دور خود دور کن. مردم و روحانیت به درد تو میخورند، تو اگر این دو را نداشته باشی هیچی و در ایران هیچ کاری نمیتوانی بکنی. ولی او که طبق نقشه حساب شده کار می کرد گوشش به این حرفها بدهکار نبود و به هیچ وجه حاضر نشد گوش به حرف امام دهد. من بارها خدمت امام عرض میکردم که من چکار کنم، بنی صدر اینگونه است ـ ولی با اینکه دل امام از بنی صدر خون بود ـ می فرمودند: چون تو وابسته به من هستی باید نسبت به کارهای او عکس العمل نشان ندهی.
این اواخر امام با تمام دل خونی که از این خائن خود فروخته داشتند، سعی میکردند در سخنرانی ها به گونه ای صحبت نمایند تا مردم نگویند این هم رئیس جمهورمان. این اواخر که کم کم کار به جای باریک کشیده بود وقتی او می آمد خدمت امام، ایشان به او تشر میزدند و حتی یک مرتبه به او گفتند تو فکر نکن رأی آوردی، مردم طرفدار اسلام هستند، رأیی که به تو دادند رأی به تو نیست، رأی به اسلام است، مردم فکر کردند تو آدم معتقدی هستی، منافع کشور و ملت در نظرت هست و با آنچه ملت مخالف است مخالف هستی و آمدند و رأی به تو دادند ولی اگر روزی برای مردم روشن شود که تو چکاره هستی، همه مقابلت خواهند ایستاد. ولی او با کمال وقاحت گفت: نه آقا من اینقدر رأی دارم و اگر الآن هم رأی گیری شود رأیم بیشتر میشود. امام تمام سعی شان این بود که اولین رئیس جمهور کارش به اینجا نکشد. وقتی همه با هم می آمدند نزد امام، امام میفرمودند: سعی کنید وضع به صورتی در نیاید که من احساس تکلیف شرعی کنم. شماها سعی کنید وضع به هم نریزد. واقعاً این برای امام مهم بود، ولی وقتی امام دیدند که این به هیچ وجه زیر بار حرف حق نمی رود اول او را از فرماندهی کل قوا عزل کردند و بعد هم تصمیم مجلس را امضا فرمودند و بحمداللّه یکی از بزرگترین خطرات این جمهوری به دست امام خنثی شد.
[در مورد چگونگی انتصاب بنی صدر به فرماندهی صحبت شد. تکمیلش کنیم با ذکر آن واقعه شیرین. یعنی چگونگی عزل وی به دست امام.]
من بارها خدمت امام عرض میکردم که او میخواهد بین سپاه و ارتش را به هم بزند، او تمام بچه های خوب مذهبی را میکوبد. او با تمام وجود تلاش میکرد تا سپاه را در مقابل ارتش و ارتش را در مقابل سپاه قرار دهد و کمیته ها را در کلانتری ها ادغام کند. وقتی او فرمانده کل قوا بود به هیچ وجه اسلحه به دست مدافعین اسلام نمی داد، خدا میداند که ما چه اندازه می دویدیم تا مثلاً چند تا «آر.پی.جی.7» بگیریم و بفرستیم جبهه. یادم است یکی از دوستان را فرستادیم قزوین، چون شنیدم آنجا «آر.پی.جی.» هست تنها هفت و یا نه عدد «آر.پی.جی» آورد که خودش برد جبهه، خیلی خوشحال شدیم که به حساب، اسلحه به جنوب فرستاده ایم. چه مقدار به او گفتیم که خرمشهر سقوط میکند گوش نمیداد، گزارش این کارها را خدمت امام عرض میکردم، امام می فرمودند: تو خیال میکنی من نمی فهمم، حالا وقتش نیست، هر وقت وقتش شد خودم تصمیم میگیرم. من گفتم چشم، هر چه بفرمایید همان را عمل میکنم، چون علاوه بر وظیفه دینی تجربه نشان داده است که حضرتعالی بهتر از همه مسائل را درک میکنید، ولی به عقیده من دیگر بودن او ضررش به حدی است که قابل جبران نیست. شبی از شبها امام مرا خواستند و فرمودند: همین حالا برو دوستان را جمع کن و مشورت کنید و مرا خبر کنید؛ ولی این موضوع مسلم است که او باید از فرماندهی کل قوا عزل شود. همان شب من رفتم منزل مرحوم شهید بهشتی ـ رضوان اللّه علیه ـ داستان را برای ایشان گفتم. آقای هاشمی را هم خواستیم، آمد آنجا. آقای خامنه ای که مریضخانه بود. بعد از مشورت، متن عزل بنی صدر را نوشتم و برای آنها خواندم آنها هم قبول کردند و بعد آوردم و امام امضا فرمودند. شیرین اینکه این کار یکی دو ساعت طول کشید.
امام فرمودند: چرا معطل کردید؟ فوراً بدهید رادیو و نگذارید برای صبح. اینجا انسان یک نتیجه میگیرد و آن این است که امام در لحظه ای که احساس تکلیف شرعی نمایند حتی حاضر نیستند یک قضیه چون عزل فرمانده کل قوا به صبح بکشد. امام فرمودند: فرماندهان ارتش را بخواهید. شبانه تلفن کردم و همه را پیدا کردم. آنها صبح زود آمدند و امام برای آنها صحبت کردند و گفتند بروید سراغ کارهایتان و بدانید که هیچ قضیه ای اتفاق نیفتاده است. بعد بنی صدر خواست خدمت امام برسد، امام راهش ندادند، بنی صدر همیشه روی این موضوع به ظاهر تکیه میکرد که اولین رئیس جمهور نباید جلوی امام بایستد، او خیال میکرد نیرویی است و قدرت این کار را دارد. این را باید بدانیم که اگر بنی صدر روزی زورش میرسید جلو امام می ایستاد و از این هم بدتر میکرد و من این موضوع را قبل از انتخاب او به ریاست جمهوری به آقای ربانی املشی، دادستان کل کشور گفتم، از ایشان سؤال کنید. او با تمام ساخته بود، با مجاهدین، با جبهه ملی و سایرین تا روزی برسد به آن نقطه ای که میخواست. او انتظار خیلی چیزها را میکشید. او بارها حتی آن وقتی که امام بیمارستان بودند و حتی وقتی که امام آمدند جماران بارها و بارها به من میگفت که امام بیش از دو ـ سه ماه زنده نیست! ببینید چه مقدار پررویی میخواهد که به من که پسر امام بودم اینچنین میگفت و با این حرفها خون به دل من میکرد. او میخواست دکترهایی را که خودش با آنها زد و بند داشت خدمت امام بفرستد و از امام نوار قلب بگیرند و بعد بفرستد خارج تا از وضع جسمانی امام به صورتی دقیق مطلع شود. من دستش را میخواندم و هرگز اجازه نمیدادم که چنین شود؛ ولی خباثت او را از این کارهایش میتوانید حدس بزنید. من به امام میگفتم که او اینگونه است. ولی امام میفرمودند: به روی خودت نیاور؛ من خودم بهتر می دانم او چکاره است.
[اکنون که به مسائل زیادی اشاره کردید این نکته به ذهن میرسد که با این وضعیت چرا بنی صدر از امام خواست شما نخست وزیر باشید؟ او چه هدفی را تعقیب میکرد؟]
او در نامه ای به امام از ایشان خواست تا قبول بفرمایند من نخست وزیر شوم. او با این کار می خواست به مردم بگوید: من چه آدم سربزیری هستم و حاضرم دقیقاً مطابق میل امام کار کنم که پسر امام را نخست وزیر کنم. این واضح بود که امام با این کار مخالفت خواهند فرمود. امامی که حاضر نیستند من هیچ شغلی ولو خیلی کوچک داشته باشم چگونه با نخست وزیری من موافقت خواهند کرد؟ لذا ایشان هم حسب معمول مخالفت کردند. گاهی دوستان می آیند و از امام میخواهند که مثلاً احمد فلان کار را داشته باشد. امام می فرمایند: او بهتر است آزاد باشد. من بزرگترین افتخارم این است که در خدمت امام هستم و اگر کاری ایشان داشته باشند انجام دهم، خدا قبول کند انشاءاللّه.
[گفتید امام به بنی صدر رأی نداده بودند. در انتخابات بعدی به چه کسی رأی دادند؟]
امام به بنی صدر رأی ندادند ولی به شهید رجایی و آقای خامنه ای رأی دادند و قهری بود که ما هم مثل امام رأی بدهیم گرچه بارها امام میفرمودند که شما به هر کس که دلتان میخواهد رأی دهید.
[امام که بنی صدر را بر باطل میدانستند و بخصوص در این اواخر روشنتر شده بود، چرا در مقام صحبت به هر دو طرف مخاصمه انتقاد میکردند؟
البته آنها که در کلمات ایشان دقیق میشدند در می افتند که مخاطب کیست و قضیه چیست.
اما بعضی هنوز چنین تصور میکنند که آن زمان فرمایشات امام و انتقاداتشان متوجه هر دو طرف بود.]
من قبول ندارم.
سخنرانی های امام را در دوره بنی صدر باید به سه قسمت تقسیم کرد:
1. مرحله ای که هنوز امام نمی خواستند صریح موضع بگیرند و می خواستند حتی المقدور هر دو طرف را به صورتی راهنمایی نمایند تا بلکه با همان وضع بشود کار کرد. و به همراه آن سخنرانی ها بود که مردم هم نمی توانستند موضع امام را دقیقاً تشخیص دهند و به دنبال آن حرکت کنند. امام مصلحت می دیدند از بنی صدر تعریف کنند و از طرف مقابل هم تعریف و یا به بنی صدر اشکال کنند و به طرف مقابل هم اشکال. خوب ببینید به این ترتیب مردمی که دوست دارند مثل امام حرکت کنند وقتی بنی صدر را می بینند برایش احساسات نشان میدهند برای اینکه می بینند امام از او تعریف کرده است.
2. مرحله دوم، مرحله ای است که امام کم کم مردم را به سمتی حرکت میدهند تا آنان به راحتی خوب را از بد در این مورد تشخیص دهند. مثلاً میگویند هر کس دولت را تضعیف کند خائن است، هرکس شورای عالی قضایی را تضعیف کند به تکلیف الهی اش عمل نکرده است، هر کس جمهوری اسلامی را تضعیف نماید در راه امریکا قدم بر میدارد، هر کس موجب اختلاف شود و حاضر نباشد به قانون عمل کند وابسته به اجانب است، هی نگویید من، بگویید مکتب من. مردم به اسلام رأی دادند. ما قوانین اسلام را چه حدود و چه سایر قوانین آن را مو به مو عمل میکنیم. با گروهها همراه نشوید. دادگاههای انقلاب را تضعیف نکنید، هر کس گفت در زندان های ایران شکنجه است مطمئن باشید به عوامل خارجی بی ارتباط نیست، بحمداللّه معلوم شد که شکنجه نیست و آنهایی که میگفتند شکنجه هست، جمهوری را میخواستند تضعیف نمایند و هرکس جمهوری را تضعیف نماید با امریکا همراه و همکار است. مردم کم کم متوجه شدند دوستان ما که نه دولت را تضعیف میکردند و نه شورایعالی قضایی را و نه گفته بودند شکنجه هست و نه با حدود اسلام مخالف بودند و نه میگفتند «من» پس چه کسی است که علناً این حرفها را میزند؟ بنی صدر است. پس امام مقصودشان بنی صدر است. در این مرحلۀ سه ـ چهار ماه آخر کار بنی صدر بود؛ امام با چنان مهارتی مسأله را هدایت میکردند که تحلیلگران باید در این زمینه کار کنند. دوستان ما که با گروهها نساخته بودند، بلکه بنی صدر بود که با منافقین آدمکش از خدا بیخبر همراهی و همکاری میکرد. در مقابل، دوستان ما میگفتند مکتب. امام می فرمودند: نگویید من، بگویید مکتب من، هر کس به مکتب به عنوان مکتب اهانت کند زنش به او حرام است. چه کسی مکتبی را مسخره میکرد جز آنها؟ ببینید امام از چه طریق حرکت کرده اند. کم کم مسأله روشن شد. در این دوره بود که اگر شما وقایع بین دو سخنرانی امام را در نظر بگیرید و بعد صحبت امام را تحلیل کنید به این نتیجه می رسید که امام در این دوره صدی هشتاد حملات را به جریان خیانتکارانه بنی صدر داشتند و بیست درصد گنگ و مبهم بود که نمیشد تشخیص بدهی که مقصود امام چیست مثلاً از این صدی بیست این بود که امام فرمودند: به هرکس هر چه دادم میگیرم. خوب تنها به بنی صدر چیز نداده بودند، بلکه به دوستان هم چیزهایی داده بودند و یا روزی که احساس تکلیف شرعی کنم همه تان را به مردم معرفی میکنم. تمام چه کسانی را؟ تمام دو طرف را؟ و یا تمام طرف دشمن را؟ باز مبهم است.
3. مرحله سوم، مرحله صراحت است که فرمودند: هرچه گفتم فایده نکرد؛ باید برود، امام به شاه فرمودند: والسلام، تمام شد. و این آن چیزی بود که وقتی آقایان: مدنی و دستغیب و صدوقی و طاهری خدمت امام رسیدند که ما چه کنیم؟ فرمودند: برداشتن بنی صدر فقط چند دقیقه یا چند ساعت وقت میخواهد، شما نگران نباشید، دیدید و دیدیم چگونه بیش از چند دقیقه و یا چند ساعت طول نکشید. آیا عزل بنی صدر بهتر از آنچه امام کردند ممکن بود؟ به خدا قسم خیر، این نه تنها عقیدۀ من که عقیدۀ تمام صاحبنظران است. آخر روزی آقایان مذکور آمدند خدمت امام که آقا وضع ایران چه میشود، ما نگرانیم، تکلیف ما را روشن کنید، امام با خنده به آنها گفتند: نترسید هیچ نمی شود، من روزی که احساس کنم که وقتش است کار را فوراً تمام میکنم، نگران نباشید. همین طور هم شد. قیافه آنان در مراجعت از پیش امام بسیار خوشحال بود چون خیالشان راحت شده بود و با خوشحالی هر کدام به شهرشان رفتند.منبع: مجموعه آثار یادگار امام ج1،صص101-110