خواهر طاهره

خانم مرضیه حدیدچی (طاهره دباغ) یکی از مشهورترین زنان مبارز در جریان نهضت اسلامی ایران و از یاران حضرت امام خمینی (س) است که که امام خمینی (س) از ایشان به «خواهر طاهره» یاد می کردند. این نوشتار به بخش هایی از خاطرات این یار وفادار امام و انقلاب درباره بنیانگذار کبیر جمهوری اسلامی در ادامه می پردازد.

کد : 176835 | تاریخ : 27/08/1398

خانم مرضیه حدیدچی (طاهره دباغ) یکی از مشهورترین زنان مبارز در جریان نهضت اسلامی ایران و از یاران حضرت امام خمینی (س) محسوب می شود. زندگی سیاسی او تحت تأثیر تعالیم شهید آیت الله سعیدی آغاز گشته و تحمل شکنجه های شدید ساواک، آموزش مبارزات چریکی در سوریه و لبنان تحت نظر شهید چمران و با حمایت امام موسی صدر، محافظت و خدمتگزاری حضرت امام در ماههای پایانی اقامت ایشان در نوفل لوشاتو، فرماندهی سپاه همدان و عضویت در هیأت ابلاغ پیام تاریخی امام به گورباچف به سرپرستی آیت الله العظمی جوادی آملی (مدظله) از مقاطع مهم حیات سیاسی او می باشد. 

مسئولیت هایی از قبیل ریاست زندان های زنان، اولین فرماندهی سپاه غرب کشور، سه دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی، مسئولیت بسیج خواهران کل کشور، قائم مقامی دبیر کل جمعیت زنان جمهوری اسلامی، تدریس در مدرسه عالی شهید مطهری و دانشگاه علم و صنعت و عضویت در شورای مرکزی جمعیت زنان انقلاب اسلامی از دیگر اشتغالات آن بانوی مجاهد محسوب می شود.

خانم دباغ که امام راحل (س) از ایشان به «خواهر طاهره» یاد می کردند پس از هفتاد و هفت سال زندگی پر فراز و نشیب و مملو از افتخارات جهادی، صبحگاه بیست و هفتم آبان ماه نود و پنج در بیمارستان خاتم الانبیاء (ص) تهران چشم از جهان فرو بست و پیکر او پس از اقامه نماز توسط یادگار امام راحل، در جوار حرم مطهر امام به خاک سپرده شد. بخش هایی از خاطرات این یار وفادار امام و انقلاب درباره بنیانگذار کبیر جمهوری اسلامی در ادامه خواهد آمد.

 

به امام گفتم دو ماه است گرسنه‌ایم

بی‌پولی مبارزان انقلابی در سوریه به جایی رسید که آن‌ها تصمیم گرفتند ملاقاتی با امام در نجف داشته باشند. به همین منظور آن‌ها به نجف رفته و در نزدیکی بیت امام خانه‌ای را اجاره کردند و من را به عنوان گزینه ای مناسب برای این ملاقات انتخاب کردند.

من به برادرها [در بیت امام] گفتم ما از سوریه آمدیم و یک ملاقاتی با امام می‌خواهیم، یک ذره‌ بین خودشان پچ‌پچ کردند و گفتند امام با یک خانم تنها نمی‌نشینند صحبت کنند. گفتم اگر چنین چیزی باشد اصلاً ما امام را به عنوان رهبر نمی‌توانیم قبول داشته باشیم و از دفتر آمدم بیرون. منتها آقای محتشمی به دلیل اینکه یکی از شاگردان من را در تهران به همسری گرفته بودند، من را می‌شناختند، ایشان بالأخره ترتیبی دادند که با حاج آقا مصطفی خدمت حضرت امام رسیدم. به امام گفتم آقا من سه سال است که فرار کرده‌ام، از ایران آمدم و با برادرها سوریه و لبنان هستیم، کارمان این است و الآن واقعاً از نظر اقتصادی با یک سری مشکلات عدیده روبه‌رو شدیم، الآن شاید بتوانم به جرات بگویم که ما نزدیک به دو ماه است واقعاً گرسنه‌ایم یعنی روز روزه می‌گیریم و شب با همان یک مقدار نان افطار می‌کنیم. خیلی داریم سختی می‌کشیم. فرمودند خیلی خب شما برگردید به کارتان ادامه دهید من بفرستم بیایند یک تحقیقی بکنند، بعد یک کاری برایتان می‌کنیم. بعد به ایشان عرض کردم آقا یک سؤالی هم در رابطه با خودم دارم: حالا بنده فرار کردم و آمدم، مدتی هم هست بیرونم، بچه‌ها ایران مانده‌اند، من احساس می‌کنم یک تکالیفی به عهده‌ام است؛ اما الآن نمی‌دانم چه وظیفه‌ای دارم، چه کار کنم؟ حضرت امام یک تأملی کردند و فرمودند بمانید، ان‌شاء‌الله انقلاب پیروز می‌شود همه با هم برمی‌گردیم.

 

از امام اجازه گرفتم که به چریک‌های فلسطینی بپیوندم

در همان جلسه ملاقات با امام درباره پیوستن به چریک‌های فلسطینی نیز از ایشان اجازه گرفتم.

گفتم آقا پس حالا که امر می‌فرمایید بودنم خارج از کشور بهتر از این است که در دست ساواک باشم، آیا اجازه می‌دهید بروم کنار دست برادرها و خواهرهای فلسطینی‌مان. فرمودند: اینکه یک تکلیف است، سؤال و فتوا نمی‌خواهد. از اینجا به گروه‌های مبارز فلسطینی پیوستم و برای گذراندن دوره‌های آموزش نظامی در سوریه و لبنان در رفت‌وآمد بودم. حضور در منزل شهید چمران در جنوب لبنان و نیز رساندن اسلحه به مبارزان نیز از همین مقطع آغاز شد.

اسلحه به شکمم می‌بستم در زیر لباس. بعد یک مقداری از راه را با اتوبوس‌های خودشان می‌آمدیم که رد گم شود و بعد با سواری‌ها و... می‌آوردم در سوریه، آنجا – نزدیک‌های مرز سوریه و لبنان – یک جایی بود که تحویل می‌دادیم، بچه‌ها آنجا می‌رفتند در ماشین‌ها جاسازی می‌کردند.

 

افتخار می‌کنم که کفش‌ جفت‌کن امام بودم

وقتی حضرت امام به نوفل‌لوشاتو تشریف می‌برند، پلیس می‌گوید که از نظر امنیتی باید یکی از پلیس‌های خانم ما دائم در بیت شما حضور داشته باشد. حضرت امام می‌گویند من اجازه نمی‌دهم که یک پلیس غریبه دائم بخواهد در زندگی ما باشد. همان‌جا برادرها تماس می‌گیرند به دفتر امام موسی صدر که این‌جور شنیده شده که مثلاً فلانی در سوریه و لبنان است ببینید می‌توانید پیدایشان کنید، سریع بفرستیدشان به فرانسه بیایند که خبر رسید و بنده با دو سه نفر دیگر از برادرها، بلیت گرفتیم و به فرانسه رفتیم، بنده را معرفی کردند به حضرت امام و رفتیم منزل حضرت امام و داخل بیت. یکی از الطافی که خداوند متعال به بنده عطا کردند این بود که در این مدت کفش جفت‌کن حضرت امام باشم. غذای حضرت امام، لباس شستنشان و.... یعنی همه کارهایی که مربوط به حضرتشان می‌شد بنده انجام می‌دادم.

 

داستان حضور یک زن سیاهپوست در بیت امام در نوفل لوشاتو

بنده در پاریس مسئول حراست حضرت امام (ره) در منزلشان بودم، غذایشان را آماده می‌کردم، لباس می‌شستم و میوه و وسایلشان را آماده می‌کردم حتی برای خریدشان بنده بیرون می‌رفتم اما هیچگاه از یک مغازه دو روز متوالی خرید نمی‌کردم چرا که ممکن بود سوءنیتی به خرج دهند!

یک حیاط امام (ره) که اجاره کرده بودند و به همراه خانواده ایشان زندگی می‌کردند در یک سمت خیابان بود و در سمت دیگر حیات دیگری بود که یکی از آقایان دکتر در اختیار گذاشته بود تا اگر کسی از ایران یا هر جای دیگر برای دیدار امام آمد، آنجا ساکن شود، در منزل امام هم یخچال نبود بنابراین یک روز که در منزل را باز کردم خانمی سیاه پوست را دیدم که کامل جلوی منزل را اشغال کرده بود و بر زمین نشسته بود، زبانش را نفهمیدم به خاطر همین نزد برادران در آن حیات رفتم و خواستم با ایشان انگلیسی صحبت کنند.

بعد متوجه شدم که ایشان از آفریقا آمده به قصد دیدار امام نزد امام رفتم و گفتم من به این خانوم مشکوک هستم اما زمانی هم که بازرسی‌شان کردم چیزی پیدا نکردم بنابراین وی را نزد امام بردم، زمانی که ایشان امام را دیدند شروع به گریه کردند طوری سرشان را زمین گذاشتند که امام خیلی مکدر شد. وی به امام گفت که من در آفریقا به سختی کار کردم همه درآمدم را جمع کردم تا بلیط تهیه کنم و به اینجا بیایم تا مسیحم را ببینم، من پولم را خرج این راه کردم، امام به ایشان گفتند که شما سه شب و سه روز مهمان ما هستید بعد برادرها برایتان بلیط برگشت تهیه می‌کنند و می‌توانید بروید، در نهایت هم ایشان بعد از سه روز با سوغات فراوان راهی کشورش شد، این خاطره شاید به نظر برخی پیش پا افتاده باشد اما قدری عمیق نگاه کنیم متوجه می‌شویم که خیلی چیزها در آن نهفته است.

 

واکنش عجیب امام (س) به خبر فرار شاه از ایران

روزی که شاه از ایران فرار کرد، من در فرانسه در خدمت حضرت امام خمینی (ره) بودم؛ البته این لطف خداوند بود که توانستم به شخصیت بزرگی مانند امام (ره) خدمت کنم.

انعکاس خبر فرار شاه در تمام خبرگزاری‌ها و روزنامه‌های آن روز مطرح دنیا پیچید و همه ما را به وجد آورده بود؛ به همین دلیل برای رساندن این پیام به حضرت امام (ره)، ‌لحظه شماری می‌کردیم چون تصورمان این بود که شنیدن این خبر برای ایشان نیز خوشحال کننده است.

بنده با همین تصور خدمت حضرت امام (ره) رفتم و به ایشان گفتم «آقا، شاه رفت!»؛ به رغم‌ تصور من،‌ گفتن این پیام در نگاه پر معنا و چهره آرام امام، هیچ تغییری به وجود نیاورد و ایشان با آرامش همیشگی‌شان فرمودند «خُب»! و هیچ اظهارنظری دیگری دراین باره نکردند. من از این رفتار امام (ره)‌ جا خوردم؛ اما ‌دانستم این سخن، نشان دهنده آن است که امام خمینی (ره) به رفتن شاه یقین کامل داشتند و اگر اتفاقی غیر از این می‌افتاد باید تعجب می‌کردیم.

پس از انتشار گسترده این خبر، خبرنگاران رسانه‌های محلی و رسمی فرانسه برای دریافت اظهار نظر امام خمینی (ره) درباره فرار شاه، پشت در بیت ایشان جمع شده بودند؛ وقتی این موضوع را به استحضار امام رساندیم، ایشان اعلام نظر خود را در این رابطه با فرار شاه به ساعت 5 بعدازظهر موکول کردند.

با توجه به اینکه امام خمینی (ره) تجربه واقعه 30 تیر را نیز در ذهن داشتند و احتمال می‌دادند که برای برگرداندن شاه، تدارکی دیده باشند، با نگاه عمیق و دورنگر خود اظهارنظر در مورد فرار شاه را به تعویق انداختند و در نهایت نظرشان را مکتوب به خبرنگاران اعلام کردند.

 

ماجرای احیای کلانتری ها به فرمان امام

در نیمه دوم سال 1358 حضرت امام [در دیداری با پرسنل کلانتری] مطالب خیلی مهمی در زمینه احیای کلانتری‌ها بیان کردند. این امر برای من که از جنایت‌ها و فجایع برخی از آنها در آستانه پیروزی انقلاب شنیده و پس از آن دیده بودم ناگوار بود، این مسئله که باید امروز ما به دست ایشان سلاح بدهیم برایم نه تنها خوشایند نبود بلکه پذیرش آن نیز سخت بود و از این که این افراد تأمین شهر را با راه‌اندازی کلانتری‌ها به دست بگیرند، ابا داشتم. برای رهایی از افکار مغشوشم به نزد آیت‌الله مدنی رفتم و گفتم: حاج آقا یعنی می‌گویید امام گفته‌اند ما اسلحه را به دست همان پاسبان‌هایی که تا دیروز بچه‌هایمان را می‌کشتند بدهیم؟! آیت‌الله مدنی گفت: «شما که راحت می‌توانید به نزد حضرت امام بروید، پس به محضرشان برسید و فلسفه این فرمان را بپرسید، ببینید تکلیف چیست.»

من هر ماه برای ارائه گزارش عملکرد و برای کسب اجازه انجام برخی کارها و اقدامات به خدمت امام می‌رفتم، و اگر فرصتی پیش می‌آمد برخی حواث را به شکل جزئی برایشان تعریف می‌کردم؛ و از تنگناها و مشکلات سخن می‌گفتم، و حضرت امام راهنمایی و کمک می‌کردند. 

در نوبت بعدی که به حضور امام رفتم، پس از ارائه گزارش، در حالی که «مِن مِن» می‌کردم مطالبی گفتم ولی حرف اصلی‌ام را نزدم یعنی جرئت نمی‌کردم که قضیه کلانتری‌ها را به طور آشکار بپرسم. امام متوجه شدند و پرسیدند: «خواهر طاهره! چیزی شده؟» گفتم: «راستش گفتنش برایم خیلی راحت نیست، درباره فرمانی است که درباره کلانتری‌ها داده‌اید، آخر ما چطوری خیالمان راحت باشد که اسلحه به دست اینها بدهیم، اینها همان‌هایی هستند که تا دیروز بچه‌های ما را می‌کشتند و مادران زیادی از کارهای آنها داغ دیده هستند، حالا ما برویم بگوییم دست شما درد نکند، بفرمایید این اسلحه!» 

حضرت امام با یک هیبتی چنان نگاه تندی به من کردند که من دیگر هیچ نگفتم، ایشان فرمودند: «اگر شما زندان رفتید، اگر شما شکنجه شدید، اگر شما تبعید شدید و دوری بچه‌هایت را تحمل کردی و هر بلایی سر بدنت آمد، اما این امتیاز را داشتی و داری که به راحتی خودت برای دخترهایت شوهر انتخاب کنی، برای پسرهایت خودت زن انتخاب کنی؛ ولی اینها آن‌قدر بیچاره بودند که برای یک لقمه نان تأمین زندگی‌شان، حتی اجازه انتخاب عروس و دامادشان به دست خودشان نبود. ساواک باید برای اینها انتخاب می‌کرد. شما چرا حالا دارید مانع می‌شوید که اینها آدم بشوند؛ اینها به زندگی برگردند، اینها به مسئولیت برگردند. شما بگو چقدر روی ایشان کار کردی؟ چقدر برایشان کلاس گذاشتی؟ چقدر به آنها درس دادی، این مدتی که اینها از کارکردنشان جلوگیری شد...» 

پاسخ قاطع امام مرا تکان داد، تمام افکار موهومی که در سر داشتم فرو ریخت. و آب سردی بر روی آتشی که در جانم زبانه می‌کشید ریخته شد. عرق بر پیشانی‌ام نشسته بود و خجل و شرمنده بودم از جسارت بر ایراد سؤال و اشکال ... .

هنگامی که امام این مطالب عمیق و ظریف را بیان می‌کردند من سرم را پایین انداخته بودم و در همان حال و در پایان امام فرمودند: «پس بروید به تکلیف‌تان عمل کنید.»

این برخورد امام و همه جانبه‌نگری او مرا به فکر فرو برد و فهمیدم که راه زیادی مانده است، تا من به کنه رفتار و سخنان ایشان پی ببرم و فهمیدم که امام هیچ کاری و امری را بی‌حکمت مطرح نمی‌کنند. وقتی به همدان برمی‌گشتم، احساس می‌کردم که بار مسئولیت بر دوشم سنگینی می‌کند و خود را بیشتر در معرض آزمایش‌های خدا می‌دیدم که گذر از آن را نیازمند درایت و هوشیاری بیشتر می‌دانستم، به همدان که رسیدم بی‌فوت وقت با برادران و آیت‌الله مدنی جلسه‌ای گذاشته برای راه‌اندازی کلانتری‌ها شیوه‌هایی را بررسی کردیم. وجود آیت‌الله مدنی در آنجا غنیمت بود و بسیاری از مشکلات ما را مرتفع می‌کرد. 

کلانترها به خدمت فراخوانده شدند. سلاح به ایشان تحویل و ثبت شد. برای عده‌ای از آنها هفته‌ای دو ساعتی کلاس‌هایی در یکی از سالن‌های همدان گذاشتیم. در این کلاس‌ها تفسیر قرآن و اخلاق گفته می‌شد و بدین طریق مأموران کلانتری نیز به آغوش جامعه بازگشتند. 

 

نمونه ای از تیز بینی امام (س)

یک زمانی حضرت امام فرمودند که به آقای رضایی و چند تن دیگر از فرماندهان بگویید اینجا بیایند، آنها هم آمدند و امام فرمود یکی ـ دو هفته‌ای است که پشت منزلشان در تپه‌های جماران هواپیماهای اف ـ 14 آمریکا تردد می‌کنند حتما اینها چیزی را نشان کرده‌اند و به دنبالش هستند، آن زمان هنوز سپاه  تشکیل نشده بود، برادرها با تاکتیک خاصی تپه‌ها را زیر نظر گرفتند و متوجه شدند که چند زاغه پر از موشک آنجا مخفی شده است.

زمانی که این مکان‌ها کشف شد برادران از امام پرسیدند که از کجا شما به این مکان پی بردید، امام هم گفتند که به هر انسانی الهاماتی می‌شود، تردد این هواپیما هم مشکوک بود وگرنه اگر قصدشان بمباران منزل ما یا پادگان بود که به هدفشان زودتر می‌رسیدند.

 

مرحومه خانم دباغ در آخرین سالگرد ارتحال امام خمینی (س) در دوران حیات خود طی مصاحبه ای خواندنی با خبرگزاری فارس ضمن بررسی اندیشه های امام، به واگویی خاطرات دوران زندگی سیاسی خود با ایشان پرداخته که در ادامه از نظر می گذرانیم.

 

*خانم دباغ، با توجه به سابقه طولانی آشنایی شما با حضرت امام(ره) و عنایت ویژه ایشان به فعالیت‌های شما، قصد بر این است که نگرش امام(ره) به جایگاه زن، نقش او و حیطه فعالیت‌های وی را از زبان شما بازگو کنیم. نخستین بار که به شکلی مشخص، به عنوان یک زن، با نگرش امام(ره) به جایگاه زن روبه‌رو شدید، کی و چگونه بود؟

-من پس از سال‌ها جستجو و تلاش طاقت فرسا برای اینکه بتوانم به خدمت امام(ره) برسم و اندک توانایی‌های ذهنی خود را در اختیار نهضت امام(ره) قرار دهم، سرانجام از طریق شهید آیت‌الله سعیدی، بعضی از سؤال‌هایم را درباره زن و مسائل مربوط به آن از امام(ره) می‌پرسیدم.

از جمله اینکه در آن شرایط اجتماعی خاص، امام(ره) معتقد بودند که زن اگر رانندگی نکند، بهتر است، آیت‌الله سعیدی به ایشان نامه نوشتند و پرسیدند که چنین شخصی (خانم دباغ) کارهای سیاسی می‌کند و ضرورت دارد که رانندگی یاد بگیرد. امام(ره) فرمودند: «این مسأله را به مرجعی دیگر رجوع کنند و یاد بگیرند، اشکالی ندارد».

امام(ره) تا این حد راه را باز می‌گذاشتند، هنوز سؤالات بی‌شماری در دلم نهفته بود که نمی‌توانستم جز با امام(ره) با کسی مطرح کنم، در هر حال در هنگامی که نشستن یک خانم چادری پشت فرمان به نظر عجیب می‌آمد، من این کار را کردم.

 *اولین ملاقات شما با حضرت امام(ره) چه موقع روی داد؟

پس از شهادت آیت‌الله سعیدی دستگیر شدم، اما پس از مدتی از زندان فرار کردم و از راه سوریه به عراق رفتم. البته پس از فرار، مدتی در کشورهای انگلستان و فرانسه بودم، هنگامی که به عراق رسیدم، برادرها ملاقات حضوری با امام(ره) را برای من ترتیب دادند. امام(ره) در تمام طول مدتی که حرف می‌زدم با دقت گوش می‌دادند. قبل از این ملاقات، بعضی از مسئولان بیت معتقد بودند که امام(ره) با زن تنها ملاقات نمی‌کنند.

خبر به حاج سیداحمدآقا رسید و من در تمام این مدت نگران بودم که ببینم جایگاه زن در نزد امام(ره) چیست؟ حاج سیداحمد آقا از حضرت امام(ره) سؤال کردند و ایشان اجازه دادند که من حضوری سؤالاتم را مطرح کنم، آن روز یک ساعت و بیست دقیقه در محضر امام(ره) بودم و از وضعیت ایران و زندانیان سیاسی و شکنجه‌های طاغوت و اوضاع برادران ساکن در سوریه حرف زدم.

*آیا امام(ره) از وضعیتی که برای شما در زندان پیش آمده بود، خبر داشتند؟

-البته من قصد نداشتم چیزی از شکنجه دختر دوازده ساله‌ام بگویم، اما امام(ره) خودشان در جریان بودند و گفتند: شنیده‌ام دخترتان هم همراهتان بوده است، عرض کردم: بالاخره زندان همه جور مسائل دارد؛، فرمودند: همه را بگویید، از برخورد و شکنجه‌هایی که در مورد زنان اعمال می‌کنند.

همین برخورد نشان می‌دهد که امام(ره) در جریان همه مسائل سیاسی و اجتماعی ایران بودند، جالب اینجاست که من در سال 53 خدمت امام(ره) رسیدم و شهید سعیدی در سال 48-47 در نامه‌شان از من نام برده بودند، اما امام(ره) دقیقاً یادشان بود.

*پس از ملاقات با امام(ره) چه کردید؟

-از ایشان اجازه گرفتم که به لبنان بروم و در کنار مردم فلسطین باشم که اجازه فرمودند. همین برخورد، رویکرد امام(ره) را در خصوص حضور زن در همه عرصه‌ها نشان می‌دهد، یعنی زمانی که اسلام یا یکی از مبانی آن در خطر است، دیگر تکلیف زن و مرد فرق نمی‌کند و هر یک به اندازه‌ای که از عهده‌شان برمی‌آید، باید عمل کنند.

*شما در پاریس، در بیت امام(ره) خدمت می‌کردید. از نظم امام(ره) سخن بسیار گفته‌اند. آیا شما خاطره‌ای دارید؟

-نظم امام(ره) حیرت‌انگیز بود، نظم در خواندن روزنامه، نظم در دیدارها، نظم در خواندن نامه‌ها و حتی نظم در تجدید وضو. حتی تجدید وضوی امام(ره) نظم خاصی داشت، یک روز در ساختمان روبه‌روی بیت امام(ره) مشغول پیاده کردن نوار بودم که ناگهان یادم آمد باید بروم، چون وقت تجدید وضوی حضرت امام(ره) بود، فکر کردم باید دستشویی را سرکشی کنم که تمیز و مرتب باشد. دوست نداشتم خانه‌ای که مسئولیتش با من بود، نامرتب به نظر آید. برادران گفتند: ای بابا! تجدید وضوی امام(ره) که ساعت ندارد، من می‌‌دانستم که این طور نیست. رفتم و دستشویی را نظافت کردم و در همان لحظه دیدم که امام(ره) برای تجدید وضو می‌آیند.

امام(ره) هر شب ساعت 9 شام می‌خوردند. یک بار می‌خواستم سخنرانی شهید مفتح را که فیلمش را آورده بودند ببینم و برخلاف معمول که منتظر می‌ماندم ایشان بگویند شامشان را ببرم، گفتم: حاج آقا! شام را بیاورم؟ امام(ره) فرمودند: حالا تا شام بیست دقیقه مانده، امام(ره) هر شب ساعت یازده می‌خوابیدند و رأس ساعت سه بیدار می‌شدند و من صدای خش خش کاغذ یا مناجاتشان را می‌شنیدم.

اتاق امام(ره) رو به حیاط بود و من خیالم راحت نبود، برای همین پشت در اتاقشان می‌خوابیدم. به یاد ندارم که امام(ره) حتی یک بار پنج دقیقه به سه یا پنج دقیقه از سه گذشته، از خواب بیدار شوند، جالب اینجاست که پلیس فرانسه می‌گفت: ما ساعت‌های خودمان را با رفت و آمد امام(ره) تنظیم می‌کنیم.

*حضرت امام(ره) مشغله فراوان داشتند، در این میان توجهشان به اطرافیان چگونه بود؟

-امام(ره) نمونه کامل رعایت عدالت بودند و این عدالت را از خانواده شروع می‌کردند. هر چند بر تمام مسائل احاطه داشتند. اما هیچ گاه امر و نهی نکردند و فقط کسب اطلاع می‌کردند. در ایامی که در فرانسه بودیم، روزی خانم امام(ره) به منزل کسی رفتند و دو ساعت دیرتر از وقتی که به امام(ره) گفته بودند، برگشتند. در این فاصله، امام(ره) دائماً می‌پرسیدند، «خانم نیامدند؟» وقتی بالاخره خانم آمدند، با محبت خاصی گفتند: مرا دل نگران کردید.

*برخورد امام(ره) با اشتباهات اطرافیان چگونه بود؟

-امام(ره) حتی زمانی که کاملاً مطمئن بودند، طرف مقابل اشتباه می‌کند، روی حرف خود پافشاری نمی‌کردند، در فرانسه خرید خانه به عهده من بود. روزی چیزهایی را که می‌خواستم بخرم نوشتم و نزد امام(ره) بردم که پول بگیرم، امام(ره) لیست را نگاه کردند و گفتند: در جمع اشتباه کردی.

من دوباره جمع زدم و گفتم: درست است، امام(ره) سکوت کردند. من به بازار رفتم و خرید کردم و دیدم پول زیاد آورده‌ام. فهمیدم که نه فرانک را نود حساب کرده‌ام، خدمت امام(ره) رسیدم و گفتم: حاج آقا! اشتباه کردم و پول زیاد آوردم، فرمودند: من همان صبح فهمیدم، خواستم خودتان بفهمید.

*دیدگاهشان درباره مصرف‌گرایی چه بود؟

-امام(ره) انسانی جامع الاطراف بودند و به همه چیز دقت نظر کامل داشتند. در این مورد خاطره‌ای را به یاد دارم که نقل می‌کنم. روزی برای خرید به بازار رفتم و دیدم که آن روز پرتقال از همیشه ارزان‌تر است. تصمیم گرفتم برای چند روز پرتقال ارزان تهیه کنم، هنگامی که فهرست را خدمت امام(ره) دادم، پرسیدند: این همه پرتقال را برای چه خریده‌اید؟ عرض کردم: ارزان بود. خواستم برای چند روزی داشته باشیم، فرمودند:  می‌روید و اضافه را پس می‌دهید، ما این قدر پرتقال نیاز نداریم. شما با این کار دو گناه کردید، یکی اینکه چیزی را که نیاز نداشتیم خریدید، دیگر اینکه عده‌ای را از خریدن پرتقال ارزان محروم کردید، عرض کردم: اینجا کارها با کامپیوتر انجام می‌شود و پس گرفتن جنس خیلی دشوار است، فرمودند: پس پرتقال‌ها را پوست می‌گیرید و پرپر می‌کنید و شب موقعی که مردم برای نماز می‌آیند، تعارف می‌کنید تا همه بخورند. شاید به این نحو خدا از سر تقصیرات شما بگذرد!

*از نگرش امام(ره) به حقوق زن و فرزند خاطره‌ای را نقل کنید.

-روزی برای امام(ره) و شهید مطهری و شهید صدوقی که مهمان ایشان بودند، آبگوشت بردم، امام(ره) پرسیدند: غذای خودتان کدام است؟ گفتم: من می‌روم ساختمان دیگر و غذایی می‌خورم، فرمودند: خیر! شما اینجا زحمت کشیده‌اید و غذا پخته‌اید و باید همین جا هم غذا بخورید، سپس غذای خود و مهمان‌هایشان را برداشتند و چهار قسمت کردند و به من دادند. امام(ره) تا این حد نسبت به کسی که در خانه ایشان زحمت می‌کشید، عنایت داشتند و لذا بدیهی است روا نمی‌دانستند که زن و فرزند سهم اندکی داشته باشند و مرد به خود این حق را بدهد که برود بیرون از خانه و غذای بهتر از آنچه که در خانه هست، بخورد.

امام(ره) ساعت یازده عادت داشتند یک استکان چای بخوردند و می‌فرمودند: خانم هم تشریف بیاورند و با ایشان چای بخورند و حتی در این حد هم ساعتی را بدون خانواده و مخصوص به خود نمی‌دانستند. امام(ره) همیشه به اطرافیان می‌گفتند جمعه‌ها تنها تعطیل شما نیست، تعطیل خانوده‌تان هم هست و اگر گردش می‌روید، موظفید آن‌ها را هم ببرید.

یک بار هم مهمان زیادی آمده بود و من و زهرا (دختر آقای اشراقی) می‌خواستیم ظرف بشوییم که دیدیم امام(ره) آستین‌هایشان را بالا زده‌اند و فرمودند: چون ظرف‌های امروز زیاد است، آمده‌ام کمکتان کنم، همه بدنم شروع به لرزیدن کرد و به زهرا گفتم: تو را به خدا از امام(ره) خواهش کنید بروند. ما خودمان ظرف‌ها را می‌شوییم، ولی امام(ره) هرگز حاضر نبودند کاری بر کسی تحمیل شود. با وجود چنین الگو و اسوه‌ای، نمی‌دانم رفتار مردان ایرانی را چگونه توجیه کنم که همیشه می‌نشینند تا خانم‌ها همه کارها را انجام دهند.

*در مواجهه با خطرهایی که برای شما و دیگران پیش می‌آمد، چگونه برخورد می‌کردند؟

-نمونه‌ای را عرض می‌کنم تا ببینید چقدر نسبت به سلامتی و امنیت اطرافیان حساس بودند. در فرانسه نامه‌های امام(ره) را من به آشپزخانه می‌بردم و باز می‌کردم و خیالم که راحت می‌شد، برای مطالعه به ایشان می‌دادم. یک بار مشغول کار بودم، امام(ره) آمدند و گفتند: من راضی نیستم.

تصور کردم امام(ره) نگرانند که مبادا من نامه‌ها را بخوانم. گفتم: به جدتان قسم نامه‌ها را نمی‌خوانم، فقط از نظر امنیتی آن ها را بررسی می‌کنم که مبادا مشکلی برای شما پیش بیاید، فرمودند: می‌دانم. من هم همین را می‌گویم. اگر خطری هست، چرا برای من نباشد و برای شما باشد؟

گفتم: آقا! مردم ایران منتظر شما هستند، فرمودند: بله. هشت بچه هم در ایران منتظر شما هستند، گفتم: نگران نباشید. من آموزش دیده‌ام و خطری ندارد، فرمودند: خب! یک ساعت بیایید به من آموزش بدهید تا اگر خطری دارد، من هم یاد بگیرم، ببینید که امام(ره) چطور بین خودشان و یک خدمتگزار بیت تفاوتی نمی‌دیدند و چطور با آن مقام و منزلتی که داشتند، برایشان مسأله‌ای نبود که از یک زن چیزی یاد بگیرند، در حالی که بسیاری از آقایان برایشان خیلی سنگین است که از زنی سؤالی را بپرسند.

یادم می‌آید موقعی که در اوایل انقلاب در همدان فرمانده پاسدارها بودم، برای بسیاری از آن‌ها دشوار بود که فنون نظامی و جنگ تن به تن و امثال اینها را از یک زن یاد بگیرند، اما امام(ره) خودشان پیشقدم شدند که من شیوه‌های صحیح باز کردن بسته‌ها و پاکت‌ها را به ایشان یاد بدهم.

*هنگامی که در فرانسه بودید، برخورد امام(ره) با همسایگان چگونه بود؟

-امام(ره) نهایت توجه را به آنان داشتند، طوری که وقتی می‌خواستند به ایران بیایند، آن‌ها واقعاً ناراحت بودند، یادم هست روز تولد مسیح(ع) فرمودند: برای همسایه‌ها هدیه بخرید و از طرف من تولد حضرت مسیح(ع) را تبریک بگویید و عذرخواهی کنید که در این مدت این قدر رفت و آمد و سر و صدا بوده است، رفتیم و برای همسایه‌ها شیرینی خریدیم.

امام(ره) فرمودند: خارجی‌ها به گل خیلی اهمیت می‌دهند، بنابراین یکی یک شاخه گل هم روی جعبه‌های شیرینی بگذارید و هدیه بدهید، آن شب هدایا را حاج احمدآقا و یکی از آقایان که به زبان فرانسه تسلط داشت به خانه همسایه‌ها بردند، ولوله‌ای در میان همسایه‌ها افتاده بود و آن‌ها با خوشحالی همدیگر را صدا می‌زدند و هدایای امام(ره) را به هم نشان می‌دادند.

فردا خانه امام(ره) پر بود از خبرنگاران و فرستنده‌های تلویزیونی که شما می‌گویید مسلمانید و آیت‌الله خمینی می‌گوید: مسلمانم، مسلمانان را با حضرت مسیح(ع) چه کار و چرا امام(ره) برای همسایه‌ها هدیه فرستاده است؟ امام(ره) آن روز سخنرانی بسیار جذابی کردند، به طوری که فردای آن روز، رئیس کلیسای فرانسه، پیام تبریکی برای امام(ره) فرستاد و از ایشان تقدیر و تشکر کرد.

ساعت یازده که به رسم هر روز چای برای امام(ره) بردم، فرمودند: آیا این تبلیغ خدایی است یا تلویزیون آمریکا می‌خواست برای ما تبلیغ کند؟ آن روز ده‌ها شبکه تلویزیونی در سراسر آمریکا و جهان، سخنان امام(ره) را پخش کردند.

*شما چه مدت در خدمت امام(ره) بودید و جمع‌بندی شما از حوادث آن دوران چیست؟

-من چهار ماه و نیم در خدمت امام(ره) بودم و با درس‌هایی که آموختم و چیزهایی که دیدم، به این نتیجه رسیدم که عده‌ای فقط ادعا می‌کنند که در خط امام(ره) هستند، والا به هیچ وجه کردار و گفتار امام(ره) را در نحوه زندگی و توجه خاص به بسیاری از نکات، سرمشق قرار نمی‌دهند.

*چرا حضرت امام(ره) اجازه نمی‌دادند کسی از ایشان و بانوان عکس بگیرد؟

-برای جلوگیری از سوءاستفاده‌های احتمالی، روزی یکی از خبرنگاران خارجی به من گفت: می‌خواهیم از رابطه امام(ره) با خانم‌ها عکس یا فیلم بگیریم تا ثابت کنیم که وضع خانم‌ها چطور است و امام(ره) بر خلاف تبلیغات غرب به این مسأله مخالفتی ندارند، هنگامی که امام(ره) از چادر بیرون آمدند و من نزدیک رفتم که سؤالی بکنم، با دست اشاره کردند که نزدیک نروم.

بعد که به اتاق رفتم و ایشان برگشتند، با مهربانی پرسیدند: این سؤالی که در راه از من کردید، کسی به شما یاد داده بود؟ عرض کردم: بله! فرمودند: اول به من می‌گفتید تا راهنماییتان کنم، چون ممکن است اینها آدم‌های مغرضی باشند و بخواهند بعدها مشکل ایجاد کنند، حدس امام(ره) درست بود و آن خانم خبرنگار مغرض از کار درآمد.

دو روز بعد آقای اشراقی عکسی را آوردند که نشان می‌داد من دارم در را پشت سر امام(ره) می‌بندم، آقای اشراقی می‌دانست که دلم می‌خواهد با امام(ره) عکسی داشته باشم. آن را به امام(ره) نشان داده بود و امام(ره) فرموده بودند که عکس را به من بدهند، احساس من این است که ما از دقت‌ها و ظرافت‌های روح امام(ره)، تقریباً هیچ چیز نمی‌دانیم.

*به نظر شما چرا حضرت امام(ره) به این درجه از معرفت، ایمان و آگاهی رسیدند؟

-امام(ره) به تعبیر ساده اهل حال بودند نه قال. انسانی می‌تواند به درجه کمال برسد که در تمامی ابعاد رشد کند. انسان‌های تک بعدی و دو سه بعدی، مسلماً دچار لغزش می‌شوند، ولی اگر انسان آن گونه که خواست خداوند است در تمام وجوه رشد کند و از فطرت الهی خویش دور نشود، بی‌تردید به تعالی می‌رسد.

این تنها امام(ره) نیستند که توانستند و می‌توانند به این درجه از کمال برسند. هر انسانی که تقوا پیشه کند و خود را با دستورات الهی تطبیق دهد و در اعمالش جز رضای او را در نظر نداشته باشد، خداوند این لطف را به او خواهد کرد. امام(ره) طفره رفتن از مسئولیت و کار را حتی با عنوان انجام مستحبات نمی‌پذیرفتند و هرگز برای انجام اعمال مستحب، جز از اوقات اختصاصی خودشان استفاده نمی‌کردند.

به اعتقاد من حتی اگر از اسلام هیچ چیز ندانیم و فقط امام(ره) را الگو قرار دهیم و از ایشان درس بگیریم، امید رستگاری هست. امام(ره) ثانیه‌ای از عمر خود را بیهوده تلف نمی‌کردند و حتی هنگامی که برای صرف ناهار تشریف می‌آوردند، چند دقیقه‌ای که منتظر می‌ماندند، قرآن را برمی‌داشتند و می‌خواندند. امام(ره) تعبیر بسیار زیبایی در مورد خواندن قرآن به کار می‌بردند.

روزی که من از ایشان پرسیدم: آقا! شما که خود سراپا قرآن عملی هستید، دیگر چرا این قدر قرآن می‌خوانید؟ فرمودند: هر کس بخواهد از آدمیت سر در بیاورد و آدم بشود، باید دائماً قرآن بخواند، امام(ره) هیچ کاری را جز برای خدا نمی‌کردند، زمانی که شاه پس از آن همه جنایت و فشار و ظلم از ایران رفت و من خبری را که از رادیو شنیده بودم، به ایشان دادم و عرض کردم: شاه رفت، ایشان تنها جمله‌ای که فرمودند، این بود: دیگه چی؟

از نظر ایشان، همچون مقتدایشان حضرت علی(ع)، حکومت با کفشی که وصله می‌کردند، فرق نداشت و فقط به فکر ادای وظیفه بودند، از همین رو عراق و ایران و نوفل‌لوشاتو برایشان فرقی نمی‌کرد و در پاسخ کسی که در هواپیما از ایشان پرسید: حالا که به ایران برمی‌گردید چه احساسی دارید؟ فرمودند: هیچ احساسی ندارم، آن امامی که در برابر استکبار شرق و غرب ایستاد و لحظه‌ای خم به ابرو نیاورد، در مجلسی که روضه سیدالشهدا(ع) خوانده می‌شد، می‌گریست و انسان درمی‌یافت که برای ایشان جز خدا و رسالتی که بر دوش دارند، هیچ چیز دیگری مهم نیست، همچنان که برای اولیای خدا جز این نبود.

*نگرش امام(ره) به نقش و جایگاه زن در سطوح مختلف را بیان کنید.

-امام(ره) معتقد بودند که از تمام توانایی‌های زنان استفاده نمی‌شود، بلکه برعکس، شخصیت و وجود زنان در طول تاریخ پایمال شده است. زنان از سویی آلت‌دست کسانی بوده‌اند که از آنان به عنوان کالا بهره گرفته‌اند و از سوی دیگر گرفتار متحجرینی که وظایف زن را محدود به ماندن در صندوقخانه و آشپزی دانسته‌اند.

حضرت امام(ره) به پیروی از سنت معصومین و فرامین قرآن، شأن اصلی زن را به او بازگرداندند، ایشان معتقد بودند زن در عین حال که به عنوان همسر و مادر، محور اصلی خانواده است، باید از توانایی‌های دیگر خود در جامعه نیز استفاده کند، خوشبختانه زنان ما، روح تفکر امام(ره) را دریافتند وگرنه تحمل این همه مصائب، از عهده آنان خارج بود. نگاه امام(ره) به زن و مرد بر مبنای تکلیف تعریف می‌شد.

امام معتقد بودند زنان و مردان در کنار هم باید برای اسلام کار کنند اگر زنان کندی نشان دهند خودشان مقصر هستند

ایشان معتقد بودند هر کاری که برای اسلام ضرورت داشته باشد باید انجام شود و مرد و زن و پیر و جوان نمی‌شناسد.

هر کسی به اندازه توانش مکلف است و اگر زنان ما کندی نشان می‌دهند، خودشان مقصرند که جایگاه خود را تشخیص نداده‌اند. همین برخوردها باعث می‌شود کسانی که تفکراتی دون دستورات امام(ره) دارند، میدان را برای اعمال نظراتشان خالی ببینند. اگر به زندگی پیامبر اکرم(ص) توجه کنیم، می‌بینیم که ایشان در تمام جنگ‌ها، یکی از همسرانشان را با خود می‌بردند، مسلم است که زن را نمی‌بردند تا در آنجا وظایف خانوادگیش را انجام دهد، بلکه می‌خواستند به ما درس بدهند.

جالب اینجاست که برخی مدعی‌اند، مفسرند، رساله می‌نویسند و از فقه سر در می‌آورند و حدیث و ولایت می‌فهمند، ولی برای حداکثر استفاده از توانایی زنانشان چه در مسائل زندگی و چه در تربیت بچه نمی‌گذارند، همسرانشان اساس قضیه را بفهمند و بشناسند و بر سر راه آن‌ها مانع ایجاد می‌کنند، در حالی که امام(ره) نهایت آزادی و احترام را برای خانمشان قائل بودند و حتی در موارد ظریفی چون موارد خصوصی، می‌آمدند و اجازه می‌گرفتند که می‌توانند در حیاط قدم بزنند یا نه.

*از دورانی که در پاریس بودید، آیا در مورد برخورد امام(ره) با زنان خاطره‌ای دارید؟

-روزی عده‌ای دانشجوی دختر و پسر به دیدار امام(ره) آمدند. مردها جلو نشسته بودند و زن‌ها پشت آن‌ها. هنگامی که امام(ره) می‌خواستند تشریف ببرند، خانم‌ها گفتند که آقایان جلو نشسته بودند و آن‌ها نتوانستند سؤالات خود را مطرح کنند، با اینکه وقت امام(ره) تمام شده بود، فرمودند: خانم‌ها بیایند و یکی یکی سؤالاتشان را بپرسند. یکی گفت که می‌خواهد ادامه تحصیل دهد و شوهر و بچه دارد و آن‌ها مایلند که او در خانه بماند. امام(ره) فرمودند: این مسائل با یکدیگر تضادی ندارد. هر دو را به نحو احسن انجام دهید.

*از نظر امام(ره) در مورد حجاب خاطره‌ای را نقل کنید.

-از فرانسه که آمدم هنوز مانتو و شلوار تنم بود، در مهران پایم صدمه دید و با عصا راه می‌رفتم و با مانتو و شلوار خدمت امام(ره) رسیدم تا گزارش بدهم، امام(ره) فرمودند: شما چادر ندارید؟ بگویم احمد برایتان یک چادر بخرد؟ گفتم: نه حاج آقا! اما چون به کوه می‌رفتم و اسلحه روی دوشم بود و فشنگ به کمرم و قمقمه به پهلویم و گاهی هم سه پایه تیربار را روی دوش می‌گرفتم، چادر سر کردن برایم خیلی مشکل بود، فرمودند: چادر برای زن بهتر است.

از آن روز چادر سر کردم، حضرت امام(ره) در مجموع مانتو، شلوار و مقنعه را حجاب می‌دانستند و در مورد رنگ هم نظر خاصی نداشتند، از جمله خانم دانشجویی در فرانسه به امام(ره) عرض کرد: جورابهایم ضخیم هستند، ولی رنگشان کرم است. آیا اشکال دارد؟ امام(ره) فرمودند: اینجا نه، یعنی که عرف را ملاک قرار می‌دادند. ایشان حتی تک‌خوانی زن را هم غلط نمی‌دانستند، به شرط آنکه صورت آواز و حالت مهیج به خود نگیرد.

*چرا امام(ره) شما را همراه هیأتی که به شوروی سفر کرد، اعزام کردند؟

-امام(ره) می‌دانستند که آمریکا به دلیل حساسیت در مورد مسائل شوروی، خبر این سفر را در سطح جهان منعکس می‌کند و مرا فرستادند که جایگاه زن را در اسلام و انقلاب به جهان نشان دهند و مطرح کنند که اسلام هیچ محدودیتی برای رشد زن قائل نیست و زن را در همه جا شرکت می‌دهد، چون نیمی از جامعه به زنان تعلق دارد، ایشان با این عمل به دنیا نشان دادند اینکه می‌گویند در ایران به زن ارزش داده نمی‌شود، نمی‌تواند تحصیل کند و امثالهم، همه دروغ است. امام(ره) مردی با لباس روحانیت و زنی با پوشش چادر را به نمایندگی از خود و ملت ایران به شوروی فرستادند و عملاً این دو لباس مشخص را برگزیدند، وگرنه عالم‌تر و بهتر از من، فراوان بودند.

 

منابع: خبرگزاری فارس و وب سایت تاریخ ایرانی

انتهای پیام /*