بمناسبت هفدهمین سالگرد درگذشت گل آقای ایران؛

دو کلمه حرف حساب!

سکه هایی که امام به من هدیه داد همه یک ریالی بود. گفتم: قربان امام‏مان بروم. ماشاء‏الله آن‏قدر ول‏خرج هستند که ورشکسته نشوند خوب است که ایشان خیلی به شدت خندیدند. گفتم: آقا من فقط آمدم دست شما را ببوسم. دست آقا را بوسیدم و دیدم حالا که راه می‏دهند پرروئی کردم محاسن آقا را بوسیدم. آمدیم بیرون، دیگر من اصلا عرش را سیر می‏کردم...

کد : 177772 | تاریخ : 10/02/1399

پرتال امام خمینی(س): کیومرث صابری فومنی معروف به «گل آقا» پایه گذار مؤسسه گل‌ آقا‌، نویسنده و طنزنویس در شهریور۱۳۲۰ در فومن به دنیا آمد. صابری با تشکیل دولت شهید رجایی، به‌عنوان مشاور فرهنگی ایشان مشغول به کار شد. وی در سال ۱۳۶۲ ناگهان از همه مسئولیت‌های دولتی خود کناره گرفت و پس از مدتی، شروع به نوشتن یادداشت‌های روزانه طنز با نام مستعار «گل‌آقا» و تحت عنوان ‌ دو کلمه حرف حساب با محتوای انتقاد از دستگاه‌های دولتی و مشکلات موجود جامعه در روزنامه اطلاعات کرد، که نقطه عطفی در طنز نویسی ایران بود. پس از گذشت ۶سال صابری تصمیم گرفت هفته‌نامه گل آقا را منتشر کند. فعالیت‌های گل آقا منحصر به هفته‌نامه باقی نماند؛ ماهنامه گل‌آقا، سالنامه گل‌آقا و هفته‌نامه «بچه‌ها...گل‌آقا» از دیگر فعالیت‌های کیومرث صابری بود. کیومرث صابری فومنی پس از تحمل یک بیماری سنگین (سرطان خون)، در ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۸۳ دارفانی را وداع گفت.

کیومرث صابری در کتاب«خاطرات گل آقا» که توسط موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی منتشر شد، خاطرات منحصر به فردی از دیدارهای خود با امام خمینی نقل کرده است که در ادامه چند فراز از این خاطرات از نظر می گذرد: 

من از سال ۶۳ که در روزنامه اطلاعات دو کلمه حرف حساب را شروع کردم همیشه هر ماهی یک‏بار، دو بار این تلفن اختصاصی را به آقای دعایی می‏کردم که اصرارم هم این بود که دل پیرمرد را نرنجانده باشم. می‏گفت نه سید احمد می‏گوید امام می‏خواند، خیلی هم خوش‏شان می‏آید، مسأله‏ ای ندارد. تا یک هفته مانده به آن تاریخ که من گفتم که آقای دعایی من بعد از سال‏های سال می‏خواهم بروم حالا امام را ببینم. می‏دانید امام دیدنی بود همیشه در تلویزیون بود و ما همیشه دیده بودیم، همیشه هم به همه انتقاد می‏کردیم که نروید خسته‏ شان بکنید. دنیا دارد به این مرد نگاه می‏کند ما برای کار کوچک می‏رویم. گفتم: من می‏خواهم ببینم‏شان. گفت: خیلی خب، من به سید احمد می‏گویم؛ گفتند و تلفن کردند. من یک روز خانه بودم؛ دعایی گفت: فردا صبح من تو را خدمت حضرت امام می‏برم که ما رفتیم صبحانه ‏ای هم آنجا خوردیم سر ساعت معین امام زنگ زدند، آمدند. یکی، دو تا از برادران روحانی بودند. امام ایستادند، آنجا نشسته بودند کسانی می‏آمدند دست‏بوسی و می‏رفتند. ما هم ایستادیم و دست‏بوسی می‏رفتیم. گفتم: دعایی چه شد من برای این نیامده بودم اگر قرار بود این‏جوری بیایم که هر هفته می‏توانستم امام را بیایم ببینم. گفت: نه، داستان ما مانده است. یکی، دو تا از روحانیون که احتمال می‏دهم که از طرف مثلا یکی از آقایون قم پیامی آورده بود حرف‏شان را زدند و رفتند. گفتند که ایشان بیاد. من و آقای دعایی رفتیم (احتمال می‏دهم این کسی که در ایدئولوژی ژاندارمری بود آشتیانی، یا آقای نوری نامی که زمانی در کویت بودند که بیشتر از طرف آقای منتظری می‏رفت ولی فکر می‏کنم آقای آشتیانی بودند). ما رفتیم خدمت حضرت امام. دعایی معرفی کرد گفت آقا ایشان آقای کیومرث صابری فومنی هستند، فرهنگی هستند، معلم بودند، مشاور فرهنگی آقای رجایی بودند، تا سال ۶۲ مشاور فرهنگی آقای خامنه‏ ای بودند، الآن مشاور فرهنگی در وزارت ارشاد هستند با آقای خاتمی. اتفاقا این مدت امام سرشان پایین بود و یک ذکری می‏گفتند برای خودشان که من این را همیشه به صورت یک طنز می‏گفتم. می‏گفتم که ایشان گفتند که مشاور آقای رجایی بود، لابد امام گفتند که خدا رحمتش کند؛ بعد گفتند مشاور آقای خامنه ‏ای بود، گفتند خدا ایشان را به راه راست هدایت کند؛ گفتند مشاور آقای خاتمی بود لابد گفتند حالا خاتمی کیه که آدم مشاورش هم باشد. از این شوخی ‏ها گاهی با خودمان می‏کردیم. یادم است یک زمانی امام شطرنج را آزاد کرده بودند روزنامه‏ ها نوشتند که حضرت امام فتواشان راجع به شطرنج و موسیقی... آمد. من دو کلمه حرف حساب را با فاکس می‏فرستادم اطلاعات. آن زمان یک چیزی نوشتم که فقط هم به بیت رفت و فقط هم پیش سید احمد رفت زیر دست امام آمد و آن این بود که حضرت امام که قبلا ماهی اوزون‏ برون را آزاد کرده بودند و بعدا شطرنج را آزاد کرده بودند و راجع به موسیقی هم این را گفتند و خدا ایشان را زنده نگه داشته باشد همان
اصطلاحی که خود مردم گفتند که خدا ایشان را طول عمر همراه با عزت عنایت بفرماید که به تدریج کم‏کم بقیه چیزها را هم آزاد بکنند تا ما در آخر عمری یک کیفی کرده باشیم، «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه‏دار». آقا سید احمد به آقای دعایی گفته بودند که آقا این فاکس ما خراب شده، ایشان فرستاده بودند که آن دستگاه فاکس را درست کنند گفته بود فاکس درست شد، حالا شما یک متنی فاکس کنید که دعایی
این دو کلمه حرف حساب را فاکس کرده بود. سید احمد هم بلافاصله خدمت حضرت امام برده بود که امام خندیده بودند. منتها همان یک نسخه بود و ما جز به محارم، دیگر به کسی نگفتیم. حتی محارم هم گفتند این اتوریته امام را می‏شکند. گفتیم ما که با امام مشکل نداریم، بگذریم. آنجا که آقای دعایی گفتند این بود، آن بود، آن بود، امام سرشان را انداختند پایین. امام بسیار قیافه خسته‏ ای داشتند، خیلی خسته بودند و ما دیگر اصلا نمی‏توانستیم فکر کنیم که فقط دیگر ۷ ـ ۸ ماه دیگر مهمان ما است ولی خستگی ایشان را در یک جمله کوتاهی بعد از این خواهم گفت چطور در خانواده ما انعکاس پیدا کرد. بعد دعایی برگشت گفت که آقا چرا من خسته‏ تان بکنم، شما هم که به ما نگاه نمی‏کنید اصلا. ایشان گل‏ آقا است. تا گفت ایشان گل‏ آقا است، امام گفت: تویی؟ شروع کرد به خندیدن. من گریه‏ ام گرفت. گفتم: آقا به جد شما من ضد انقلاب نیستم، من مرید شما هستم، گفت که من می‏دانم. گفتم: به هر حال کار طنز است، سخت است. یک چیزی اگر من گفتم دل شما شکسته است یا انقلاب لطمه‏ ای خورده، شما ما را ببخشید. گفت نه من چنین چیزی ندیدم. گفتم: برای من دعا کنید آقا، که من از راه راست منحرف نشوم، کار طنز سخت است. ایشان گفت که من برای همه دعا می‏کنم که از راه راست منحرف نشویم. یک طنز‏نویس که اشکش در می‏آید سخت هم هست، اصلا ما رفته بودیم که مثلا دل امام یک مقدار شادمان بشود. آقای دعایی گفت آقا شما به گل‏ آقای ما سکه نمی‏دهید. گفت: چرا. اشاره کرد گویا آقای رسولی یا آقای توسلی بودند، یکی از این دو بزرگواران ـ باید به یادداشت‏ه ایم نگاه کنم ـ یک کیسه فریزر پلاستیکی آوردند. توی آن سکه‏‏ های یک قـِرانی بود. امام دست کردند یک مشت سکه به من دادند ایشان بعد در کیسه را بستند امام زد پشت دست‏شان به همین رقم[اشاره با دست]، ایشان دوباره باز کردند یک مشت دیگر امام سکه دادند ایشان دوباره بستند. امام یک‏بار دیگر زد پشت دست‏شان، ایشان باز کردند یک مشت دیگر سکه به من دادند. گفتند: امام سه بار به کسی سکه نمی‏دهد.
من دیدم همه ‏اش یک ریالی است. گفتم: قربان امام‏مان بروم. ماشاء‏الله آن‏قدر ول‏خرج هستند که ورشکسته نشوند خوب است که ایشان خیلی به شدت خندیدند. گفتم: آقا من فقط آمدم دست شما را ببوسم. دست آقا را بوسیدم و دیدم حالا که راه می‏دهند پرروئی کردم محاسن آقا را بوسیدم. آمدیم بیرون، دیگر من اصلا عرش را سیر می‏کردم یک جوری بودم. این‏جور نزدیک به امام و این‏جور یک امام خسته را [شاد کردم]، حسابش را بکنید.

منبع:کتاب«خاطرات گل آقا» موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)

انتهای پیام /*