شعری از

عارفه دهقانی

کد : 177913 | تاریخ : 01/03/1399

 

***

 

آب از سرِ تمام درختان گذشته بود

روزی که پیکرت ز خیابان گذشته بود

 

بسیار چشم های زمین در غمت گریست

طوری که آب از سرِ باران گذشته بود

 

سر تا سرِ حسینیه دل سیاه شد

غم سینه زن ز کوی جماران گذشته بود

 

خرداد و چارده شب و روزی که جان سپرد

خرداد و یک امام، که  از جان گذشته  بود

 

در باورم فراق نمی گنجد ای عزیز

برخیز و آبِ صبر به داغِ دلم بریز

 

ترکیب بند بندِ وجود مرا مخواه

از عشقِ تابناکِ تو باشد جدا... که ماه،

 

تابِ کتانِ قلبِ مرا طاق کرده است

یک لحظه جز به راه خودت، بنده را مخواه   

 

شاعر شدم به دستِ تو در گاهواره ام

با عشقِ دیدنِ تو ،من افتاده ام به راه

 

من شعر در هوای نگاهت سروده ام

از بیت اولش تو مرا می کنی نگاه

 

شاعر سلام! رهبر آزادگان سلام

ای در همه جوانب حق، بهترین امام

 

برخیز و باز بر سرِ شب سیرتان بتاب

"زان پیشتر که عالم فانی شود خراب"

 

باطل عجیب در دلِ دشمن رسوب کرد

خون می چکد ز چشم مُحبّان به جای آب

 

اینجا هوا بد است... زمین چاک خورده است

باران نمی چکد... همه را برده است خواب

 

احوالشان بپرس شبیهِ گذشته که

"با چون تو پرسشی همه ماندند بی جواب"

 

حرفی نمانده است که غم را ورق زدند

"زین قصه بگذرم که سخن میشود بلند"

 

عارفه دهقانی

***

انتهای پیام /*