بمناسبت سالروز شهادت عالم نستوه آیت ‏اللَّه "سیدمحمدرضا سعیدی" در زندان رژیم پهلوی؛

مجتهدِ شهیدِ انقلاب

وقتی که مرحوم آیت الله سعیدی شهید‏‎ ‎‏شدند و رژیم شاه ایشان را در زندان زیر شکنجه به شهادت رسانیده بود، خبرش به‏‎ ‎‏نجف رسید و انقلابی در میان برادران روحانی ایجاد شد، از برخوردهای امام هم‏ ‎‏مشخص می شد که امام چقدر از این حادثه رنج بردند و متأثر شدند، طلاب و روحانیون‏‎ ‎‏تصمیم گرفتند برای مرحوم آیت الله سعیدی فاتحه بگیرند؛ اما...

کد : 178049 | تاریخ : 19/03/1399

پرتال امام خمینی(س): یادداشت ۴۷/ آیت الله سید محمدرضا سعیدی (۱۳۰۸ ـ ۱۳۴۹). شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی، عالم مجاهد و مبارز در سال ۱۳۰۸ شمسی در قریه ای از مشهد به نام «نوغان» و در خانواده ای روحانی به دنیا آمد. دروس اولیه را در زادگاه خویش و ادبیات عرب را در محضر مرحوم «ادیب نیشابوری» و منطق و اصول را در نزد اساتیدی چون شیخ کاظم دامغانی، حاج شیخ هاشم قزوینی و حاج شیخ مجتبی قزوینی آموخت. در سال ۱۳۲۳ برای ادامه تحصیل راهی قم شد و محضر مرحوم آیت الله بروجردی و امام خمینی را درک کرد و به درجه اجتهاد رسید. شهید آیت الله سعیدی در کنار تحصیل و تدریس، از منبر و ارشاد و هدایت مردم غافل نبود و در داخل و خارج از کشور، به دستور آیت الله بروجردی به منبر می رفت. با آغاز نهضت روحانیت، آیت الله سعیدی در صف مقدم بود و در طی مبارزات سه ساله (۱۳۴۰ـ۱۳۴۳) چندین بار دستگیر و ممنوع المنبر شد. در موضوع «کاپیتولاسیون» علیه مستشاران امریکایی صحبت کرد و با درک مقاصد و اهداف امام، به ترویج اندیشه سیاسی او پرداخت. سفری به کویت و عراق داشت و در آنجا علیه رژیم ستم شاهی و سلطه امریکا و صهیونیسم در ایران به افشاگری پرداخت و بخصوص در نجف، علمای اسلام را نسبت به موضوع توجیه کرد. با تبعید امام به ترکیه، ایشان در نجف و کربلا از نقش امام در رشد سیاسی جامعه و حمایت از اسلام و مسلمین سخنرانی می کرد. پس از بازگشت به قم، به دعوت عده ای از مؤمنین جنوب شرقی تهران، به مسجد موسی بن جعفر (ع) آمد و پایگاهی قوی علیه رژیم شاه ساخت. جذب جوانان و طرح مسائل اصولی، گرفتن رهنمودها، کمک به فلسطینی ها، آن هم در جوّ خفقان مبارزه علیه سرمایه داران و سرمایه گذاری اسرائیل و امریکا در ایران، باعث دستگیری و شکنجه فراوان او در سال ۱۳۴۹ گردید. رژیم شاه با دستیابی به بخشی از تلاشهای ایشان، وی را مورد اذیت و شکنجه فراوان قرار داد و در ۲۰ خرداد ۱۳۴۹ در زیر شدیدترین شکنجه ها به شهادت رساند.  در تاریخ ۲۱ خرداد، جنازه شهید برای مراسم کفن و دفن به قم انتقال یافت. ساواک برای جلوگیری از حرکت مردم، به طور مخفیانه جنازه را دفن کرد. در حالی که در مراسم دفن، به غیر از چند نفر ساواکی و شاهد محلی تنها سیدمحمد سعیدی، فرزند آن شهید حضور داشت. رئیس ساواک برای جلوگیری از شرکت مردم و روحانیون در مراسم ترحیم شهید آیت الله سعیدی دستور داد کسانی که در این زمینه تبلیغ یا فعالیت کنند به مدت سه سال تبعید گردند. در حالی که جوّ خفقان و وحشت در همه جا حاکم بود و ساواک از تشکیل مجالس ترحیم برای شهید ممانعت می کرد، جمعی از مردم تهران، در حالی که روحانی مجاهد آیت الله سیدمحمود طالقانی و آقای دکتر عباس شیبانی در جلو جمعیت در حرکت بودند، با بازگشایی مسجد موسی بن جعفر (ع) اولین مجلس ترحیم را برای شهید برگزار کردند. این در حالی بود که مسجد مذکور، از تاریخ بازداشت شهید بسته بود. در تاریخ ۲۲ خرداد آیت الله سیدمحمود طالقانی و دکتر عباس شیبانی بازداشت شدند. در قم، طلاب حوزه علمیه اطلاعیه ای منتشر کردند و در آن ضمن انتشار خبر و کیفیت شهادت مرحوم سعیدی، از توطئه ها و اقدامات اخیر رژیم پرده برداشتند.... در ادامه چند خاطره از افراد مختلف در باره مبارزات و شخصیت آیت الله سعیدی از نظر می گذرد:

 

‏شهادت آیت الله سعیدی‏

با آقای سعیدی همسایه بودم و ارتباط نزدیک با هم داشتیم.‏‎ ‎‏او این اواخر در تهران ساکن بود و امام جماعت مسجد موسی بن‏‎ ‎‏جعفر(ع) واقع در خیابان غیاثی، نزدیک میدان خراسان فعلی بود. گاهی‏‎ ‎‏که به تهران می‌رفتم به مسجدش رفته و سری به او می‌زدم. یک بار در‏‎ ‎‏ایامی که ممنوع المنبر بود، هنگام غروب به مسجدش رفتم، بعد از نماز‏‎ ‎‏به من تعارف کرد که صحبت بکنم ولی نپذیرفتم، خودشان بلند شدند به‏‎ ‎‏منبر تکیه دادند و همان‌طور صحبت‌های داغ کردند. پس از منبر گفتم:‏‎ ‎‏مگر شما ممنوع المنبر نیستید؟ گفت: من که منبر نرفتم، کنار منبر ایستادم‏‎ ‎‏و حرف زدم. ایشان خیلی فعال بودند؛ هم خودشان این‌گونه فعال بودند‏‎ ‎‏و هم دیگران و دوستان را به این‌گونه تلاش‌ها تحریک می‌کردند، به‏‎ ‎‏همین خاطر مرتب در زندان بودند و انواع و اقسام شکنجه‌ها را تحمل‏‎ ‎‏می‌کردند و آخر هم در زیر شکنجه‌ ساواک به شهادت رسیدند. شبی که‏‎ ‎‏ایشان به شهادت رسید من در تهران در منزل یکی از دوستان بودم، خانم‏‎ ‎‏مرضیه دباغ به آن‌جا آمد و این خبر را به ما رساند.‏ 

‏خانم دباغ در خدمت ایشان درس طلبگی می‌خواند، بسیار فعال در‏‎ ‎‏زمینه انقلاب بود و توان کار داشت، البته پدر و مادرش این گونه نبودند.‏‎ ‎‏نام شوهر خانم دباغ، حاج آقا حسن دباغ است، به همین خاطر به او هم‏‎ ‎‏دباغ می‌گویند، ولی فامیل خودش «حدیدچی» است. پدرش آقای علی‏‎ ‎ ‏پاشا، از رفقای ما بود و مغازه کتاب‌فروشی داشت. پدر بزرگش را هم‏‎ ‎‏من دیده بودم که آهن‌فروشی می‌کرد به همین جهت به اینها حدیدچی‏‎ ‎‏می‌گویند. شوهر خانم دباغ، در شرکت‌های پیمانکاری، منشی‌گری‏‎ ‎‏می‌کند. مدتی در شیراز بود، اخیراً به تهران آمده است، مرد فهیم و رو به‏‎ ‎‏راهی است، این زن و شوهر از همان دوران جوانی اهل سیاست بودند،‏‎ ‎‏در زمان مصدق از او حمایت کردند، البته این عیب نیست، آن زمان‏‎ ‎‏اغلب این‌طور بود. خانم دباغ در پاریس خدمت امام بود، یک سالی هم‏‎ ‎‏با مجاهدین و حزب اللهی‌های لبنان همکاری داشت، چند مدتی نیز‏‎ ‎‏دستگیر شد و در زندان ستمشاهی بود.‏ ‏پس از پیروزی انقلاب کلت کمری می‌بست، فرمانده سپاه همدان بود‏‎ ‎‏و در بیابان‌ها قاچاقچیان را تعقیب می‌کرد. از این گونه فعالیت‌ها زیاد‏‎ ‎‏داشت. مقداری هم با ما قوم و خویشی دارد، از این جهت وقتی به قم‏‎ ‎‏می‌آمد به منزل ما سر می‌زد و گاهی بعضی سؤال‌ها را از ما می‌پرسید.‏ ‏به هر حال او خبر شهادت آیت الله سعیدی را به ما داد و من شدیداً‏‎ ‎‏ناراحت شدم.‏  کتاب پرتو آفتاب: خاطرات  آیت الله حاج شیخ علی عراقچی صفحه ۲۸۱


احترام ویژه امام به شهید سعیدی

‏کسانی که از دنیا می رفتند فاتحه ای برای آنها گرفته می شد، حضرت امام در صورت‏‎ ‎‏ضرورت فقط یک جلسه شرکت می کردند؛ اما وقتی که مرحوم آیت الله سعیدی شهید‏‎ ‎‏شدند و رژیم شاه ایشان را در زندان زیر شکنجه به شهادت رسانیده بود، خبرش به‏‎ ‎‏نجف رسید و انقلابی در میان برادران روحانی ایجاد شد، از برخوردهای امام هم‏ ‏مشخص می شد که امام چقدر از این حادثه رنج بردند و متأثر شدند، طلاب و روحانیون‏‎ ‎‏تصمیم گرفتند برای مرحوم آیت الله سعیدی فاتحه بگیرند؛ اما حقوق ماهانه طلاب پنج‏‎ ‎‏دینار بود و خرج فاتحه در سه شب پنج دینار می شد؛ اما طلاب مصمم بودند که این‏‎ ‎‏فاتحه را بگیرند، ضمناً با مشکل دیگری هم مواجه بودیم و آن این بود که با عکس العمل‏‎ ‎‏منفی متولی مسجد مواجه می شدیم، زیرا به ما اجازه نمی دادند که برای آیت الله شهید‏‎ ‎‏سعیدی فاتحه بگیریم و بالاخره مسجدی بی متولی(مسجد عمران) پیدا کردیم، آنجا را‏‎ ‎‏به عنوان محل فاتحه اعلام کردیم هر سه شب متعلق به برادران روحانی یک استان بود،‏‎ ‎‏طولانی ترین فاتحه در نجف اشرف مربوط به مرحوم آیت الله شهید سعیدی بود که‏‎ ‎‏حدود چهل شب پشت سر هم طول کشید، مطلب قابل توجه اینکه اولاً، بعد از اینکه‏‎ ‎‏طلاب فاتحه ها را گرفتند حضرت امام مخارج آنها را پرداخت نمودند. ثانیاً، با آنکه‏‎ ‎‏معمولاً امام فقط یک بار برای هر متوفی شرکت می کردند، اما در این جلسه ها، هر شب‏‎ ‎‏شرکت می کردند، و این باعث دلگرمی ما بود و خوشحال بودیم که این فاتحه مورد توجه‏‎ ‎‏امام است. کتاب پرتوی از خورشید، ص ۱۶۷


شخصیت سیاسی مرحوم سعیدی

‏مرحوم سعیدی را می توان جزو انقلابیون عمیق و یک سیاستمدار به تمام معنا دانست‏‎ ‎‏همزمان با ایشان افرادی بودند و الآن هم در قید حیات هستند که اهل علم و فضل و‏‎ ‎‏انقلابی و طرفدار امام هم بودند ولی نسبت به مسائل سیاسی آگاهیهای لازم را نداشتند.‏‎ ‎‏مرحوم شهید سعیدی در همان حالی که انقلابی و دوستدار امام و اهل فضل و کمالات‏‎ ‎‏بود عمیقاً با مسائل سیاسی آشنایی داشت و این نوع مسائل را دقیقاً مورد تجزیه و تحلیل‏‎ ‎‏قرار می داد که نمونه بارزش تحلیل مسأله کاپیتولاسیون بود که در یک جزوه و در سطح‏‎ ‎‏وسیع منتشر شد و رژیم هم از انقلابیونی مثل شهید بزرگوار سعیدی، مرحوم آقای‏‎ ‎‏طالقانی، شهید بهشتی و آقای منتظری که عمق خیانت و جنایت رژیم را درک می کردند و‏‎ ‎‏با آن در مبارزه بودند و اهل ترس و سازش نبودند خیلی واهمه داشت و درصدد بود به‏‎ ‎‏هر ترتیبی که شده آنها را ساکت کند ولی نمی توانست و به همین جهت درصدد بود که به‏‎ ‎‏هر نحوی که شده آنها را از بین ببرد. شهید سعیدی از جمله این افراد بود خصوصاً که‏‎ ‎‏رژیم تصور می کرد ایشان مسأله تصویب کاپیتولاسیون در مجلس شورای ملی را به‏‎ ‎‏اطلاع امام رسانده است و موجب آن واکنش تند امام شده است. ولی چون آیت الله ‏‎ ‎‏سعیدی یک شخصیت روحانی برجسته بود و اعدام رسمی و علنی ایشان برای رژیم‏‎ ‎‏سنگین تمام می شد، با اعمال شکنجه های وحشیانه ایشان را به شهادت رساند در حالی‏‎ ‎ ‏که در مورد شهادت مرحوم آقای غفاری من تصور نمی کنم که از ابتدا قصد کشتن ایشان‏‎ ‎‏را زیر شکنجه داشتند بلکه می توان شهادت ایشان را به افراط بعضی از شکنجه گران‏‎ ‎‏گرگ صفت ساواک نسبت داد که موقع شکنجه بدون توجه به قوّت و ضعف جسمانی‏‎ ‎‏زندانی او را مورد شکنجه های بی رحمانه قرار می دادند که گاهی به مرگ و شهادت‏‎ ‎‏طرف می انجامید. دلیل من بر این نظر آن است که رژیم جنازه مرحوم شهید غفاری را به‏‎ ‎‏خانواده اش تحویل داد و همچنین اجازه برگزاری مراسم تشییع جنازه و ختم علنی را‏‎ ‎‏صادر کرد در حالی که جنازه شهید سعیدی را خودشان آوردند و مخفیانه در قم دفن‏‎ ‎‏نمودند و بعد خبر شهادتش را اعلام کردند.‏خاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول) ص ۲۶۰ 


‎ ‎شهادت آیت الله‏ سعیدی در زندان رژیم

‏همان طوری که عرض کردم مرحوم سعیدی از طریق چاپ و نشر جزوه هایی درباره‏‎ ‎‏موضوعات مختلف سیاسی به تبلیغ علیه رژیم می پرداخت. از موضوعاتی که ایشان در‏‎ ‎‏یکی از جزوه هایش مطرح و تحلیل کرده بود، مسأله کاپیتولاسیون و مصونیت مستشاران‏‎ ‎‏امریکایی در ایران بود این جزوه که تقریباً در پنجاه صفحه تنظیم شده بود در قم و سایر‏‎ ‎‏شهرها توزیع شد که واکنش و برخورد شدید ساواک را به دنبال داشت به طوری که در‏‎ ‎‏هر کتابفروشی که این جزوه را می دیدند صاحبش را دستگیر و زندانی می کردند. یکی از‏‎ ‎‏کتابفروشیهایی که در سطح قم این جزوه را پخش می کرد، کتابفروشی مرحوم آقای‏‎ ‎‏محمدی بود که در خیابان منتهی به مدرسه دارالشفاء قرار داشت و اتفاقاً یک روز که من‏‎ ‎‏برای خرید کتاب به آنجا رفته بودم مأمورین ساواک آمدند و مشغول بازرسی کتابفروشی‏‎ ‎‏شدند. در این موقع آقاجواد پسر آقای محمدی که از دوستان نزدیک من بود در حالی که‏‎ ‎‏خیلی نگران به نظر می رسید با زبان ترکی به من گفت: تعدادی رساله امام و جزوه آقای‏‎ ‎‏سعیدی در داخل مغازه هست با آنها چه کار کنم؟ من فکری کردم و به ایشان گفتم:‏‎ ‎‏ناراحت نباش و همان جا سر جایت بنشین و من هرچه به تو گفتم تو بنویس و بگو باشد.‏‎ ‎‏بعد رفتم سراغ قفسه کتابها و چند تا کتاب را انتخاب کردم و با صدای بلند اسم آنها را‏‎ ‎‏گفتم تا ایشان بنویسد بعد از اینکه هفت ـ هشت تا از این کتابها را برداشتم به ایشان گفتم:‏‎  ‏جواد آقا من این کتابها را می برم ولی فعلاً پول ندارم بعداً که پول دستم آمد برایت‏‎ ‎‏می آورم. بعد رفتم سراغ آن جزوه ها و همه را برداشتم و لا به لای این کتابها گذاشتم و‏‎ ‎‏بدون اینکه با پنهان کردنشان زیر عبا باعث شک ساواکیها بشوم خیلی عادی در حالی که‏‎ ‎‏کتابها در دستم بود از مقابل مأموری که در جلوی در بود عبور کردم که باعث حیرت و‏‎ ‎‏تعجب فراوان پسر آقای محمدی شد. به هر حال موضع شهید بزرگوار سعیدی درباره‏‎ ‎‏اسرائیل و سرمایه گذاری امریکایی ها و بخصوص قضیه کاپیتولاسیون موجب شد که‏‎ ‎‏ساواک ایشان را تحت تعقیب قرار دهد و بعد دستگیر کند و پس از اعمال شکنجه های‏‎ ‎‏وحشیانه به شهادت برساند. شهادت آیت الله سعیدی موجب تأثر و ناراحتی شدید علما‏‎ ‎‏و دوستان ایشان که فراوان هم بودند گردید و اگرچه شهادت آن بزرگوار مقارن با اوج‏‎ ‎‏خفقان دوران ستمشاهی بود با وصف حال مراسم فاتحه ایشان بدون اعلام رسمی در‏‎ ‎‏صحن فیضیه باشکوه خاصی برگزار شد و جمعی از علما و بزرگان حوزه مانند مرحوم‏‎ ‎‏حاج شیخ مرتضی حائری در این مراسم شرکت کردند. حضور گسترده طلاب و جوانان‏‎ ‎‏انقلابی در این مراسم و سردادن شعارهای انقلابی موجب درگیری بین مردم و مأمورین‏‎ ‎‏شد و عده ای نیز دستگیر شدند. همان 


من باید آتش را خاموش کنم

در قم جلسه‏ ای به نام هیأت مدرسین تشکیل شده بود که در آن بزرگان و علما و فضلا گرد می‏ آمدند و دربارۀ صدور اعلامیۀ آقایان و چاپ و انتشار آنها در سراسر کشور گفتگو می‏ کردند و تصمیم می‏ گرفتند. بعضی از حاضران این جلسه عقیده داشتند امام خیلی تند و داغ عمل می ‏کند و از آن بیم داشتند که دیگر مراجع نتوانند با ایشان کنار بیایند، این را بعضی از خود آنها هم گفته بودند. از این رو بعضی گفتند: خوب است یکی از ما این مطلب را به آقای خمینی بگوید و پاسخ بیاورد. شهید سید محمدرضا سعیدی گفت من رفتم و همین را به آقای خمینی گفتم، ایشان به من فرمودند: «من خوابی دیده ‏ام که آتشی روشن شده و انگار تمام ایران را که به صورت نقشۀ جغرافیا می‏ دیدم در برگرفته است. هر چه فریاد کشیدم بیایید کمک کنید آتش را خاموش کنیم. کسی نیامد، خودم عبایم را درآوردم و بقدری به آتش زدم، و آب به روی آن ریختم که با زحمت توانستم آن را خاموش کنم. شهید سعیدی گفت: حاج آقا افزودند: من این خواب را این طور تعبیر می‏ کنم که این بلوا ادامه دارد و به آسانی پایان نمی‏ یابد. شعله آتشی روشن شده و همهۀ کشور را فرا می‏ گیرد، و تنها من هستم که باید این آتش را خاموش کنم. حال هر کدام از آقایان که می‏ خواهند با من باشند و هر کس نخواست نباشد.  امام خمینی در آئینۀ خاطره‏ ها - حجت الاسلام و المسلمین علی دوانی ص ۱۳۵.


شهید سعیدی به روایت خانم حدیده چی

اواخر سال ۴۸ من و عده ای از خانم ها سر کلاس درس نشسته بودیم. زنگ تلفن به صدا در آمد. آقای سعیدی گوشی را برداشت. بین او و طرف مقابل حرف هایی رد و بدل شد. بعد ایشان گوشی را گذاشت. رو به من و بقیه خانم ها کرد و گفت: ساواک داره میاد اینجا خانم ها زودتر برید که مشکلی برای شما پیش نیاید. بعد دست زیر تشک برد و تعدادی نوار کاست و یک پاکت نامه و کاغذی را بیرون آورد. پاکت و تکه کاغذ را پاره پاره کرد. آن را در دهان گذاشت. کاغذپاره ها را خوب جوید و قورت داد. نوارها هم که مانده بود با آن چه کند به دست من داد و چند بار سفارش کرد آنها را تکثیر کنم.(۲) نوارها را داخل کیف دستی ام گذاشتم. خانم ها با عجله رفتند. نوارها را برداشتم و از اتاق بیرون آمدم. وارد حیاط شدم، ناگهان صدای کوبیدن در به گوش رسید. دیگر وقت گذشته بود و من هم در تله افتاده بودم. ساواکی ها به پشت در رسیده بودند. برگشتم داخل ساختمان. آقای سعیدی خودش را آماده کرد تا برود در را باز کند، همسر ایشان جلو آمد و رو به من کرد و گفت: چیکار می خوای بکنی؟ گفتم: نمی دانم این نوارها توی کیف من است، آقا اینها را به من سپرد، باید ببرم، مبادا دردسر برای شما درست شود. با محمد، پسر بزرگ آقای سعیدی که آن زمان ۱۳-۱۴ ساله بود برگشتیم داخل حیاط. پشت دیوار خانه خرابه ای بود. محمد از دیوار بالا رفت. دور و بر را تماشا کرد و گفت: خبری نیست. همسر آقای سعیدی از اتاق بیرون آمد. یک نصفه گونی کتاب آورد. نوارها را توی گونی ریختم و با کمک همسر آقای سعیدی گونی را دادیم بالای دیوار. محمد گونی را گرفت و انداخت داخل خرابه و خودش هم پرید آن طرف دیوار. مادر محمد به او سفارش کرد گونی را زیر خاک قایم کند و خودش از کوچه به خانه بیاید.

تا آقای سعیدی در حیاط را به روی ساواکی ها باز کرد، آنها هجوم آوردند و با دقت همه جا را زیر نظر گرفتند. بدون اینکه به روی خودم بیاورم رفتم سمت حیاط. ساواکی ها آقای سعیدی را محاصره کردند. جلو در حیاط هم یکی از ساواکی ها راه را بر من بست و از من خواست کیفم را باز کنم. کیف را تفتیش کرد و اجازه داد من بیرون بروم. بلافاصله به خانه رفتم. مجتبی صالحی یکی از نزدیکترین یاران آقای سعیدی بود. به او تلفن زدم و ماجرا را برای او شرح دادم. بعد به سراغ آقای بهاری رفتم. او صاحب دکان خرازی روبروی خانه مان بود. با آنکه هیچ گونه ارتباط و دخالتی در کار ما نداشت، اما در نظر مرد متدین و قابل اعتمادی می آمد، از او خواستم برود و گونی کتاب ها را بردارد و به خانه ما بیاورد. آقای بهاری موتور داشت. سوار شد و رفت و ظرف چند دقیقه گونی را آورد. خیالم آسوده شد. هرچه داخل گونی بود بیرون آوردم و آنها را در چند جای خانه پنهان کردم.

بعد از دستگیری آیت الله سعیدی، ساواک به خانه بعضی از شاگردان ایشان سر زد. مجتبی صالحی را دستگیر کردند و با خودشان بردند. اما سرنخی از دیگران به دستشان نیفتاد. من چند روزی از خانه رفتم و در خانه اقوام قایم شدم. وقتی خبر دادند اوضاع امن است برگشتم و منتظر ماندم تا از آیت الله سعیدی خبر بیاورند. در این فاصله ارتباط من با خانواده ایشان همچنان برقرار بود. اما به گونه ای رفت و آمد می کردم که کسی مرا نشناسد. بعد از ظهر روز دوازدهم پس از دستگیری، در خانه بودم. می خواستم نماز بخوانم. صدای در حیاط را شنیدم. رفتم در را باز کردم. پشت در، یکی از برادرها را دیدم. اسمش اخوان بود و همسر او در کلاس های درس آیت الله سعیدی شرکت می کرد. تا چشمش به من افتاد، بغض کرد و گفت: انا لله و انا الیه راجعون پرسیدم: چی شده؟ گریه اش گرفت و گفت: آقای سعیدی را شهید کردند. از شنیدن این خبر حالی شدم. گفتم: حالا چه کار باید بکنیم؟ جواب داد: ساواکی ها کوچه و محله را قرق کرده اند و می خواهند مردم را بترسانند. با آقای اخوان مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم با عده ای از اهالی محل، دسته جمعی به خانه شهید سعیدی برویم، تصورمان این بود که اگر به طور انفرادی برویم، ممکن است نیروهای ساواک ما را دستگیر کنند. زن های همسایه را یک یک خبر کردیم و با هم به خانه شهید سعیدی رفتیم. خانه در ماتم فرو رفته بود. زن و بچه های آقای سعیدی گریه می کردند. همان روز همسر ایشان رفته بود، جلو در زندان ساواکی ها گفته بودند: اگر برای ملاقات آمده اید باید شناسنامه خودتان و پسر بزرگتان را بیاورید. خانم سعیدی به خانه برمی گردد و شناسنامه را آماده می کند. منتظر می ماند تا محمد از مدرسه بیاید و با هم به زندان بروند. نزدیک ظهر نیروهای ساواک می آیند دم در و می گویند: پسر بزرگ آقای سعیدی را با شناسنامه اش می خواهیم. خانم سعیدی می پرسد: برای چه؟... چه ربطی دارد. ساواکی ها می گویند: برای ملاقات با پدرش. خانم سعیدی سوال می کند: پس من چی؟ می گویند: بعد به شما خبر می دهیم. محمد را سوار می کنند و با خودشان می برند. نزدیک میدان شوش که می رسند، محمد متوجه می شود ماشین به طرف قم می رود. کمی آن طرف تر از میدان، چشمش به یک آمبولانس می افتد. ماشین ساواکی ها پشت آمبولانس حرکت می کند و یک راست به طرف قم می روند، به قبرستان که می رسند در آمبولانس را باز می کنند، جنازه تکه تکه شده آیت الله سعیدی را که زیر شکنجه ساواکی ها به شهادت رسیده بود به محمد نشان می دهند و جنازه را بی غسل و کفن همانجا دفن می کنند. وقتی محمد به خانه آمد. هر بار که از او درباره پدرش می پرسیدیم، متاثر می شد و می گفت: پدرم را بسته بندی کرده بودند. بدن قطعه قطعه شده و خون آلود او را که داخل یک تکه مشمع پیچیده بودند، توی قبر گذاشتند.  کتاب خواهر طاهره؛ ص ۴۲-۴۶؛ چاپ دوم ، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی

پیام امام در شهادت آیت الله سعیدی 

حضرت امام خمینی(س) در همان روز در پیامی به فضلا و محصلین حوزه‌های علمیه امام شهادت آقای سید محمدرضا سعیدی را به دست دژخیمان ساواک در زندان تسلیت گفته و به برنامه هجوم سرمایه‌داران آمریکایی و نیز همکاری دولت شوروی با رژیم ایران حمله کردند. بسمه تعالی‏/ خدمت عموم فضلا و محصلین حوزه ‏های علمیه- ایدهم اللَّه تعالی‏

حوادث اخیر ایران که قتل مرحوم سعیدی مترتب بر آنهاست، موجب کمال تأثر است. این تنها مرحوم سعیدی نیست که با این وضع اسف‏ انگیز در گوشه زندان از پای درمی ‏آید بلکه چه بسا افراد مظلوم و بی گناه به جرم حق گویی در سیاهچال های زندان، مورد ضرب و شَتْم و شکنجه ‏های وحشیانه و رفتار غیر انسانی قرار می‏ گیرند. این خوان یغما که مدت هاست مورد هجوم چپی و راستی قرار گرفته و گاهی با صراحت تقسیم گردیده، اکنون با عناوین دیگر با کمال عوام‏فریبی نقشه ‏کشی شده و مورد تقسیم قرار گرفته است. از طرفی کارشناسان چپی که مقصود آنها اسارت شرق و ملل اسلامی است، به اسم تأسیس کارخانه ذوب آهن  (که نفع آن برای استعمار و کسب وجهه دستگاه جبار بیشتر از نفعی است که به ملت می ‏رسد) و از طرف دیگر کارشناسان و سرمایه داران بزرگ امریکا به اسم عظیم ترین سرمایه گذاری خارجی برای اسارت این ملت مظلوم به ایران هجوم نموده ‏اند. سرمایه دارانی که بنا به نوشته بعضی از روزنامه ‏ها هر لحظه از عمرشان ده ها هزار دلار قیمت دارد، باید دید برای چه منظور در تهران اجتماع می ‏کنند؟ آیا برای غمخواری و انسان دوستی است؟! کسانی که دنیا را به خاک و خون کشیده ‏اند و ده ها هزار انسان را برای شهوات به زیر خاک کرده ‏اند در اینجا دوست صمیمی ما هستند یا نفوذ دولت ایران و عظمت شاه موجب این امر است؟! (این را هم همه می‏ دانند) یا سودجویی سیاسی و اقتصادی با دامنه وسیع آن، که پایگاهش ایران و دنبال آن سایر ممالک اسلامی و دیگر ممالک شرقی است از یک طرف و خودباختگی دستگاه ننگین ایران در مقابل استعمار چپ و راست از طرف دیگر، موجب این بدبختی هاست؟!

ملت ایران بداند که اگر خداوند متعال به این دستگاه خودباخته در مقابل اجانب، و جبار در مقابل ملتها مهلت دهد این آخرین چوب حراج نیست که به مخازن زیرزمینی و روی زمینی این کشور زده شده است؛ باید منتظر بالاتر باشند، اگر بالاتری باشد! اکنون زراعت، صنعت، معادن، منابع جنگلی و حتی توزیع متاع در سراسر کشور و جلب سیاحان را در اختیار آنان خواهند گذاشت و برای ملت ایران جز باربری و کارگری برای سرمایه داران و ذلت و فقر و فاقه چیزی نخواهد ماند. شما از خواب هایی که برای این کشورها دیده‏ اند اطلاع ندارید. این جانب کراراً خطر دولت اسرائیل و عمال آن را به ملت گوشزد کردم که باید مقاومت منفی کنند و از معاملات با آنها احتراز جویند. اکنون راه را برای مصیبت بزرگتری باز کرده ‏اند و ملت را به اسارت سرمایه داران می ‏خواهند درآورند. بر رجال دینی و سیاسی و جوانان مدارس دینی و دانشگاه و بر همه طبقات لازم است که قبل از اجرا شدن این واقعه و نتایج مرگبار آن اعتراض کنند؛ به دنیا برسانند که این قراردادها مخالف رأی ملت است.

این جانب اعلام می‏ کنم هر قراردادی که با سرمایه داران امریکا و دیگر مستعمِرین بسته شود، مخالف خواست ملت و مخالف احکام اسلام است. وکلای مجلسیْن ایران چون منتخب ملت نیستند رأی آنها قانونی نیست و مخالف قانون اساسی و خواست ملت است. در این قضایا باید با نظارت مقامات بی طرف جهانی رفراندم شود تا خواست ملت معلوم‏ گردد. من قتل فجیع این سید بزرگوار و عالم فداکار را- که برای حفظ مصالح مسلمین و خدمت به اسلام جان خود را از دست داد- به ملت اسلام عموماً و خصوصاً به ملت ایران تعزیت می ‏دهم و از خداوند متعال رفع شرّ دستگاه جبار و عمال کثیف استعمار را مسألت می‏ نمایم. و السلام علی من اتبع الهدی. صحیفه امام، ج‏۲، ص: ۲۷۷-۲۷۹


انتهای پیام /*