شعری از

علی فردوسی

کد : 178498 | تاریخ : 08/04/1399

***

و شاه غرّه به تاج و نگین یاقوتش

نشسته بود به نخوت به تخت طاغوتش

 

کدام شاه؟ همان آدمی که می پنداشت

شکوه و هیمنه برده است تا به لاهوتش

 

خبر نداشت فلانی که یک دو روزی بیش

نمانده است ز عمر رژیم فرتوتش

 

بلند شد سر منبر کسی به هشیاری

دهان باز جهان مانده بود مبهوتش

 

نهیب زد که شما را چه می شود مردم؟

مگر تفنگ شما نم کشیده باروتش؟!

 

و بانگ زد سر آن شاه- (حرف اگر حقّ است-

به هر وسیله نباید گذاشت مسکوتش)

 

که هی! مناز به خورشید آریا مهرت

که هایِ یک دم این خلق می کند فوتش

 

گذشت آنچه گذشت و شد آنچه می دانید

نیاز نیست گمانم به شرح مبسوطش

 

و شاه مُرد و یکی از تبار فارس نرفت

دو گام دست بگیرد به زیر تابوتش

 

علی فردوسی

***

انتهای پیام /*