شعری از

عمان سامانی

کد : 178808 | تاریخ : 04/06/1399

***

پس ز جان بر خواهر استقبال کرد تا رخش بوسد الف را دال کرد

همچو جان خود در آغوشش کشید این سخن آهسته در گوشش کشید

کای عنان‌گیر من آیا زینبی؟ یا که آه دردمندان در شبی؟

پیش پای شوق زنجیری مکن راه عشق است این عنان ‌گیری مکن

با تو هستم جان خواهر همسفر تو به پا این راه کوبی من به سر

خانه سوزان را تو صاحب‌ خانه باش با زنان در همرهی مردانه باش

جان خواهر در غمم زاری مکن با صدا بهرم عزاداری مکن

معجر از سر پرده از رخ وا مکن آفتاب و ماه را رسوا مکن

هست بر من ناگوار و ناپسند از تو زینب گر صدا گردد بلند

هرچه باشد تو علی را دختری ماده شیرا کی کم از شیر نری

با زبان زینبی شه آنچه گفت با حسینی گوش زینب می‌ شنفت

با حسینی لب هرآنچه گفت راز شه به‌ گوش زینبی بشنید باز

گوش عشق آری زبان خواهد ز عشق فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق

با زبان دیگر این آواز نیست گوش دیگر محرم این راز نیست

ای سخنگو لحظه‌ای خاموش باش ای زبان از پای تا سر گوش باش

تا ببینم از سر صدق و صواب شاه را زینب چه می‌گوید جواب

گفت زینب در جواب آن شاه را کای فروزان کرده مهر و ماه را

عشق را از یک مشمه زاده ‌ایم لب به یک پستان غم بنهاده‌ ایم

تربیت بوده ‌است بر یک دوشمان پرورش در جیب یک آغوشمان

تا کنیم این راه را مستانه طی هر دو از یک جام خوردستیم می

هر دو در انجام طاعت کاملیم هر یکی امر دگر را حاملیم

تو شهادت جستی ای سبط رسول من اسیری را به جان کردم قبول

 

 عمان سامانی

***

انتهای پیام /*