شعری از

کسایی مروزی

کد : 178813 | تاریخ : 07/06/1399

***

بیزارم از پیاله‌، وز ارغوان و لاله‌

 

ما و خروش ناله‌، کنجی گرفته مأوا

 

دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم‌

 

مدح و غزل نگویم‌، مقتل کنم تقاضا

 

میراث مصطفی را، فرزند مرتضی را

 

مقتول کربلا را تازه کنم تولاّ

 

آن میر سربریده‌، در خاک و خون تپیده‌

 

از آب ناچشیده گشته اسیر غوغا

 

تنها و دلشکسته بر خویشتن گرفته‌

 

از خان و مان گسسته وز اهل بیت و آبا

 

آن پنج ‌ماهه کودک‌، باری چه کرد ویحک‌

 

کز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا

 

بیچاره شهربانو مصقول کرده زانو

 

بیجاده گشته لؤلو بر درد ناشکیبا

 

 

کسایی مروزی

***

انتهای پیام /*