شعری از

محمد کاظمی

کد : 178821 | تاریخ : 08/06/1399

***

آی دوزخ‌ سفران‌! گاه‌ِ دریغ آمده‌ است‌

سر بدزدید که هفتاد و دو تیغ آمده‌ است‌

 

طعمۀ تلخ جحیمید، گلوگیرشده‌

چرک‌ِ زخمید ـ که کوفه است ـ سرازیر شده‌

 

فوج فرعونید یا قافلۀ قابیلید؟

ننگ محضید، ندانم ز کدامین ایلید

 

ره مبندید که ما کهنه‌ سواریم ای قوم‌

سرِ برگشت نداریم‌، نداریم ای قوم‌

 

حلق بر نیزه اگر دوخته‌ شد، باکی نیست‌

خیمه در خیمه اگر سوخته ‌شد، باکی نیست‌

 

خیمه تشنه است‌، غمی نیست‌، گلاب ‌آلوده است‌

سجده بیمار، نه بیمار، شراب ‌آلوده است‌

 

آب‌ِ این بادیه خون است که وانوشد کس‌

زهر باد آن آب کز دست شما نوشد کس‌

 

شعله گر افسرد، خاکستر ما خواهد رفت‌

تن اگر خفت به صحرا، سر ما خواهد رفت‌

 

راه سخت است‌، اگر سر برود نیست شگفت‌

کاروان با سر رهبر برود نیست شگفت‌

 

تن به صحرای عطش سوخته‌، سر بر نیزه‌

بر نمی‌ گردیم زین دشت‌، مگر بر نیزه‌

 

تشنه می ‌سوزیم با مَشک در این خونین ‌دشت‌

دست می کاریم تا مرد بروید زین دشت‌

 

آی دوزخ‌ سفران‌! گاه‌ِ سفر آمده ‌است‌

سر بدزدید که هفتاد و دو سر آمده ‌است‌

 

محمد کاظمی

***

انتهای پیام /*