بمناسبت درگذشت روحانی مجاهد جلالی خمینی: مروری بر چند خاطره

آیت الله جلالی خمینی از طرف امام خمینی برای امامت جمعه مسجدی در خیابان نارمک انتخاب شد و ایشان از آن زمان تاکنون شرق تهران را مرکز فعالیت های انقلابی و مذهبی قرار داده و توانست ده مسجد پیش از انقلاب در حوالی شرق تهران بسازد. وی علاوه بر آنکه وصی امام(ره) بود، سفری به نمایندگی از رهبر کبیر انقلاب برای رسیدگی به وضعیت ایرانیان مقیم قطر داشت و همچنین امام جمعه خمین بود.جلالی در ۱۴ بهمن ۱۳۹۹ برحمت ایزدی پیوست.

کد : 179402 | تاریخ : 15/11/1399

پرتال امام خمینی(س): حیدر علی جلالی خمینی، فرزند حسین، در سال ۱۳۱۱ش. در خمین متولد شد و پس از گذراندن دروس مقدماتی حوزه در ۲۴ سالگی به قم رفت و تحصیلات عالی خود را در سطوح عالی حوزوی ادامه داد. وی در درس خارج فقه سید حسین بروجردی و فقه و اصول امام خمینی شرکت کرده و تفسیر و فلسفه را نزد سید محمدحسین طباطبایی آموخت ایشان از نمایندگان امام خمینی در حج، در سال ۱۳۶۰ بوده است. از دیگر سمت های او، امامت جمعه شهر خمین و از فعالیت های او پایه گذاری حوزه علمیه در خمین و تأسیس مجتمع فقهی پژوهشی در تهران بود.

وی در اوایل دهه ۱۳۴۰ش. به تهران آمد و فعالیت های خود را به سفارش امام خمینی آغاز کرد. ارتباط جلالی با امام خمینی در دوران تبعید در نجف نیز برقرار بود و نامه هایی میان آنها در موضوعات گوناگون نگارش شده است.  

آیت‌الله جلالی خمینی از طرف امام خمینی برای امامت جمعه مسجدی در خیابان نارمک انتخاب شد و ایشان از آن زمان تاکنون شرق تهران را مرکز فعالیت‌های انقلابی و مذهبی قرار داده و توانست ده مسجد پیش از انقلاب در حوالی شرق تهران بسازد. وی علاوه بر آنکه وصی امام(ره) بود، سفری به نمایندگی از رهبر کبیر انقلاب برای رسیدگی به وضعیت ایرانیان مقیم قطر داشت و همچنین امام جمعه خمین بود.جلالی در ۱۴ بهمن ۱۳۹۹ برحمت ایزدی پیوست.

بخشی از خاطرات ایشان را در ذیل بخوانید:

چند سال قبل از انقلاب یکی از ثروتمندان اهل خمین که ثروت خیلی زیادی داشت، به قم آمده بود از من خواست آیا ممکن است من خدمت امام برسم؟ به امام عرض کردم و امام پذیرفتند، من پیش خودم فکر می کردم چون این آقا خیلی ثروتمند است، می تواند کمک مؤثری برای شهریه طلاب بکند، ما وارد منزل امام شدیم و در بیرونی منزل ایشان نشستیم بعد از یک ربع امام تشریف آوردند و نشستند، آن شخص به امام گفت: از قرار مسموع حضرتعالی کسالت دارید، اگر اجازه می فرمایید من دو نفر دکتر متخصص از خارج دعوت کنم تا بیایند و حضرتعالی را معالجه کنند. امام فرمودند: نه، احتیاجی نیست. زمانی بود که امینی نخست وزیر شده بود، امام فرمودند: امینی هم فرستاده و گفته است که دکتر بیاید و ما نپذیرفتیم، و من خودم دکتری را در تهران سراغ دارم که گاهگاهی به ما سر می زند و معالجه می کند، همان کافی است خلاصه هرچقدر این شخص اصرار کرد که آقا من از شما خواهش می کنم، امام فرمودند: نه، امام با این شخص با کمال بی اعتنایی برخورد کردند که این حاکی از صفای روح و عدم توجه امام به دنیا و ظواهر دنیا است. اینکه امام با او گرم بگیرند که مثلاً پولی بدهد برای شهریه ای، برای طلبه ای، برای حوزه ای، روح امام خیلی بلندتر و بالاتر و برتر از اینها بود. (پرتوی از خورشید،   ص 44)

دوستی نقل می کرد که زمان آمدن امام از پاریس، در بهشت زهرا فردی را دیدم که مردم را کنار می زد و برای دیدن امام بی تابی می نمود. وضعیتی تقریباً غیر عادی داشت که مجبور شدم علت این بی تابی و تلاش را از وی جویا شوم. در جواب گفت: من داستانی دارم که شما نمی دانید. زمان زندانی بودن حضرت امام، من سرباز بودم و یکی از دوستانم که مسئول سلول حضرت امام بود، ظاهراً آقا را نمی شناخت، برایم تعریف می کرد که «من از این سید چیزهایی عجیبی می بینم، درون سلول بعضی اوقات مشغول نماز است، پاره ای وقتها او را در سلول نمی بینم، قفل در سلول را باز می کنم و به جستجو می پردازم و او را نمی بینم، درب را قفل می کنم ولی بعد از دقایقی می بینیم درون سلول نماز می خواند».خلاصه به پیشنهاد ایشان جایمان را عوض کردیم و من زندانبان آقا شدم. اوایل آن بزرگوار را نمی شناختم؛ ولی براساس بیانات دوستم کنجکاوی به خرج می دادم. من هم عیناً همان صحنه ها را مشاهده می کردم. گرچه درب زندان بسته بود، اما ایشان را در سلول نمی یافتم و ... . مشاهده این کرامات مرا متوجه عظمت شخصیت آن بزرگوار کرد و بالاخره توفیق نصیب شد و آن حضرت را شناختم. زمانی که از ارادت و علاقه من به آقا آگاه شدند، دستگیرم ساخته و به شکنجه و آزارم پرداختند و از جمله ناخنهایم را کشیدند. دوست ما نقل می کرد که نگاه کردم، دیدم ناخنهایش کشیده شده است.

(منبع: صحیفه دل، مطالب و خاطرات مکتوب از شاگردان امام خمینی(س)،مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 57- 56)

روزی پس از بازگشت حضرت امام (س) از زندان در خدمتشان بودیم؛ نزدیک ظهر که خواستیم برویم، فرمودند: چند نفر از شما بمانید. متوجه شدیم که کسانی می‏ خواهند به خدمت ایشان بیایند. خلاصه پس از مدتی سرهنگ مولوی رئیس امنیت تهران به همراهی مردی دیگر وارد شدند ولی در همان بیرونی ماندند. مدتی بعد حضرت امام هم تشریف آوردند. روزهای اول نخست‏ وزیری منصور بود. مولوی گفت آقا از تهران از جانب نخست وزیر آمده ‏ایم. آمده ‏ایم پاهای شما را ببوسیم و به عرض برسانیم که نخست‏ وزیر اجازه خواسته‏ اند که شروع به کار بنمایند. حضرت امام در جواب فرمودند: ما با کسی بی‏ جهت عقد اخوت نبسته‏ ایم و دشمنی هم نداریم، ما به اعمال آقای منصور نگاه می‏ کنیم. اگر ایشان برگشتند، ما هم تجدید نظر می‏کنیم والا وظیفه خود را انجام خواهیم داد. مولوی گفت آقا 15 خرداد بسیار سخت بود. مردم زیادی کشته شدند. حضرت امام فرمودند: چه کسی مردم را کشت؟ جز شاه؟ این درست است که کسی که ادعا دارد اول شخصیت مملکت است، بگوید: من می‏ زنم، می ‏بندم، می‏کشم. آقا کوتاهی نکردی، زدی، بستی، کشتی، دیگر چکار از تو برمی‏آید؟ پایت را در یک کفش کردی و هر چه می‏خواستی انجام دادی، دیگر چکار از تو برمی‏ آید؟مولوی که می‏ لرزید، گفت آقا اجازه می‏ دهید یادداشت نمایم؟ امام فرمودند یادداشت کن. مولوی گفت: اجازه می‏ فرمایید باز خدمت برسم و دست شما را ببوسم؟ امام فرمودند خیر. مولوی از جا برخاست و از در خارج شد.
(منبع: صحیفه دل، مطالب و خاطرات مکتوب از شاگردان امام خمینی(س)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 55- 56)

 

انتهای پیام /*