هیجده بهمن چگونه در تاریخ ایران ثبت شد؟

کد : 179451 | تاریخ : 18/11/1399

از ورود امام خمینی (س) بنیانگذار انقلاب اسلامی به میهن در ۱۲ بهمن ۵۷ تا ۲۲ بهمن، تک تک روزها ایام اللهی هستند که هر کدام آبستن حوادثی بوده اند. مرور آنچه در آن روزها رخ داد و در خاطرات شفاهی یا روزنامه ها منعکس شد، در نخستین روزهای ایّام الله دهه فجر، یادآور خاطرات شیرینی خواهد بود. مردم در خیابان ها و در حمایت از دولت بازرگان تظاهرات می کنند. شعارها علیه بختیار است، مردم بختیار را نمی خواهند. بختیار سعی دارد به مردم بفهماند در انجام وعده های خود کوشاست. به همین منظور در جلسه ی مجلس حضور می یابد و نمایندگان در حضور بختیار طرح های انحلال ساواک و دستگیری نخست وزیران و وزیران دولت از سال ۱۳۴۱ تا آن سال که متهم به سوء استفاده از قدرت بودند را تصویب می کنند. در این بین عده ای از طرفداران بختیار در حمایت از او در ورزشگاه امجدیه تجمع کردند؛

 متن زیر بخشی از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری در روز ۱۸ بهمن ۵۷ می باشد که در کتاب خاطرات حجت الاسلام و المسلمین ناطق نوری به چاپ رسیده است  وی حال و هوای این روز را با توجه به نقشی که خود در این شرایط ایفا می کرده، روایت کرده است.

علی اکبر ناطق نوری درباره این روز در خاطراتش می نویسد: «کمیته استقبال که شکل گرفته بود، امام اعلام کرده بود که می آیم... در این میان یک سری شلوغی ها در تهران شد و این شلوغی ها را خود دستگاه راه می انداخت تا انقلابیون را متهم به خشونت گرایی کند، لذا مرحوم شهید بهشتی و دیگر آقایان به ما ماموریت می دادند که بروید ناآرامی ها را سر و سامان بدهید و نگذارید دشمن سوء استفاده کند ... عده ای از سلطنت طلبان در امجدیه در حمایت از بختیار جمع شده بودند. آقای بهشتی به من فرمودند: آقای ناطق شما برو آنجا ممکن است انقلابی ها جلوی امجدیه جمع شوند و درگیری بین طرفداران بختیار و انقلابی ها به وجود بیاید و این خواست دولت بختیار است و نباید چنین اتفاقی بیفتد. لذا به امجدیه رفتم. انقلابی ها آمده بودند. عصبانی بودند. از بچه های انقلابی درخواست کردم که متفرق شوند و آن جا نباشند که دشمن می خواهد سوءاستفاده کند. گفتم: من از طرف جامعه روحانیت و آقایان مطهری و بهشتی آمده ام. عده ای هم مرا می شناختند. یک جوانی، بلندقد، ته ریشی هم داشت، خیلی هتاکانه جلو آمد و به من گفت: آقا شیخ بیا برو ... ما باید جلوی سلطنت طلبان بایستیم. معلوم بود از عواملی است که می خواهد شلوغ کند. وقتی دید ما داریم طرح او را خنثی می کنیم یک خرده جیغ و داد کرد و ما هم مقابلش ایستادیم. به بقیه جوانان انقلابی گفتم من احساس می کنم این آقایان ناشناخته هستند و می خواهند اوضاع را به هم بریزند. در این گیر و دار یک پاسبان جوانی هم جلوی در امجدیه به نفع انقلابیون حرفی زد. این پاسبان را گرفتند. رفتم به آن افسری که پاسبان را گرفته بود گفتم: او را رها کنید. افسر گفت: چشم حاج آقا رهایش می کنیم. با ماشین ریو تا جلوی کلانتری خیابان سهروردی آمدیم. در این جا خیلی شیر شد و شروع کرد به تهدید ما و ما برگشتیم. نمی دانم چه بلایی سر پاسبان آوردند.» صفحه ۱۶۱-۱۶۳ (خاطرات حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری، مرتضی میردار، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۹۲)

انتهای پیام /*