خاطره ای به روایت محمدجواد پیشوایی: به امام گفتم: من هم یک مصطفی داشتم به شهادت رسید؛ منتها مصطفی من شانزده سالش بود تا گفتم شانزده سالش بود، اشک در چشمانش جمع شد

خبر شهادت مصطفی را حاج آقای جلالی به امام داده بود. آقای جلالی گفت امام پیغام دادند که آقای پیشوایی را پیش من بیاورید. به نظرم بعد از چهلم مصطفی بود، گروهی شدیم و به جماران رفتیم. بنده، حاج خانم، حاج آقا جلالی و خانم ایشان، حاج آقا مسافری و ...

کد : 179773 | تاریخ : 10/12/1399

پرتال امام خمینی(س):

خبر شهادت مصطفی را حاج آقای جلالی به امام داده بود. آقای جلالی گفت امام پیغام دادند که آقای پیشوایی را پیش من بیاورید. به نظرم بعد از چهلم مصطفی بود، گروهی شدیم و به جماران رفتیم. بنده، حاج خانم، حاج آقا جلالی و خانم ایشان، حاج آقا مسافری و خانمشان و خواهرم و مجتبی و پدر و مادر حاج خانم و چند تا از اعضای خانواده هم بودند. در همان حیاطی که حضرت امام در بالکن مشرف به آن می نشستند ایشان را ملاقات کردیم. دست آقا را گرفتم و بوسیدم. بعد آقای جلالی همه را معرفی کردند. آقا بنده را که می شناختند. دوباره حاج آقای آشتیانی (سرپرست عقیدتی سیاسی و نماینده امام در ژاندارمی) هم داشتند شرح مختصری از بنده و خانواده می دادند. تا اسم بندرانزلی را بردند، آقا فرمودند: خداوند صبرتان بدهد. به حاج خانم هم فرمودند: خدا صبرتان بدهد. عرض کردم آقا شما یک مصطفی داشتید به شهادت رسیدند، من هم یک مصطفی داشتم به شهادت رسید. منتها مصطفی من شانزده سالش بود تا گفتم شانزده سالش بود، یک مرتبه بغض گلوی امام را گرفت و اشک در چشمانش جمع شد. حاج آقای جلالی اشاره کرد به من که دیگر ادامه نده، آقا حالش دارد به هم می خورد. اشک از چشم امام جاری شد. خلاصه ایشان از ما تفقدی فرمودند تا حال ما هم جا آمد و دلمان کمی آرام گرفت. در آخر هم ما را دعا کردند. آرامش واقعی که در چهره حضرت امام دیده می شد، مثل آبی بود که روی آتش بریزند، آرامش خاصی به ما می داد. خلاصه خداحافظی کردیم و از خدمتشان مرخص شدیم.

منبع: کتاب مرید روح الله؛ ص ۱۷۴ ( به نقل از سید محمدجواد پیشوایی)

انتهای پیام /*