عباس ایزد پناه

ولایت عاشورایی امام خمینی و تداوم انقلاب اسلامی

کد : 182082 | تاریخ : 20/05/1400

پرتال امام خمینی(س): مقاله ۱۷/  عباس ایزد پناه

مقدمه: نهضت فکری و اجتماعی اسلام تمام بنیادهای فرهنگی و ارزشهای فردی و اجتماعی را دگرگون می کند و آنها را در جهت کمال و سعادت واقعی بشر قرار می دهد. چون اصل رهبری ـکه در فرهنگ اسلامی از آن به امامت، خلافت و ولایت تعبیر می شودـ در ساختار این نهضت بیشترین نقش را ایفا می کند، بدیهی است که باید در صدر معارف و آموزشهای اجتماعی این آیین قرار گیرد.

در قلمرو این موضوع از دیرباز متکلمان، فقها، اهل عرفان، مفسران و شارحان جوامع روایی، مورخان و جامعه شناسان اسلامی سخن بسیار گفته اند، ولی با توجه به آفاق گستردۀ این اصل اصیل آشکار می شود که دگربار «چشمها را باید شست؛ جور دیگر باید دید»؛ هرچند تمام حقیقت ولایت مانند بلندای ذات و صفات حضرت حق و آخرین کتاب آسمانیش از توان بالهای عقاب اندیشه بشری فراتر است و پرواز بر همه آفاق آن جز بر حیرت و دهشت اندیشه نمی افزاید.
انقلاب اسلامی ایران زاییده ولایت عاشورایی است که در آیینۀ ولایت عاشورایی امام خمینی (س) به ظهور رسیده است. اینک بی هیچ تردیدی می توان خاطرنشان ساخت که تحلیل حقیقت حدوث و بقای این پدیده بزرگ تاریخ بشریت بدون راهیابی به حقیقت ولایت نبی اکرم (ص) و اهل بیت آن حضرت و پیوند آن با ولایت امام خمینی (س) ناممکن است.
مقاله حاضر تلاشی است برای گشودن همین باب فراروی تحلیلگران ماهیت و تدوام انقلاب اسلامی.
برای رسیدن به این مقصود در دو محور بحث خواهیم داشت: گستره ولایت در آیینه ثقلین و پیوند ولایت عاشورایی امام خمینی (س) با تداوم انقلاب.
۱. گستره ولایت در آیینه ثقلین
ولایت در لغت به مفهوم نزدیک بودن دو چیز و نبودن فاصله میان آنهاست، و در اصطلاح قرآن و سنت گاهی به معنی محبت و دوستی و غالباً به مفهوم سرپرستی و صاحب اختیاری یکسویه یا دوسویه به کار رفته است.
چنانکه پس از این مطرح خواهد شد ولایت به مفهوم نخست، شرط لازم بلکه مهمترین شرط تحقق و حصول ولایت به مفهوم سرپرستی و صاحب اختیاری است. آنچه که مهم است این است که قلمروها یا دامنه ولایت ـ به مفهوم دوم ـ نبی اکرم (ص) و اهل بیت (ع) روشن شود تا در پرتو آن، فلسفۀ «مهمترین فریضه بودن» و «کلید فرایض بودن» و به طور کلی انتظارات ما از ولی الله، خلیفة الله و امام مسلمین به دست آید .
۱ـ۱. نگاهی به نظرگاهها
چنانکه اثبات خواهیم کرد، قلمروهای اساسی ولایت و امامت در ابعاد نظری و عملی دین در سه محور خلاصه می شود: ولایت در قلمرو احیای فکر دینی (ولایت فکری و علمی)، ولایت در حوزه تربیت و سیر و سلوک عرفانی (ولایت معنوی) و ولایت در حوزه مدیریت سیاسی و ابعاد اجتماعی (اولویت سیاسی – اجتماعی)؛ ولی درخصوص توسعه و تضییق دامنه آن ـ در دنیای غرب و تاریخ تفکر اسلامی ـ نظرگاههای مختلفی وجود دارد بدین قرار:
تاریخ غرب از دیرباز تا عصر حاضر دو مرحله را پشت سر گذاشته است: مرحله حاکمیت ولایت فکری، معنوی و اجتماعی کلیسا در قرون وسطی (۹ـ۱۵. م) و نفی مطلق ولایت ارباب کلیسای کاتولیک بعد از نهضت اصلاح دینی یا پروتستانتیسم لوتروکالون. کلیسای کاتولیک بر این عقیده بود که دین شناسی ـ و حتی طبیعت شناسی ـ، تربیت اخلاقی، سیر و سلوک معنوی و مدیریت سیاسی و اجتماعی باید تحت ولایت کلیسا باشد
و هیچ فکر یا عملی بدون مهر و امضای کلیسا ارزش دینی ندارد. آنان نه تنها بر دنیای مردم ولایت داشتند که دامنه ولایت خود را تا امور اخروی چون عفو گناهان نیز گسترده بودند.
«ماکس وبر» می نویسد: «کشیش جادوگری بود که به اجرای مراسم عشای ربانی می پرداخت و نگهدارنده کلید حیات سرمدی بود و مردم می توانستند به هنگام اندوه و توبه به سوی او بشتابند» .
ولی چون این ولایتها با اغراض، تعصبها، خرافات و هوا و هوس کشیشان آمیخته بود، نهضت پروتستانتیزم یا حرکت اصلاح دینی را در پی داشت که سلب ولایت کلیسا از قلمرو تفکر دینی، سیر و سلوک معنوی و سیاست و اجتماع از ره آوردهای برجسته آن بود. آنان به صراحت اعلام کردند که فهم کتاب مقدس و تفسیر آن نیاز به روحانیون کلیسا ندارد، چنانکه سیر و سلوک معنوی و تربیت اخلاقی در گرو هدایت و ارشاد ارباب کلیسا نیست و نظام سیاسی و امور کشوری نیز می تواند بدون دخالت کشیشان، توسط پادشاه اداره شود.
این تحول یا نهضت ولایت زدایی همراه با اشاعه فلسفه های حسی، ماتریالیستی و بخصوص اومانیسم ـ انسان گرایی ـ و تکامل علم و صنعت، ولایت عقل (راسیونالیسم)، ولایت علم (ساینتیسم)، ولایت سرمایه (کاپیتالیسم)، اصالت خواست اکثریت در نظام سیاسی (دموکراسی) و اصالت آزادی (لیبرالیسم) را درپی داشت، تا آنجا که «ژان پل سارتر» فلسفه اگزیستانسیالیسم الحادی (مکتب انسان محوری مطلق) را بنیان نهاد. پس می توان گفت که تاریخ دنیوی کردن دین یا غیر دینی کردن دنیا (سکولاریسم) در غرب با نفی ولایت والیان دین و جایگزین کردن ولایت انسان بر خود و جامعه به اوج خود می رسد و راه برای ولایت سرمایه و ماشین بر انسان گشوده می شود .
در دنیای اسلام با اینکه اصل ولایت والیان دین انکار نمی شود، اما در تحدید قلمروهای آن گرایشهای متفاوتی وجود دارد فرقه های اسلامی ـ به جز خوارج ـ وجود امام و خلیفه را واجب می دانند و در خصوص ولایت به مفهوم محبت و دوستی اهل بیت پیامبر (ص) نیز جز فرقه ناصبیم خالفتی وجود ندارد. ولی در مورد گستره و قلمرو آن، اهل سنت با اینکه امامت را ـ مانند متکلمان شیعه ـ عبارت از ریاست عامه در امور دینی و دنیوی به عنوان جانشینی پیامبر اکرم (ص) می دانند، به جای عقیده به عصمت و لزوم برخورداری امام از علم عالی، به صفاتی چون عدالت، قدرت مدیریت، سلامت حواس و عدم عروض جنون، قرشی بودن و... تأکید می ورزند و در قلمرو تصدی ولایت نیز ضرورت الهی بودن آن را نفی می کنند و بر عهده اجماع اهل حل و عقد ـ بلکه گاهی اهل غلبه و کودتا ـ می دانند .
به نظر می رسد این اختلاف در مبادی علی رغم اتفاق در نتیجه، بیانگر این نکته است که اهل سنت از گستره ولایت در امور دینی و دنیوی و اصولاً از علت غایی و حکمت ولایت، تلقی دیگری دارند؛ یعنی، مراد آنان از ریاست دینی ـ چنانکه نص آثار محققان آنهاست ـ همان نصب ائمه جمعه و جماعات، رسیدگی به امور مساجد، نصب قضات و... است و غرض آنان از ریاست دنیوی نیز نصب والیان و فرمانداران، تصدی امور حسبیه و پیشگیری از اختلال نظام اجتماعی است . ولی چنانکه مطرح خواهد شد قلمروهای ولایت و امامت محدود به ظواهر یاد شده نیست. اصولاً گستره ولایت اگر محدود به موارد فوق بود، حتی یک ملحد منصف هم می توانست ولایت مسلمین را برعهده گیرد تا چه رسد به ولی امر با آن شرایط !
غالب متکلمین شیعه ـ مانند اهل سنت ـ امامت را به «ریاسة عامة فی امور الدین و الدنیا نیابةً عن النبی» تعریف کرده اند، ولی در بحث تصدی این مقام بر اصل انتصاب از جانب خدا و در بحث صفات امام به اصل عصمت و علم برتر تأکید کرده اند.
با اندک تأملی می توان فهمید که این ویژگیها و نگرش اهل کلام به کیفیت تصدی منصب امامت با تعریف آنان از امامت چندان تناسبی ندارد، زیرا اهل سنت علی رغم نپذیرفتن عصمت، علم برتر و انتصاب الهی از مفهوم امامت تلقی مشابهی دارند. پس تعریف یادشده با وجود جامعیت، از مانعیت برخوردار نیست. از سوی دیگر، متکلمان شیعه در زمینه قلمرو ولایت نیز غالباً به همان جنبه های امامت در کتب اهل سنت تأکید می ورزند که با مباحث ویژگیهای امام و انتصابی بودن او تناسبی ندارد. شاید این سلسله از مشکلات در کلام شیعه از آنجا ناشی شده باشد که عمده این مباحث به خاطر پاسخ به شبهات اهل سنت مطرح شده اند، نه با هدف کشف حقیقت ولایت و خلافت در قرآن و سنت معصومین(ع).
طبیعی است فقها نیز که به استنباط احکام شرعی اهتمام می ورزند ولایت را بیشتر در قلمرو فقه سیاسی و از منظر اجتماعی مورد توجه قرار دهند. از تحلیل فقهای شیعه نسبت به منابع احکام می توان دریافت که ولایت فکری و مرجعیت علمی اهل بیت (ع) نزد آنان جایگاه والایی دارد؛ چنانکه ولایت اجتماعی و معنوی معصومین(ع) در نزد آنان متفق علیه است. ولی فقهای اهل سنت ـ چنانکه اشاره شد ـ به ولایتهای یاد شده، با آن قلمروهای وسیع عقیده ندارند. آنچه که میان فقهای شیعه بیشتر محل بحث و مناقشه واقع شده است دامنه اختیارات و قلمروهای ولایت فقیه در عصر غیبت است. البته کم توجهی به ماهیت ولایت معصومین (ع) و اولیا در قرآن و سنت، در این اختلافات نقش عمده ای دارد. از همین روی تبیین مبانی و حقیقت ولایت انبیا و اولیای حضرت حق در تبیین حقیقت و ابعاد ولایت فقیه بسیار حایز اهمیت است.
یکی از مبانی اعتقادی اهل تصوف، ولایت و امامت است که از متصدیان آن به عنوان «مرشد»، «پیر»، «خضر راه»، «خلیفة الله»، یا «ولی الله» تعبیر می کنند. آنان می گویند سیر و سلوک عرفانی و راهیابی به سرچشمه وصل و فنا بدون سرسپاری به پیشگاه ولی کامل ناممکن است. ولی حق آیینه خدانماست. او کسی است که صفات و اسمائش در اسما و صفات الهی فانی شده است. بنابراین، او واسطه در فیض الهی است. اوست که مس وجود آدمی در پرتو تقرب و مصاحبتش زر می شود و آهن روح بشر با ولایتش به آهن ربا مبدل می گردد. لذا سرسپاری در پیشگاه او از ارکان سیر و سلوک است.
به گفته عین القضاة: «بدان که مرید آن بود که خود را در پیر بازد. اول دین دربازد و پس خود را بازد. دین باختن دانی چه بود؟ آن بود که اگر پیر خلاف دین او را کاری فرماید آن را باشد؛ زیرا که اگر در موافقت پیر خلاف راه دین خود نرود پس هنوز مرید دین خود بود نه مرید پیر...» .
مولوی نیز می گوید:
آن دلی کز آسمانها برتر است آن دل ابدال یا پیغمبر است    کیست ابدال آن که او مبدل شود خمرش از تبدیل یزدان حل شود
هین که اسرافیل وقتند اولیا مرده را زایشان حیات است و بقا   اولیا را هست قدرت ازاله تیر جسته بازگرداند ز راه   پاسبان آفتابند اولیا در بشر واقف ز اسرار خدا   

آنگاه خطاب به سالکان طریق:
هر که خواهد همنشینی با خدا گو نشیند در حضور اولیا    از حضور اولیا گر بگسلی تو هلاکی، زانکه جزو بی کلی  

چون شوی دور از حضور اولیا در حقیقت گشته ای دور از خدا   سایۀ شاهان طلب مردم شتاب تا شوی زان سایه، بهتر ز آفتاب
پس جلیس الله گشت آن نیکبخت که به پهلوی سعیدی بر درخت   چون مرا دیدی خدا را دیده ای گرد کعبۀ صدق برگردیده ای
خدمت من طاعت و حمد خداست تا نپنداری که حق از من جداست   چشم نیکو باز کن در من نگر تا ببینی نور حق اندر بشر
پس:
عقل کامل را قرین کن با خرد تا که بازآید خرد زان خوی بد   هرکسی بی همرهی در راه شد او زغولان گمره و در چاه شد
آنجه که از تعریف مفهوم خلیفه، ولی الله و پیر و... در تعالیم اهل تصوف و عرفان برمی آید، تأکید بسیار بر ولایت معنوی است که سالک طریق حق نباید از آن غافل باشد، ولی باید توجه داشت که در این بین بعد اجتماعی و سیاسی ولایت بسیار کمرنگ شده، بلکه به کلی رنگ می بازد. هر چند نمی توان از نظر دور داشت که اهل عرفان در تبیین حقیقت ولایت و خلافت بیش از دیگر فرزانگان نقش ایفا کرده اند.
پس از طرح مختصر نظرگاهها به تجلی ولایت در آیینه عرفان متعالی امام خمینی (س) می رسیم که در دنیای آن، تمام قلمروها و ابعاد ولایت به وحدت کامل می رسند و هیچ قلمرویی به بهای لاغری قلمرو دیگر فربه نمی شود. در عرفان متعالی امام، ولایت اجتماعی با ولایت فکری و امامت علمی گره خورده است؛ چنانکه ولایت معنوی و تزکیه عرفانی از ولایت علمی و اجتماعی جدایی ناپذیر است. اینک داوری نهایی را بر عهده ثقلین می گذاریم.


۲_۱. در آیینه قرآن و سنت
انسان کامل قرآنی که مصداق بارز آن ولی الله است پنج ویژگی دارد: عشق و محبت آتشین به حضرت حق ـ جلت عظمته ـ و اولیای خاص او، تعقل و معرفت برتر (علم عالی)، قدرت و توانایی برتر، وحدت در عین کثرت (تلازم با اجتماع و لوازم آن) و حماسه یا ستیز با ضد ارزشها .
مصداق عینی و برترین نمونۀ انسان کامل قرآنی، رسول اکرم (ص) است که قرآن کریم گستره ولایت آن حضرت را سه قلمرو می داند: ولایت فکری که عبارت از معرفی ابعاد ناشناخته دین و تحریف زدایی از آن است؛ چون «وَ یُعَلّم الکتاب والحکمة» یا: «ما آتام الرّسول فَخُذُوه و ما نهیکم عنه فانتهوا» آنچه پیامبر (ص) برای شما آورد بگیرید و از آنچه منع کرد اجتناب کنید. این قلمرو در آیات متعددی چون ۱۵۵/ بقره، ۴۸/ آل عمران، ۱۲۹/ بقره، ۱۶۴/ آل عمران، ۴۴/ نحل، ۱۵/ مائده و ۴/ ابراهیم مورد تأکید قرار گرفته است.
قلمرو دیگر، ولایت معنوی است؛ یعنی، قرآن، حضرت را مرشد و مرجع در سیر و سلوک اخلاقی و عرفانی و قادر بر تأثیر تکوینی در پدیده ها قرار داده است؛ نظیر «تیلوا علیکم آیاتنا و یزکیکم» .
قلمرو سوّم، ولایت سیاسی و رهبری اجتماعی است؛ مانند «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول» ، «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» و «اطیعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالکم...» .
قلمروهای یادشده که تجلی ولایت مطلقه الهی است بر اساس حدیث ثقلین و حدیث غدیر ـ و روایات دیگر ـ در عترت آن حضرت ادامه می یابد. حضرت در حدیث متواتر ثقلین، عترت را از قرآن جدایی ناپذیر دانست؛ یعنی شرح و تبیین قرآن و اجرای عملی آن بدون ولایت فکری، معنوی و اجتماعی عترت ناممکن است. در حدیث غدیر نیز آنجا که فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه...» بر اساس قرینه های لفظی و مقامی آشکار، قلمروهای سه گانه ولایت مراد آن حضرت است؛ یعنی آن که من تا کنون مرجع فکری او در دین شناسی و ولی امر او در اجرای شرع و مرشد و مربی او در سیر و سلوک بودم اینک علی(ع) مولای اوست. قلمروهای مزبور در سنت رفتاری و گفتاری اهل بیت (ع) نیز برجستگی خاصی پیدا کرده است. دسته ای از این روایات بر عصمت و علم و قدرت برتر اهل بیت (ع) تأکید دارند و برخی نیز به جلوه های آن صفات ـ که قلمروهای ولایت است ـ دلالت می کنند. در خطبه دوم نهج البلاغه از اهل بیت (ع) به عنوان «رکن دین»، «ستون یقین»، «محور بودن در نظر و عمل»، «صاحبان خاص ولایت و وراثت پیامبر (ص)»، «کوه استوار دین خدا»، «حافظان و پاسداران دین» و... یاد شده است. در زیارت شریف جامعه کبیره نیز درباره اهل بیت (ع) این ویژگیها به چشم می خورد: «و فاز الفائزون بولایتکم» رستگاران با ولایتتان به رستگاری رسیدند. «بموالاتکم علمنا الله معالم دیننا و اصلح ما کان فسد من دنیانا» به واسطه ولایت شما خدا مبانی و حقایق دینمان را به ما آموخت و آنچه از دنیایمان تباه شده بود سامان بخشید. «و من احبکم فقد احب الله» آن که به شما عشق ورزید بی شک به خدا عشق ورزید... و آن که به ولایتتان سرسپرد رستگار شد و آن که کمر به دشمنی تان بست هلاک گردید. «فالراغب عنکم مارق، واللازم لکم لاحق و المقصر فی حقکم ز اهق» آن که از کویتان رخ برتابد از دین خارج گردد و آنکه به ولایتتان سر بسپارد به مقصد رسد و آنکه در حقتان قصور ورزد نابود گردد.
علی(ع) در فرازی کوتاه، از ویژگیهای اولیای حق و قلمرو ولایتشان پرده برداشته است؛ آنجا که می فرماید: «اولیای خدا آنانند که به باطن دنیا می نگرند، آنگاه که مردم به ظاهر آن می نگرند. و به فردای آن می پردازند آنگاه که مردم خود را به امروز آن سرگرم ساخته اند، پس آنچه را که می ترسند آنان را بمیراند میرانده اند و از آنچه که می دانند به زودی ترکشان خواهد کرد دست شسته اند. آنان زیاده طلبی دیگران از دنیا را اندک خواهی و دست یافتنشان به آن را از دست دادن تلقی می کنند. دشمن آنند که مردم با آن آشتی کرده اند و با آنچه مردم با آن دشمنی می ورزند در آشتی به سر می برند «بهم علم الکتاب و به علموا، و بهم قام الکتاب و به قاموا» کتاب خدا به واسطه آنان تبیین می گردد و خود با آن دانا شده اند و کتاب خدا به آنان برپا می شود و خود به آن برپای ایستاده اند» .
مولا در این فراز، نخست مهمترین ویژگی اهل ولایت را ولایت بر نفس اماره و خودخواهی و افزون طلبی و ولایت بر خیال و اوهام ذکر کرده است و پس از آن یافتن ولایت فکری و علمی بر اهل دین و ولایت سیاسی و اجتماعی را اوج ولایت و رمز آن دانسته است؛ یعنی آنجا که می فرماید: «کتاب خدا به واسطه آنان شناخته می شود» به ولایت فکری و مرجعیت علمی و آنجا که می فرماید: «کتاب خدا به سبب آنان بر پای می ایستد» به ولایت سیاسی و اجتماعی و ولایت معنوی و توانایی فوق العاده آنان بر تربیت و تزکیۀ نفوس اشاره دارد .
امام حسین (ع) و احیای ولایت نبوی و علوی 
از بررسی نظرگاهها به دست آمد که عده ای ولایت و خلافت اسلامی را آسمانی محض قلمداد نموده اند، چنانکه عده ای از فرقه های اسلامی آن را زمینی تلقی کرده اند. اما ولایت و خلافت در پرتو تعالیم ثقلین دارای دو جنبه است: آسمانی و زمینی، بعد آسمانی آن با زمین در آمیخته است و اصولاً رسالت، ولایت و امامت چیزی جز ایجاد پیوند میان خدا و خلق یا آسمان و زمین نیست.
پس از رحلت پیامبر (ص) ریسمان ولایت دچار تزلزل و دستخوش حوادث شد. نخست ولایت سیاسی و اجتماعی اهل بیت (ع) قطع گردید، در نتیجه ولایت فکری یا مرجعیت علمی و ولایت معنوی آنان نیز ـ از بعد فعلیت ـ کمرنگ شد تا آنجا که علی (ع) پیش بینی فرمود: «مردمان آن زمان گرگ و زمامدارانشان درنده و فرودستانشان طعمه و تهی دستانشان مردگان... و لُبِسَ الاسلام لبسَ الفرو مقلوباً» و اسلام مانند پوستین وارونه پوشیده شود» .
این روند انحطاطی همچنان ادامه یافت، تا آنکه در عهد حاکمیت یزید به اوج خود رسید؛ یعنی ولایت نبوی با تمام ابعادش ـ فکری، معنوی و اجتماعی ـ محو و نابود شد و ولایت به طور مطلق رنگ زمینی گرفت که امام حسین (ع) در توصیف آن فرمود: «انّ السنة قدامیتت و انّ البدعة قداحییت» . سنت (ولایت نبی اکرم (ص)) مرده و بدعت زنده شده است. به عبارت دیگر، یزید به جای تبیین اسلام ناب نبوی، اسلام اموی را که آیین اشرافیت، لذت جویی، ذلت پذیری و دین دنیوی شده (سکولار) بود رواج می داد و روشن است که در چنین آیینی برای معنویت و تزکیه نفس جایی نخواهد ماند.
در بعد ولایت اجتماعی و سیاسی نیز سلطنت استبدادی و موروثی به جای خلافت نبوی و امامت علوی نشانده شده بود. سالار شهیدان امام حسین (ع) در هر سه قلمرو دست به احیاگری زد. او می خواست سنت و سیره جد خویش رسول اکرم (ص) و پدرش مولای عارفان را زنده کند که همان ولایت مطلقه اولیاست. پس می توان گفت که سراسر خطبه ها، نامه ها و رفتار سلحشورانه حضرت و یارانش در پرتو همین اصل و آرمان قابل تفسیر است؛ یعنی حضرت آنجا که می فرماید: «انّ السنة قدامیتت و انّ البدعة قداحییت» یا «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» و یا «ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی علی بن ابی طالب» به استراتژی کلی و اساسی نهضت (احیای ولایت مطلقه و همه جانبه نبوی و علوی) نظر دارد. و آنجا که می فرماید: «ذلک بانّ مجاری الامور و الاحکام علی ایدی العلماء بالله، الامناء علی حلاله و حرامه...» بی شک جریان امور و احکام ـ الهی ـ در دست عالمان ربانی است که بر حلال و حرام او امین هستند. یا «ایها الناس انّ رسول الله(ص) قال: من رأی سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله...» به احیای ولایت اجتماعی نبی اکرم (ص) نظر دارد.
این ولایت از طریق اکسیر معرفت و محبت ـ که حاصل معرفت و سیر و سلوک است ـ به یاران آن حضرت نیز منتقل شده بود، آنسان که مس بر اثر امتزاج با طلا، گوهرین می شود و یا آهن بر اثر تقرب و ارتباط با معدن مغناطیسی آهن ربا می شود. یاران سیدالشهدا (ع) همگی از ساغر ساقی ولایت سرمست شده بودند، از همین رو حقایقی را در خشت خام می نگریستند که دیگران در آینه نمی دیدند. از توان مدیریت و سازماندهی خاصی برخوردار بودند که دیگران از آن بی بهره بودند و از جاذبه و تأثیر خاص معنوی برخوردار بودند ـ و هستند ـ که دیگران باید به آن غبطه بخورند. البته از این میان حضرت ابوالفضل العباس (ع) و حضرت زینب (ع) به سبب برخورداری از معرفت و محبت بیشتر به سالار شهیدان، از یاران دیگر حضرت از منزلت و مقام والاتری برخوردار بودند؛ به همین دلیل سرور آزادگان علاوه بر تکریم عمومی اصحاب به حضرت زینب و علمدار لشکرش عنایت خاصی داشت. پس یاران حضرت آیینه هایی بودند حسین نما، چنانکه خود آن حضرت آیینه علی نما بود. اینک نگاهی داریم به ولایت عاشق آن ولی الهی، امام خمینی (س) و ارتباط با تداوم نهضت عاشورایی اش.


۲. ولایت عاشورایی امام خمینی (س) و تداوم انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی زلالی است از اقیانوس ولایت حسینی که از مجرای نهر خروشان ولایت امام خمینی (س) بر پهندشت تاریخ بشریت جاری گشته است. اینک باید نگریست که اولاً حقیقت و فلسفه این ولایت و نحوه ارتباط آن با ولایت حضرت حق و انبیا و اهل بیت (ع) چگونه است؟ پس از آن به ساختار رابطه ولایت امام با تداوم انقلاب اسلامی خواهیم پرداخت.
۱_۲. فلسفه و ماهیت ولایت امام خمینی (س)
برای پی بردن به حقیقت ولایت باید به فلسفه وجودی آن پی برد و هرگاه از فلسفه ولایت سخن به میان می آید، غالباً دو مفهوم مورد نظر است: یکی اینکه علت و دلیل لزوم آن چیست؟ و دیگر اینکه ارکان تحقق ولایت کدام است؟ به عبارت دیگر، چگونه می توان به مقام ولایت دست یافت؟
اهل تحقیق پاسخ پرسش اول را همان پاسخ پرسش از فلسفه نبوت می دانند، زیرا با رحلت نبی اکرم (ص) ـ به خاطر کامل شدن دین ـ صرفاً نبوت خاصه و رسالت در ابلاغ وحی بعد از تلقی آن منقطع می شود، ولی نبوت عامه و ولایت کلیه مطلقه استمرار می یابد و در هیچ زمانی منقطع نمی گردد .
مرحوم قیصری درباره حکمت بعثت پیامبران می نویسد: «فالنبی بالولایة یأخذ من الله او من الملک المعانی التی بها کمال مرتبته فی الولایة و النبوة یبلغ ما اخذه من الله ـ بواسطة اولا بواسطة ـ الی العباد و یکلمهم به». پس نبی با ولایت، از خدا یا از ملک معانی و مفاهیم را دریافت می کند که موجب کمال منزلت و مقام او در ولایت و نبوت است و با نبوت آنچه را که ـ با واسطه یا بی واسطه ـ از حضرت حق دریافت کرده است، به بندگان ابلاغ می کند و با آنان سخن می گوید. به بیان دیگر؛ جهت تجلی حضرت حق برای خلق یا باید خدا خود به مرتبه مخلوقات تنزل کند و یا آنکه مخلوقات به مرتبه خدایی صعود کنند، یا آنکه از میان انسانها کسانی در بعد معنوی چنان اوج بگیرند که بتوانند واسطه میان خدا و خلق باشند و وحی الهی را با واسطه یا بی واسطه دریافت کنند و به خلق برسانند. بدیهی است که معقول ترین طریق، شیوه اخیر است. بنابراین، ولی الله کسی است که به سبب تقرب الهی مجرای ولایت و اراده خدا در زمین گشته است. او در عین زمینی بودن آسمانی و در عین آسمانی بودن زمینی است.
علی (ع) در اوصاف حجج الهی فرمود: «صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی» . مرحوم ملاصدرا عنوان اشراق نهم از مشهد پنجم شواهد الربوبیه را «فی ان النبی جالس فی الحد المشترک، بین عالم المعقولات و عالم المحسوسات» قرار داده است . از سوی دیگر، این ولایت ـ چنانکه نص روایات اهل بیت (ع) و سخن اهل عرفان است ـ قابل انقطاع نیست، زیرا احیاگری در تفکر دینی، رهبری و امامت جامعه دینی و تربیت و تزکیه عرفانی با رحلت پیامبر (ص) یا با عدم حضور ولی کامل ـ معصوم(ع) ـ منقطع نمی شود، بلکه انقطاع آن ملازم با حاکمیت طاغوت است. به گفته علی(ع): «اللّهم بلی لا تخلوا الارض من قائم لله بحجة... لئلاتبطل حجج الله و بیناته» . آری زمین هرگز خالی از حجت بپاخواسته برای خدا نمی ماند... تا آنکه دلایل و بینات خدا باطل نشود.
اما اینکه این ولایت چگونه حاصل می شود؟ باید پاسخ آن را در حدیث معتبر و مشهور «قرب نوافل» جستجو کرد که می فرماید: «هیچ بنده ای به چیزی محبوب تر از آنچه که بر او واجب کرده ام به من نزدیک نمی شود. او بی شک با نافله به من نزدیک می شود تا آنکه دوستش می دارم؛ آنگاه که به دوستیش پذیرفتم گوش او هستم که با آن می شنود و چشم او که با آن می بیند و زبانش که با آن سخن می گوید و دستش که با آن تلاش می کند. اگر بخوانَدم اجابت می کنم و چیزی بخواهدم عطایش می کنم...» ؛ یعنی اهل ایمان بر اثر شناخت و سیر و سلوک از مقام مُحِب به مقام محبوبین راه می یابند تا آنجا که آیینه وار صفات و اسماء حضرت حق در وجودشان پرتو می افکند و اراده شان در اراده او فانی می گردد و خداوند با زبانشان سخن می گوید و حتی خشم و خشنودیشان نشانه خشنودی و خشم الهی می گردد. به عبارت دیگر اکسیر محبت به حضرت حق و اولیای خاص او ـ که در چهره عبادات و ارزشهای متعالی آشکار می شود ـ و معرفت آنان موجب می شود که مس وجود آدمی به طلا مبدل شود و خلعت ولایت بر قامت سالک موزون گردد. به تعبیر مرحوم عمان سامانی:
وانکه را ثابت قدم بیند به راه از شفقت می کند بر وی نگاه    اندک اندک می کشاند سوی خویش می دهد راهش به سوی کوی خویش
بدهدش ره در شبستان وصال بخشد او را هر صفات و هر خصال    متحد گردند با هم این و آن هر دو را مویی نگنجد در میان    می نیارد کس به وحدتشان شکی عاشق و معشوق می گردد یکی 
آری جامه زرین ولایت نبی اکرم (ص)، بر اثر تقرب، به قامت محب و محبوب بی نظیر او علی(ع) مناسب شد و پس از آن حضرت، ائمه معصومین (ع) به عنوان شایسته ترین افراد برای منصب ولایت برگزیده شدند. اما چنانکه اشاره شد، ولایت مطلقه اهل بیت (ع) قابل انقطاع نیست. بنابراین در عصر غیبت ولی کامل، باید اولیایی از غیر معصومین (ع) باشند تا از انقطاع گستره ولایت الهی و از حاکمیت ولایت طاغوت جلوگیری شود که در فرهنگ احادیث پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) از آنان به عنوان عالمان ربانی، وارثان پیامبران، حجت ولی عصر (ع) برای مردم، جانشینان و خلفای پیامبر (ص)، مرجع در حوادث واقعه، دژهای اسلام، بدعت زدایان و تحریف ستیزان و... تعبیر شده است.
امام خمینی (س) نمونه کامل و منحصر به فرد اولیای الهی بعد از معصومین(ع) است که در عصر حاضر به منصه ظهور رسیده است. رفتار، گفتار و شمایل او آیینه صفات و فضایل اهل بیت (ع) است؛ یعنی علم و عقل برتر، حماسه حسینی، عشق آتشین به حضرت معبود و قدرت برتر در اصلاح فرد و جامعه یا ایجاد انقلاب انفسی و آفاقی ـ که در اولیای کامل در حد اعلاست ـ در رفتار و شمایل او نیز منعکس است.
البته ولایت اولیای غیرمعصوم با سه ویژگی از ولایت اهل عصمت و اولیای کامل متمایز می شود: نقدپذیری، نسبی بودن و امکان تجزیه. اما اینکه ولایت غیرمعصوم نقدپذیر است، زیرا که او در قلمرو نظر و عمل در مقام عصمت نیست، بنابراین ممکن است در گفتار و کردار خویش خطا کند؛ به همین سبب نمی توان سنت و سیره او را به طور مطلق حجت دانست و در پیشگاه ولایت فکری، اجتماعی و معنویش به طور مطلق سرسپرد؛ ـ البته عمل به فتوای مجتهد و لزوم اطاعت از ولی فقیه در قلمرو وظایف اجتماعی دلایل خاص خود را دارد ـ.
نسبی بودن این ولایت نیز به مفهوم این است که پیدایش فردی که در علم، قدرت معنوی و ولایت اجتماعی از او کامل تر باشد ممکن است، ولی نمی توان از ولی کامل فراتر رفت و از او کامل تر شد؛ به تعبیر مولای عارفان در خطبه ۲: «الیهم یفیٌ الغالی و بهم یلحق التالی».
تمایز سوم، تجزیه پذیری است؛ یعنی ولی کامل آیینه تمام صفات و اسماء جمالیه و جلالیه و اسوه کامل یک انسان آرمانی است. اما ولی غیرکامل ممکن است برخی از صفات و ویژگیهای انسان کامل را نداشته باشد و یا آن صفت در وی به طور کامل و مطلوب به فعلیت نرسد. بنابراین بدیهی است که او نمی تواند در همه قلمروها صاحب ولایت باشد. برای مثال ممکن است در بعد دین شناسی حایز شرایط باشد ولی در عرصه ولایت و رهبری اجتماعی فاقد توانایی یا توانایی لازم باشد. بر اهل تأمل پوشیده نیست که در این صورت چاره ای جز تجزیه ولایت و انحصار آن به قلمرو صلاحیت او وجود ندارد.
ولی در میان اولیای غیرمعصوم نوادری یافت می شوند که در برخورداری از شرایط ولایت تا مرز اولیای کامل پیش می روند، از همین روی گفتار و کردار آنان چهره دیگری پیدا می کند. آنان مصداق روایات پیامبرند که: «انّ لله عباداً لیسوا بانبیاء یغبطهم النبیون» خدا بندگانی دارد که پیامبر نیستند ولی پیامبران الهی به حالشان غبطه می خورند. امام خمینی (س) در نقطه اوج اینگونه از اولیاست. چنانکه بزرگ پاسدار خط ولایت آن ولی بحق رهبر معظم انقلاب در وصفش فرمود: امام خمینی (س) نشان داد که در کسب فضایل تا مرز ائمه معصومین(ع) پیش رفتن افسانه نیست .
بدینسان، نمی توان امام خمینی را با دیگر اولیا در یک رتبه دانست. فرق میان شخصیت امام و دیگر اولیا در این است که به خاطر قرابت بیشتر امام به افق اولیای کامل می توان او را به طور مطلق به عنوان الگوی انسان آرمانی و کامل اسلامی به جامعه معرفی کرد و بشریت را به الگو قرار دادن او فراخواند، ولی باید الگو بودن اولیای دیگر را همواره با قیدی همراه ساخت. برای مثال نمی توان گفت «حافظ الگوی انسان آرمانی است» بلکه باید گفت «حافظ در عشق الهی الگوست» چنانکه نمی توان گفت «بوعلی سینا ـ ره ـ، ابن رشد یا محیی الدین عربی و مرحوم ملاصدرا ـ ره ـ» انسانهای آرمانی و الگو هستند، بلکه باید گفت ابن سینا و ابن رشد در جنبه تعقل و برهان و محیی الدین در تبیین ابعاد عرفان نظری و ملاصدرا در ایجاد وحدت میان عرفان و برهان و قرآن اسوۀ دین شناسان اند. اما به طور مطلق می توان دین شناسی، ولایت اجتماعی و نفوذ معنوی و ولایت عرفانی امام خمینی (س) و شخصیت حسینی او را به عنوان اسوه و الگوی نظام تربیتی اسلام معرفی کرد، زیرا در جامعیت فضایل در مرز اولیای کامل است. البته الگوی مطلق بودن امام ـ به خاطر عدم عصمت ـ منافاتی با نقدپذیری گفتار و کردار آن حضرت و نسبی بودن کمال شخصیت آن بزرگ ندارد.
از تحلیل علمی ریشه های انقلاب اسلامی و مقایسه آن با انقلابهای دینی و غیردینی به این نکته می توان پی برد که ولایت عاشورایی امام خمینی (س) سرمنشأ و علت محدثه انقلاب اسلامی بوده است؛ یعنی با در نظر گرفتن اوضاع پیچیده داخلی و فشارها و موانع بی شمار خارجی، پیروزی انقلاب اسلامی را جز اعجاز ولایت حسینی که از آستین ولایت خمینی (س) بیرون آمد، نمی توان دانست. البته نمی خواهیم نقش اعجاز ایمان و شور امت عاشورایی ایران را نادیده بگیریم، ولی نباید فراموش کرد که این جاذبه معنوی و نفس رحمانی امام بود که مسها را به طلا مبدل می ساخت و دمادم بر کالبد امت عاشورایی خون تازه می دمید و موجوار شخصیت عرفانی و حماسیش تکثیر می شد. پس چنانکه با وجود نقش اعضا و جوارح، نقش اصلی از آنِ جهان آفرین است، در پیدایش انقلاب اسلامی نیز با وجود نقش عوامل دیگر، بیشترین سهم از آنِ ولایت عاشورایی امام است.
استاد مطهری ـ ره ـ می گوید: «ندای امام خمینی (س) از قلب فرهنگ و از اعماق تاریخ و از ژرفای روح این ملت برمی خاست. مردمی که در طول چهارده قرن حماسۀ محمد، علی، زهرا، حسین، زینب، سلمان، ابوذر... و صدها هزار زن و مرد دیگر را شنیده بودند و این حماسه ها با روحشان عجین شده بود؛ بار دیگر همان ندای آشنا را از حلقوم این مرد شنیدند. علی(ع) را و حسین(ع) را در چهره او دیدند. او را آینه تمام نمای فرهنگ خود که تحقیر شده بود تشخیص دادند... او توانست ایمان از دست رفته مردم را به آنها بازگرداند و آنها را به خودشان مؤمن کرد... و مردمی که سالها این آرزو را که در زمره یاران امام حسین (ع) باشند در سر می پروراندند... به ناگاه خود را در صحنه ای مشاهده کردند، آنچنانکه گویی حسین(ع) را بعینه می دیدند... و همین باعث شد که به پا خیزند و یکسره بانگ تکبیر بر هرچه ظلم و ستمگری است بزنند» .
اینک جای این پرسش است که آیا این علت محدثه، علت مبقیه نیز هست؟ به عبارت دیگر، این عامل که پدیدار شدن انقلاب اسلامی جلوه ای از جلوه های آن است، تداوم انقلاب نیز به حضور دایمی آن بستگی دارد، یا اینکه این علت در مرحله تداوم از نوع علل جانشین شونده است؛ یعنی بدون ولایت فکری، معنوی و حضور اجتماعی ـ سیاسی امام نیز می توان انقلاب اسلامی داشت؟
۲ـ۲. ولایت امام (س) و تداوم انقلاب اسلامی
استاد مطهری ـ ره ـ از عدالت اجتماعی، استقلال و آزادی و معنویت اسلامی به عنوان سه رکن اصلی تداوم انقلاب اسلامی و از: نفوذ اندیشه های بیگانه، تجددگرایی افراطی، ناتمام گذاشتن انقلاب، رخنه فرصت طلبان، ابهام طرحهای آینده و عدم اخلاص و معنویت به عنوان آفات انقلاب نام می برد .
یکی دیگر از تحلیلگران انقلاب اسلامی مراد از انقلاب را حرکت و نهضت انقلاب و تحولات تکاملی حاصل از آن نهضت، و تداوم آن را به معنی «تثبیت کیفیتهای مطلوب و تکاملی حاصله و استمرار حرکت، فعالیت و کاری که نهضت انقلابی از آنها تشکیل می شود و با رشد و گسترش و تعمیم و تقویت آنها تعادل نیروی حق و باطل به زیان باطل و طاغوت بر هم می خورد» می داند؛ آنگاه می نویسد: «تداوم انقلاب به معنای اخیر (استمرار حرکت و تعمیم و تقویت عوامل ضد باطل و طاغوت) مستلزم تداوم چند حرکت زیربنایی است بدین قرار: ۱. تکوین اوضاع نفسانی طیبه ۲. اعمال صالحه ۳. تفقه در دین، یا مکتب شناسی و تعلیم و تعلم آن ۴. امر به معروف: الف ـ فرهنگ دهی و روحیه بخشی ب ـ فرهنگ پذیری و روحیه گیری ج ـ حق پذیری و آمادگی برای قبول نصایح ۵ ـ نهی از منکر: الف ـ تولی و تبری ب ـ مقاومت در برابر انحراف و ارتجاع ج ـ فسادزدایی» .
بی شک شرط تداوم یک انقلاب تکاملی اسلامی حضور عوامل یاد شده است، ولی نباید از نظر دور داشت که متحرک بدون حضور محرک، «ساکن» و کالبد منهای روح، «مرده» و جهان بدون خدا «معدوم» است. این عوامل آنگاه در پیکره انقلاب اسلامی نقش ایفا خواهند کرد که محرک یا آن قلب تپنده؛ یعنی ولایت ولی حق حضور داشته باشد وگرنه تمام ارکان و اعضا از حرکت تکاملی بازخواهند ایستاد.
انقلاب اسلامی صرفاً در صدد ایجاد یک امپراتوری قوی یا سیستم رفاهی کم نظیر یا ساختار فرهنگی و سیاسی مبتنی بر نظریات پیشرفته علمی نیست، زیرا که ایجاد چنین تحولات و توسعه ای بدون حضور دین و رهبران دینی نیز ممکن است، بلکه انقلاب اسلامی با حدوث و تداومش می خواهد جامعه را از حضیض حیوانیت به اوج خداگونگی و پیامبرگونگی و علی گونگی و حسین گونگی عروج دهد و مستضعفین را به مقام امامت، وراثت و خلافت الهی در زمین برساند.
بدیهی است که چنین انقلابی بنیادها و تار و پود سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و سیستم رهبریش با دیگر انقلابها و نظامها متفاوت خواهد بود. پس نه عوامل حدوثش مانند آنان خواهد بود و نه عوامل تداوم و بقایش. تفاوت جوهری این انقلاب با دیگر انقلابها در این است که انقلاب اسلامی، هم حدوثش مبتنی بر ولایت الهی است و هم بقا و تداومش، چنانکه در قلمرو نظام ارزشی نمی توان توقع داشت که نظام ارزشی انقلاب اسلامی با اومانیسم و نظام سیاسی آن با دموکراسی غرب و اقتصاد آن با کاپیتالیسم یا سوسیالیسم سازگار باشد. در قلمرو نظام رهبری نیز چهره خاص خود را خواهد داشت، زیرا که باید رهبری هر نهضتی با آرمانها و خط مشی آن نهضت متناسب باشد. پس آنچه که به عنوان عوامل تداوم مطرح شده است همه مربوط به عالم ملک انقلابند که باید بر ملکوت ولایت ولی حق استوار باشند. علت العلل پیدایش انقلاب اسلامی ایران سریان ولایت عاشورایی امام خمینی (س) بود. اینک تداوم آن نیز در گرو حفظ و سریان ولایت امام به نسل جدید و نسلهای آینده است. آنچه که در فرآیند این تسری نقش واسطه را ایفا می کند، اصل معرفت و شناخت امام خمینی (س) و محبت و عشق نسلها به اوست که خود بهترین مجرای ورود به بهار ولایت مطلقه اهل بیت (ع) و ولایت الهی است. بنابراین تداوم انقلاب این است که نسل حاضر و آینده به سمت امام گونه شدن حرکت کننذ؛ یعنی باید انسان شناسی امام، نگرش او به اسلام، حماسه و شجاعت او و صلابت و آزادگی او در روح و جان آحاد ملت حضور داشته باشد. آنگاه مدیران و رهبران فکری، تربیتی و سیاسی جامعه از کسانی برگزیده شوند که بیشترین سنخیت و قرابت شخصیتی را با امام داشته باشند. به تعبیر روشن تر، بزرگ ترین آفت انقلاب اسلامی این است که افراد بی تفاوت، فاقد حساسیت ایمانی و انقلابی، یا فاقد آگاهی نسبت به مدیریت و رهبری اسلامی بر پستهای کلیدی و غیرکلیدی رهبری فکری، معنوی و سیاسی انقلاب گمارده شوند که حاصل آن جز تولید خون ناسالم در پیکره انقلاب اسلامی، بلکه قطع شریانهای خونی آن نخواهد بود. بنابراین، ممکن است مدیران اصلی نظام، امام گونه بیندیشند و خمینی گونه عمل کنند، اما به علت بریدگی یا فاسد بودن شریانهای انتقال دهنده، آن مایه حیات در همان رده های بالا بماند و به بخش عظیمی از پیکره جامعه نرسد. بدیهی است که در این صورت انقلاب با آفت کم خونی و بی رنگ شدن ارزشهای متعالیش مواجه خواهد شد. پس چه باید کرد؟

پاسخ روشن است، علی (ع) در توصیف نقش اولیا فرمود: «بهم علم الکتاب و به علموا» قرآن به واسطه آنان شناخته می شود و آنان با قرآن دانا شده اند. «بهم قام الکتاب و به قاموا» قرآن به سبب آنان در جامعه اقامه می شود و آنان به سبب قرآن بر پای ایستاده اند. پس اجرای قرآن در جامعه بستگی به حضور اولیای الهی، یعنی خمینی گونه ها در پستها و مناصب اداری، تعلیمی و تربیتی دارد که نخست بر ملک وجود خویش مسلط شده باشند و پس از آن بتوانند مجری احکام الهی گردند.
بنابراین، برای تداوم انقلاب اسلامی رعایت اصول زیر ضروری است:
۱. نخست باید این اصل را باور کنیم که برای رسیدن به آرمانهای نهایی انقلاب ـ که تربیت نسل و نسلهای خداگونه و انسان کامل قرآنی است ـ راه و خط مشیی جز تعمیم و تسری اندیشه های امام خمینی (س) (ولایت فکری)، حفظ و احیای ولایت معنوی و جاذبه های عرفانی امام و تسری اصول و ارکان مدیریت و رهبری او در نیروهای انسانی وجود ندارد.
۲. بعد از تعیین آرمان و خط مشی تداوم انقلاب، باید شیوه ها و روشهای نظام اداری و سیستم تعلیم و تربیت حوزوی، دانشگاهی و پیش دانشگاهی و سراسر مراکز علمی و هنری دیگر در جهت تربیت نسل خمینی گونه سازماندهی شوند. به تعبیر دیگر، رسالت و وظیفه مراکز تعلیم و تربیت این است که نظام اداری، گزینش استاد و روشهای تعلیمی و تربیتی خود را با اهداف و آرمانهای انقلاب اسلامی که تربیت انسانهای عاقل، عارف به اسلام و اهل بیت (ع)، دارای حساسیت ایمانی و انقلابی و روح حماسی است، همسو کنند و فضای بی تفاوتی، غرب گرایی، تجمل گرایی و دنیاطلبی و بی دردی را در محیط مؤسسات انقلاب تحمل نکنند. چنانکه رسالت مسئولان اجرایی نیز این است که نخست نیروهای خمینی گونه و جامع را شناسایی کنند و جایگزین نیروهای بی تفاوت یا یک بعدی نمایند و در صورت کمبود، برای تربیت آنان از طریق مراکز آموزشی و تربیتی اقدام نمایند. اصولاً حضور معلمان و استادان و مدیران بی تفاوت یا تک بعدی به مفهوم عدم حضور امام خمینی و انقلاب اسلامی در آن مجموعه است که حاصل آن جز انقلاب زدایی نخواهد بود.
۳. چون واسطه و عامل همگونی نسلها با شخصیت امام خمینی (س) در گرو معرفی و شناخت انبیا و اولیای کامل الهی و آن بزرگ و محبت آنان است باید نظام تعلیم و تربیت و مدیریت کشور در جهت شناساندن شخصیت و فرهنگ اهل بیت (ع) و شخصیت امام خمینی (س) و در جهت ایجاد عوامل محبت به آنان ـ چون ترویج فرهنگ انتظار فرج، زیارت قبور اهل بیت (ع)، عزاداری امام حسین (ع)، تشویق هنرمندان و اندیشمندان دوستدار اهل بیت (ع) و امام و... ـ اقدامهای شایسته ای به عمل آورد، زیرا محبت به اهل بیت (ع) که روزنه تسری و توسعه ولایت نبوی است، مورد اتفاق شیعه و تمام فرقه های اهل سنت است.
پس به خاطر این همه نقش کلیدی است که در احادیث دعائم الاسلام، ولایت، کلید سایر فرایض و اساس آنها شمرده شده است. و رسول اکرم (ص) نیز در حدیثی صلاح و فساد امت را در گرو صلاح و فساد رهبران فکری و زمامداران سیاسی و اجتماعی قلمداد می کند. مولوی نیز گفته است:
عقل اول راند بر عقل دوم ماهی از سر گنده گردد نی زدم  

رهبران فکری و اجتماعی مغز و سر پیکرۀ امتند؛ ولایت الهی از طریق آنان بر پیکرۀ امت منتقل می شود. پس خمینی گونگی، بی تفاوتی و تک بعدی بودن آنان سرنوشت انقلاب اسلامی را تعیین می کند. مرحوم جلال آل احمد می نویسد: «در این دوران تحول، ما محتاج به آدمهایی هستیم با شخصیت و متخصص و تندرو و اصولی، نه به آدمهای غربزده از آن نوع که برشمردم، نه به آدمهایی که انبان معلومات بشری اند یا همه کاره اند و هیچ کاره، یا تنها مرد نیک اند و آدم خوب یا سر به زیر پا به راه، یا آدمهای سازشکار و آرام یا جنت مکان و حرف شنو! این آدمها بوده اند که تاریخ ما را تاکنون چنین نوشته اند. دیگر بسمان است!» .
در فراز دیگر: «تخصصی که غربی می پرورد شخصیت (هویت) به همراه ندارد و ما درست از همین جا باید شروع کنیم؛ یعنی از اینجا که متخصص با شخصیت بپروریم. آیا فرهنگ ما قادر به تربیت چنین آدمهایی هست؟ و اگر نیست چرا؟ و عیب کار از کجاست؟ همان را باید جست و برطرف کرد» .
بنابراین، مرحوم آل احمد راه رهایی از دام سلطه بیگانه و غربزدگی را در شناسایی یا تربیت انسانهای متخصص و باشخصیت جستجو می کرد. اینک ما راه نجات کشور را در تداوم انقلاب اسلامی و تداوم انقلاب را در گرو سریان ولایت اهل بیت (ع) و امام خمینی (س) ـ به عنوان الگوهای عینی انسان آرمانی اسلام ـ می دانیم که شیوه دستیابی به آن، شناسایی و تربیت انسانهای خمینی گونه و سپردن زمام مدیریت، آموزش و تربیت جامعه به دست آنهاست.
همیشه دشت در آغوش گرم باران باد شکوه شهر به آیین سربداران باد                            بساط عیش که مرگ است برقرار مباد قرار قافله در دست بی قراران باد
منبع: مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی و فرهنگ عاشورا، چاپ موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) جلد دوم، ص۸۳

انتهای پیام /*