روایت رهبر انقلاب از چگونگی مطلع شدن از شهادت رجایی و باهنر

آیت الله خامنه ای، رهبر معظم انقلاب در گفت و گویی که در سال ۶۱ داشته اند، به روایت چگونگی اطلاع پیدا کردن از واقعه هشتم شهریور و شهادت رجایی و باهنر پرداخته اند.

کد : 182277 | تاریخ : 09/06/1400

 آیت الله خامنه ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی در مصاحبه مطبوعاتی درباره حادثه‌ هشتم شهریور که در بیست و ششم مرداد سال ۶۱ صورت گرفته و در پایگاه اطلاع رسانی حفظ و نشر آثار معظم له منتشر شده است، به روایت اطلاع پیدا کردن از واقعه تلخ شهادت شهیدان رجایی و باهنر  پرداخته و چنین بیان داشته اند:

من بیمار بودم و تازه از بیمارستان خارج شده بودم و در منزلی در حدود نیاوران استراحت می کردم و در جریان اوضاع و احوال هم قرار می گرفتم؛ یعنی مرحوم شهید رجائی و شهید باهنر و برادران دیگر، مسائل را با من در میان می گذاشتند، ولیکن خود من شرکت فعّالی در جریانات نمی توانستم انجام بدهم. در این اواخر که تدریجاً حالم بهتر شده بود، گاهی در جلسات شرکت می کردم؛ کما اینکه در شب قبل از حادثه، من در جلسه‌ ای در اتاق خود مرحوم رجائی شرکت کردم که در آن جلسه راجع به مسائل مهمّ مملکتی صحبت کردیم؛ بنابراین از محلّ حادثه دور بودم و بعدازظهر هم بود، من هم بیمار بودم و خوابیده بودم. از خواب که بیدار شدم، از برادرهای پاسدار که پهلوی من بودند، یک زمزمه‌هایی شنفتم. گفتم [قضیّه] چیست؟ گفتند که یک بمب در نخست‌وزیری منفجر شده. من فوق‌العاده نگران شدم. گفتم که چه کسی آنجا بوده؟ گفتند که رجائی و باهنر هم بوده‌اند؛ من فوق‌العاده نگران شدم. با حال بسیار ضعیف و ناتوانی که داشتم، خودم را رساندم پای تلفن، بنا کردم اینجا و آنجا تلفن کردن، امّا خبرها همه متناقض و نگران‌کننده بود. یکی می گفت که حالشان خوب است، یکی می گفت زنده بیرون آمده‌ اند، یکی می گفت جسدشان پیدا نشده، یکی می گفت در بیمارستانند و من تا اوایل شب که خبر درستی به من نرسیده بود، در حالت فوق‌العاده بد و نگرانی به سر می بردم، تا بالاخره مطلب برایم روشن شد. فکر می کنم با آقای هاشمی یا آقای حاج احمدآقا خمینی که صحبت کردم، آنها به من گفتند که مسئله این‌جوری شده.

احساسات من در آن موقع طبیعی است که چه احساساتی بود؛ دو دوست عزیز و قدیمی، دو انقلابی، دو عنصر طراز اوّل جمهوری اسلامی را از دست داده بودیم و من شدیداً احساس خسارت می کردم، احساس ضایعه می کردم، احساس غم می کردم و از طرفی نسبت به آن کسانی که عاملین این حادثه بودند احساس خشم می کردم و لذا هم بود که فردا صبح زود با اینکه خیلی بی‌حال بودم، پاشدم سوار ماشین شدم، آمدم برای تشییع جنازه به مجلس و با اینکه اطبّا همه من را منع می کردند که شرکت نکنم و دخالت نکنم، دیدم طاقت نمی‌آورم که در مراسم شرکت نکنم؛ آمدم آنجا روی ایوان جلوی مجلس و یک سخنرانی‌ای هم با کمال هیجان کردم که دُوروبر من را دوستان گرفته بودند که نبادا من بیفتم؛ از بس هیجان داشتم.

انتهای پیام /*