نگاهی گذرا به پلورالیزم دینی از منظر سه حکیم الهی (امام خمینی، علامه طباطبایی و شهید مطهری)

کد : 184543 | تاریخ : 15/12/1400

نویسنده: مصطفی خلیلی

چکیده

در جهانی که امروزه حیات فردی و اجتماعی خویش را در آن سپری می کنیم، چنان پیوندها و ارتباطات شدت یافته که گویا همه انسانهای موجود در جوامع متعدد، دارای یک فرهنگ و عقیده اند. در حالی که ما با انواع مختلف فرهنگها و عقاید و مذاهب و ادیان، اعم از الهی و غیرالهی مواجه هستیم. تا زمانی که این گونه پیوند و ارتباط میان جوامع انسانی وجود نداشت و افراد با زندگی ساده بدوی، بدون آشنایی با عقاید دیگران به زندگی خود ادامه می دادند، با این فرهنگ خو گرفتند که حقیقت در عقیده و فرهنگ و مسلک آنها منحصر و محدود است و هیچ سخنی از کثرت حقایق در میان نبود. در آن روزگار، محور بحث، «انحصار گرایی ادیان» (exclusivism) و «شمول انگار (inclusivism) بوده است. اما تدریجا این دیوار مرتفع تخریب و برخی از وجوه اشتراک میان ادیان، موجب تحول این بحث شد و مدتی نگذشت که بحث مزبور جای خود را به موضوع «تکثرگرایی ادیان» داد. این نکته ای است که از بررسی پیشینه بحث به خوبی به دست می آید. نکته حایز اهمیت، این است که بحث مزبور در دین اسلام چه جایگاهی دارد و متفکران اسلامی چه موضعی در قبال آن گرفته اند. آنچه که در این نوشتار بدان پرداخته می شود، تبیین همین مسأله است. البته چون سخن در این مقوله بسیار است، هدف نگارنده بر این است که پس از بیان معنی پلورالیزم و ذکر تاریخچه و مبانی آن به نحو اجمال، دیدگاه سه متفکر بزرگ معاصر را مورد بحث قرار داده و موضع آنان را تبیین نماید.

چکیده:

در جهانی که امروزه حیات فردی و اجتماعی خویش را در آن سپری می کنیم، چـنان پیـوندها و ارتـباطات شدت یافته که گویا همه انسانهای موجود در جوامع متعدد، دارای یک فرهنگ و عقیده اند. در حالی که مـا با انواع مختلف فرهنگها و عقاید و مذاهب و ادیان، اعم از الهی و غیرالهی مواجه هستیم. تـا زمانی که این گـونه پیـوند و ارتباط میان جوامع انسانی وجود نداشت و افراد با زندگی ساده بدوی، بدون آشنایی با عقاید دیگران به زندگی خود ادامه می دادند، با این فرهنگ خو گرفتند که حقیقت در عقیده و فرهنگ و مـسلک آنها منحصر و محدود است و هیچ سخنی از کثرت حقایق در میان نبود. در آن روزگار، محور بحث، «انحصار گرایی ادیان» (exclusivism) و «شمول انگاری» (inclusivism) بوده است.

اما تدریجا این دیوار مرتفع تخریب و برخی از وجوه اشتراک میان ادیان، مـوجب تـحول این بحث شد و مدتی نگذشت که بحث مزبور جای خود را به موضوع «تکثرگرایی ادیان» داد. این نکته ای است که از بررسی پیشینه بحث به خوبی به دست می آید.

نکته حائز اهمیت، ایـن اسـت که بحث مزبور در دین اسلام چه جایگاهی دارد و متفکران اسلامی چه موضعی در قبال آن گرفته اند. آنچه که در این نوشتار بدان پرداخته می شود، تبیین همین مسأله است.

البته چون سخن در این مـقوله بـسیار است، هدف نگارنده بر این است که پس از بیان معنی پلورالیزم و ذکر تاریخچه و مبانی آن به نحو اجمال، دیدگاه سه متفکر بزرگ معاصر را مورد بحث قرار داده و موضع آنان را تبیین نماید.

بـخش اول

۱ـ پیشینه بحث پلورالیزم

واژه پلورالیزم بـه عـنوان رویـکرد دینی و کلامی، نخستین بار توسط جان هیک (۱۹۲۲ م.) در جهان غرب و مسیحیت در دهه های اخیر مطرح گردید. در دائرة المعارف متفکران غربی اثری از این واژه وجود نـداشت و اولیـن اثـری که آن را ثبت نمود، دائرة المعارف میرچا الیاده (۱۹۸۶ـ۱۹۰۷ م.) اسـت.

جـان هیک، پس از اخذ مدرک دکترای فلسفه از دانشگاه آکسفورد به کسوت روحانیت درآمده و سه سال به عنوان کشیش فرقه پرسپتیوری در کـلیسا خـدمت نـمود. وی در اثر معاشرت با غیر مسیحیان (مسلمانان، یهودیان و هندوها) به ایـن نکته پی برد که میان ادیان مختلف، وجوه اشتراک وجود دارد و این امر موجب شد که او در اعتقاد جزمی خـود کـه حـقیقت و راه نجات را منحصر به مسیحیت می دانست تردید نماید. او که قبلاً معتقد بـود بـهشت، سعادت، نجات و رستگاری تنها در غسل تعمید و عمل به تعالیم کلیساست و حتی حضرت موسی علیه السلام و حضرت ابـراهیم عـلیه السلام اهـل بهشت نبوده بلکه در مکانی بنام «لیمپو» که هیچ گونه سرور و تنعمی در آنـجا نـیست قـرار دارند، از این عقاید اعراض کرده و در آثار خویش، مسأله دعاوی متعارض ادیان، در باب وصول بـه حـقیقت را مـطرح نمود. جان هیک در رویگردانی از جزمگرایی و رویکرد به تنوع ادیان می گوید:

«تا روزگاران اخیر، هـر یـک از ادیان مختلف عالم نسبت به ادیان دیگر در جهل مطلق به سر می برد. اگـر چـه جـنبشهای بزرگ، موجب تماس دو آیین، مخصوصا اسلام و مسیحیت می شده و لیکن این امر عمدتا مبتنی بـر تـعارض بوده تا بحث و گفتگو و به همین خاطر هیچ نوع شناخت عمیق و یا تـفاهم آمیزی از جـانب طـرفداران یک دین، نسبت به دین دیگر به وجود نیاورد. (جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، انتشارات بین المللی هدی، تهران، چاپ اول، ۱۳۷۲، ص ۲۲۳.)

او و پیروانش عامل اصلی تفکر انحصارانگاری و شـمول گـرایی را؛ محدود نگری و عادت به سنت خاص قبیله ای و قومی دانسته و پلورالیزم را محصول عـدول از جـزمگرایی و پژوهـش علمی در سایر ادیان می دانند. (ر.ک: هـمان، ص ۲۲۴؛ مـیرچا الیاده، دین پژوهی، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، دفتر دوم، ص ۳۴۰.)

۲ـ معانی پلورالیزم :

واژه پلورالیسم، برگرفته از واژه لاتین Pluralis به معنای «گرایش به کثرت» مـی باشد. ابـتدا ایـن واژه در عرصه سنتی کـلیسا، بـرای شخصی که دارای چند منصب مختلف بود استعمال می شد. سپس در عرصه های اجتماعی، سـیاسی، فـرهنگی، اخلاقی، معرفتی و دینی وارد شد. پس این نـکته مـسلم اسـت که کاربرد معرفتی و دینی آن متأخر از سایر اسـتعمالهای آن اسـت. به همین جهت برای تبیین پلورالیزم دینی، فهم سایر معانی آن لازم و ضروری است، بـه حـدی که اگر آن ابعاد شناخته نـشود فـهم درستی از بـعد دیـنی آن مـمکن نخواهد بود.

عرصه های پلورالیزم

الف) پلورالیسم اجـتماعی، سـیاسی

پلورالیسم در قلمرو اجتماع و سیاست، به معنای پذیرش کثرت و تنوع احزاب و نهادهای سـیاسی و اجـتماعی است. عواملی مثل وحدت گرایی (monism)، تشدید قـدرت مرکزی و استبداد دینی و دولتـی، پذیـرش فردگرایی و حقوق طبیعی (natural rights) و آشنایی بـا تـکثر از طریق رسانه های ارتباطی، موجب پیدایش و رشد تفکر پلورالیسم اجتماعی گردید که گستره آن در جـامعه مـدنی، متجلی است.

ب) پلورالیسم فرهنگی

پلورالیـسم در سـاحت فـرهنگ، به معنای پذیـرش تـعدد فرهنگها، رفتارها و آداب و رسوم اقـوام مـختلف، در اجتماع انسانی است. در چنین جامعه ای، ناهنجاری فرهنگی مفهوم نخواهد داشت؛ چون رفتار واحدی نـهادینه نـشده است.

ج) پلورالیسم اخلاقی

در عرصه اخلاق، کـثرت گـرایی به نـسبیت ارزشـهای اخـلاقی می اندیشید. آنان به ایـن مقدار که باید سلوک رفتاری و اخلاقی دیگران را در جامعه تحمل نمود، اکتفا نکرده بلکه به عـدم جـزمیت و نسبی بودن اخلاق معتقدند. به هـمین جـهت بـاورهای اخـلاقی، در مـیان آنان جدی نـبوده و اخـلاق عمدتا در قالب منافع مادی و سود انگاری، معنی پیدا می کند.

د) پلورالیسم دینی

مهمترین و شاید آخرین عرصه ای کـه مـورد نـفوذ پلورالیسم قرار گرفته، عرصه دین و اندیشه دیـنی اسـت.

جـان هـیک و پیـروانش، دیـدگاه دین واحد را به شدت مورد انتقاد قرار داده و معتقدند این یک انحراف جدید است که کسی پندارد دین واحدی، حق است.. (۱ - ر.ک: همان، ص ۲۳۲؛ عبدالرسول بیات، فرهنگ واژه ها، مؤسسه انـدیشه و فرهنگ دینی، قم، چاپ اول، ۱۳۸۱، ص ۱۴۶) 

آنچه که مورد بحث در نوشتار حاضر است همین معنی از پلورالیسم می باشد.

به نظر می رسد که پس از روشن شدن معانی و ابعاد مختلف پلورالیسم، پرداختن به مبانی و رویکردهای آن بـرای ارائه جایگاه بحث، مفید باشد.

۳- مبانی و رویکردهای پلورالیسم دینی

پلورالیسم دینی بر مبانی متعددی استوار می باشد که مهمترین آنها، مبانی معرفت شناختی و کلامی است. مبنای معرفت شناختی آن، مشتمل بر بـحث از حـقانیت ادیان و مبانی کلامی اش متکفل اثبات نجات و سعادت پیروان ادیان است. اولی را «پلورالیسم حقانیت» و دیگری را «پلورالیسم نجات» گفته اند. هر یک از این دو مبنا، رویکردهای مختلفی را بـه هـمراه داشته که به اهم آنـها اشـاره می کنیم:

۱- رویکرد تفکیک گوهر و صدف دین: به این معنی که دین دارای هسته و پوسته است. هسته دین را گوهر و پوسته آن را صدف دین گویند. قائلین به ایـن رویـکرد، معتقدند که در میان هـمه ادیـان وجوه مشترکی وجود دارد و این جهات اشتراک ادیان را گوهر دین می نامند.

در این که آن گوهر چیست، هیچ اتفاق نظری وجود ندارد. بعضی آن را «بهداشت روانی حاصل از دین»، هاکینگ «مشترکات ادیان» و جان هیک «مـتحول کـردن شخصیت انسانها» می داند. همه ادیانی که دارای گوهر باشند هم حقند و هم نجاتبخش.

۲- رویکرد تجربه دینی: در این رویکرد، حق در تجربه دینی و عرفانی تفسیر می شود. تنوع ادیان، بازتابی از تجارت دینی و عرفانی افـراد اسـت. حقیقت و گـوهر دین همان تجربه شخصی افراد است. جان هیک با طرح این مطلب، هیچ ملاک و معیاری برای صـدق و کذب و حق و باطل ادیان باقی نگذاشته بلکه همه ادیان و آیینها حـتی شـرایع مـوهوم و خرافی را با ادیان الهی، در یک سطح قرار داده است؛ چون چه بسا پیروان آیین خرافی هم، چنین تـجربه و احـساس درونی داشته باشند.

۳- رویکرد انسان مدارانه: بدین معنا که ادیان باید به جـای تـأکید و تـوجه بر امور لاهوتی، به مشترکات دنیایی خود پرداخته و مشکلات زندگی انسان را وجهه همت خود قـرار دهند.

رویکردهای دیگری چون تکافو ادله، رویکرد هرمنوتیکی و مفسرمحوری نیز جزء رویکرد پلورالیسم مـی باشد که همه آنها بـا نـوعی از مناقشه و چالشهای شدید همراه است. (ر.ک: ایـان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص ۲۷۳؛ میرچا الیاده، پیشین، ص ۳۰۸)

حاصل کلام اینکه پلورالیسم دینی جان هیک و صراطهای مستقیم آقای سروش که در حقیقت برگرفته از اندیشه رمانتیک «شلایر ماخر» (دین بدون بار معرفتی و احساس شخصی ) و تفکیک نومن و فنومن «کانت» می باشد، این است که:

اولاً: نباید بر دین حق و عقاید حقه تأکید کرد؛ زیرا مستلزم ابطال عقاید دیگران است. بـنابراین، هـمه عقاید باید به صورت مساوی رسمیت داشته باشند. ثانیا: احکام فقهی صدف دین بوده و مانع تکثرگرایی می باشند. ثالثا: مصادیق اخلاقی مطلق نبوده بلکه نسبی اند به این معنی که هیچ یـک از گـزاره های اخلاقی، ثابت و مطلق نمی باشند.

بخش دوم

با توجه به معنای پلورالیسم و مبانی و رویکردهای آن و دیدگاههای انتقادی ای که در آن وجود دارد، نمی توان اسلام را مشمول قلمرو آن دانست؛ زیرا دین اسلام دارای مبانی و مؤلفه هایی است که مـفهوم کـثرت گرایی و پلورالیسم دینی آن را برنمی تابد؛ مولفه هایی چون جامعیت تعالیم و دستورات، مسأله خاتمیت، عدم تحریف کتاب الهی و معتبر بودن آن، عقلانیت و خردپذیری آموزه های دینی و برتری و جاودانگی آن هیچ زمینه ای برای توجیه پلورالیستی بـاقی نـمی گذارد. ایـن کلام، فقط سخن متفکران مـسلمان نـیست بـلکه بسیاری از مسیحیان منصف نیز به آن اعتراف دارند و اگر مجال محدود نبود، به دیدگاه آنان پرداخته می شد ولی چون هدف این نوشتار، بـیان دیـدگاه سـه حکیم الهی است، به تبیین نظریات این سـه مـتفکر مسلمان اکتفا می کنیم.

اما قبل از آن، تذکر این نکته ضروری است که هر چند در زمان حیات پر برکت آن سه بزرگوار، ایـن بـحث چـندان مطرح نبوده تا آنان پاسخ مستقیم به این شبهات بـدهند ولی در میراث مکتوبشان، عبارات بسیاری را می توان یافت که در راستای نقض و طرد اندیشه پلورالیستی است.

۱ـ دیدگاه امام خمینی قدس سره

طـرفداران تـفکر تـکثرگرایی دینی برای اثبات ادعای خود، به دلایلی استناد نموده اند که در مـحل خـود قابل دقت و توجه است. از جمله ادله یا شواهد آنها این است که :

«این نکته را باید به جـان شـنید و تـصویر و منظر را باید عوض کرد و به جای آن که جهان را واجد یک خط راسـت و صـدها خـط کج ببینیم، باید آن را مجموعه ای از خطوط راست دید و به جای صراط مستقیم باید از صراطهای مـستقیم سـخن گـفت.» (عبدالکریم سروش، صراطهای مستقیم، مجله کیان، ش ۳۶، ص ۹.)

امام در نقض این تفکر می فرماید:

«از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل است که خط مستقیمی در وسـط کـشیدند و خطهای دیگر در

اطراف آن و فرمودند: این خط وسـط، خـط مـن است و اعتدال حقیقی، جز برای انسان کامل که از اول سیر تا منتهی النهایه وصول هـیچ مـنحرف و معوج نشده است، برای کسی دیگر مقدور و میسور نیست و آن به تمام مـعنی خـط احـمدی و خط محمدی است و دیگران از سایرین، سیر به تبع کنند نه به اصالت. (۱ - امام خمینی، شـرح حـدیث جـنود عـقل و جـهل، مؤسسه تنظیم و نـشر آثـار، تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۷، ص ۱۵۳)

از نگاه امام، صـراط مـستقیم، همان راهی است که انبیا، مأمور به تبلیغ آن بودند و آن همان طریق و مـسیری اسـت کـه انسان را به اوج سعادت و کمال انسانیت می رساند و هر صراطی غیر از این، صراط انحرافی است نه مـستقیم. چـگونه مـی توان هم مسیری را که انبیا تبلیغ می کردند، مسیر مستقیم دانست و هم راهی کـه دشـمنان آنان ترویج می نمودند؟ قطعا صراط انبیا غیر از صراط اشقیا بوده و دو هدف در آن دو وجود داشته است. پس باید یـکی مـستقیم و دیگری غیر مستقیم بوده باشد. بنابراین، تردیدی نیست که باید صراط مـستقیم داشـته باشیم (نه صراط های مستقیم) و آن صراط، جز صـراط انـبیا نـیست.

«این صراط مستقیمی را که انبیا جلو راه بـشر گـذاشتند و نبی اکرم آخرینِ انبیا و اشرف همه آنها، آن راه را جلو مردم گذاشتند و مردم را دعوت بـه ایـن صراط مستقیم کردند و هدایت کـردند بـه راه انسانیت و خـروج از هـمه انـحای کفر و الحاد و خروج از همه ظلمات بـه نـور مطلق، باید شما جوانان همان راه را ادامه دهید تا این که پیرو رسـول اکـرم صلی الله علیه و آله و در مکتب حضرت صادق علیه السلام پیـروان شایسته باشید. (امام خمینی، صحیفه نور، ج ۱۴، ص ۱۱.)

اقسام صـراط از نـگاه امام

از جمله ادعای تکثرگرایان ایـن اسـت که همه صراطها، صراط حقند و این که بگوییم کدام حق و کدام باطل اسـت، درسـت نیست. هر کسی تجربه و احـساس ویـژه ای از امـر مطلق دارد و همه آنـها عـلی السویه دینی اند و باید به رسـمیت شـناخته شوند. پس همه صراطها در یک رتبه قرار داشته و آن هم حقانیت آنهاست.

اما این اندیشه از نـگاه امـام مردود است. ایشان در بیان اقسام صـراط، بـا نگاهی بـسیار دقـیق و عـالمانه می فرماید:

«صراط دارای سه قـسم است که عبارتند از: صراط مستقیم، صراط مفرطین و صراط مفرّطین، صراط مستقیم عبارت است از سلوک الی الله، بـی احـتجاب به حجب ملکی و ملکوتی یا بی احتجاب به حجب معاصی قالبیه و قلبیه یـا بـی احـتجاب به حجب غلو و تقصیر و یا بی احـتجاب بـه حـجب نـورانیه و ظـلمانیه، صـراط مفرطین؛ وقوف به ظاهر و یا وقوف به باطن است. چنانچه بعضی اهل ظاهر، علوم قرآن را عبارت از همان معانی عرفیه عامیه و مفاهیم سوقیه وضعیه می دانند و به همین عـقیده، تفکر و تدبر در قرآن نکنند و برخی دیگر، به گمان خود از ظاهر قرآن منصرف شوند و با تلبیسات ابلیس لعین و نفس امّارة بالسّوء از ظاهر قرآن، منحرف و به خیال خود به علوم باطنیه آن مـتشبث هـستند. این دو طایفه، هر دو از جاده اعتدال خارج و از نور هدایت به صراط مستقیم قرآنی محروم و به افراط و تفریط منسوبند.. (امام خمینی، تفسیر سوره حمد، مـؤسسه تـنظیم و نشر آثار، تهران، چاپ چهارم، صص ۷۶ـ۷۵.)

مفهوم صراطهای مستقیم

صراط مستقیم دارای معنی و مفهومی است که اگر به خـوبی مـورد فهم قرار گیرد، سایر راهها از آن تفکیک خواهد شد. در بیان و بنان امام بارها به این معنا اشاره و حتی تصریح شده است. ایشان صراط مـستقیم را بـه معنای، «صراط اسلام، صراط انـسانیت، صـراط کمال، صراط عدالت» (صحیفه امام؛ ج ۱۲، ص ۳۶۷)) و ظاهر شریعت (تفسیر سـوره حـمد، پیـشین، ص ۷۲.) دانسته اند.

پس هر طریقی که انسان را از مسیر اسلام و انسانیت و عدالت و شرع مقدس اسلام و در یک کلام از طریق کمال مطلق دور سازد، صـراط انـحرافی است نه مستقیم.

«صـراط مـستقیم الهی از اسفل سافلین شروع و به اعلی علیّین ختم می شود و این صراطی است که حق تعالی به آنها انعام فرموده به نعمت مطلقه که آن، نعمت کمال جمع اسمایی است که بـالاترین نـعمت الهیه است. (همان، ص ۷۹.)

از نگاه ایشان صراط مستقیم، تفسیر روشنی دارد و آن سنت و سیره رسول الله صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت علیهم السلام است که نزدیکترین راه رسیدن به خدا می باشد. هر صراطی غیر از این، صراط حیرت و سـرگردانی اسـت.

در احادیث و ادعـیه، صراط مستقیم به همین معنا تفسیر شده است. از امام صادق علیه السلام درباره صراط مستقیم سؤال شد. امـام علیه السلام فرمودند: «هو امیرالمؤمنین علیه السلام » و از صراط معوج و انحرافی سؤال شد فـرمودند: «هـی طـریق اهل الضلال » (فیض کاشانی، علم الیقین فی معرفة اصول الدین، ج ۲، ص ۹۶۷.) و در زیارت جامعه خطاب به اهل بیت علیهم السلام می خوانیم: «انتم السبیل الاعظم و الصراط الاقوم.»

امام خـمینی رحمه الله با توجه به این روایت می فرماید:

«اگر در این عالم به راه راست نـبوت و طریق مستقیم ولایت قـدم زدهـ باشی و از جاده ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام اعوجاج پیدا نکرده باشی و لغزشی پیدا نکنی، خوفی برای تو در گذشتن از صراط نیست؛ زیرا که حقیقت صراط، صورت باطن ولایت است. چنانچه در احادیث وارد شـده که صراط مستقیم ماییم.» (امام خمینی، اربعین حدیث، مؤسسه تنظیم و نشر آثار، تهران، ص ۳۶۰.)

پس این سخن مردود است که گفته شود نه تشیع، اسلام خالص است و نه تسنن، نه اشعریت حق مطلق است نه اعتزالیت، اصحاب هر فرقه مجازند که هـمچنان بـر طریقه خود بمانند و پا بفشارند. (عبدالکریم سروش، پیشین، ص ۱۲.)

اینکه گفته شود «تشیع اسلام خالص و حق نیست» شاید به علت تردید گوینده سخن، به حقانیت سیره و سنت اهل بیت علیهم السلام باشد و الاّ چه دلیلی دارد که مـسیر تـشیع را حق ندانیم در حالی که اصول و مبانی تشیع، همان اصولی است که ائمه علیهم السلام به پیروان خود تعلیم دادند. چنانچه هانری کربن مسیحی می گوید:

«به عقیده من، مذهب تشیع تـنها مـذهبی است که رابطه هدایت الهی را از میان خدا و خلق همیشه زنده نگه داشته است. (ر.ک: سـید مـحمدحسین طـباطبایی، ظهور شیعه، نشر شریعت، ص ۷.)

حضرت امام رحمه الله می فرماید:

«شیعه در جمیع امصار و اعصار از ائمه هدای معصومین منزهین موحدین، تبعیت نمودند و بـه بـرهانهای روشـن آنها، حق را شناخته و تنزیه و تـوحید نـمودند. (تفسیر سوره حمد، پیشین، ص ۷۰.)

پس صـراط مستقیم همان صراطی است که از فرش به عرش کشیده شده و از هر انحراف و اعوجاجی مصون و محفوظ است؛ همان طریقی که خداوند، انـبیا و اولیـایش را بـرای هدایت خلق به آن صراط و دوری از صراطهای انحرافی دیگر، ارسـال نـموده است. صراطی که اخراج از ظلمات به سوی نور و هدایت است نه از نور به سمت ظلمات که آن صراط شیاطین اسـت.

۲- دیـدگاه عـلامه طباطبایی قدس سره

از جمله شواهد و ادله تکثر گرایان دینی، استناد و استشهاد بـه برخی از آیات قرآن کریم است.

آنان ادعا دارنـد کـه در آیات قرآن، تعابیری وجود دارد که به روشنی، حقانیت ادیان را ثابت می کند؛ به عنوان مثال خداوند در قـرآن مـی فرماید:

«و ان مـن اهل الکتاب اِلاّ لیومننَّ به قبل موته و یوم القیامة یکون علیهم شهیدا. (نساء / ۱۵۹.)

یـعنی: و هـیچ یـک از اهل کتاب نیست مگر این که پیش از مرگش به او (عیسی علیه السلام ) ایمان می آورد و او روز قـیامت بـر آنـها گواه خواهد بود.

این که آیه مزبور شاهدی بر مدعای پلورالیستها باشد و حقانیت یـهود و مـسیح را ثابت کند، محل تأمل است؛ چرا که نیاز به تفسیر دارد که در این مـورد بـاید بـه اهلش رجوع کرد. علامه طباطبایی که یکی از بزرگترین مفسران شیعه در عصر حاضر به شـمار مـی آید، در تفسیر این آیه می فرماید:

«سه نوع تفسیر برای این آیه مطرح شده اسـت: تـفسیر اول ایـن است که همه یهودیان و مسیحیان هنگام ظهور حضرت مسیح علیه السلام در زمان حضرت مهدی(عج) کـه بـرای کشتن دجال به زمین ارسال می شود به او ایمان می آورند.

تفسیر دوم آن است کـه اهـل کـتاب، هنگام مرگشان که پرده ها کنار رود به حضرت، ایمان واقعی پیدا می کنند ولی این ایمان فایده ای بـرای آنـان نـدارد.

تفسیر سوم که مرحوم طبرسی آوردند، این است که اهل کتاب، قـبل از مـرگ خود به حضرت محمد صلی الله علیه و آله ایمان خواهند آورد. (سید محمدحسین طباطبایی، المـیزان، ج ۵، ص ۱۳۶.)

باید گفت قبول و پذیرش هر یک از تفاسیر سه گـانه، مـستلزم حقانیت مسیحیت و یهودیت امروزی نیست؛ زیرا متون اصلی آن دو دین الهی در دست نـمی باشد.

بـه علاوه، آیه نه تنها در مقام بیان مـراد مـدعیان پلورالیـسم دینی نیست بلکه آنچه از ظاهر آیه بـه دسـت می آید خلاف ادعای آنها را ثابت می کند.

آیه دیگر مورد استناد آنان، آیه ۶۲ از سـوره بـقره است که می فرماید:

«انَّ الذیـن آمـنوا و الذین هـادوا و النـصاری و الصـابئین مَن آمن بالله و الیوم الاخر و عـمل صـالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون»

یعنی: به درستی کـسانی کـه ایمان آوردند و کسانی که یهودی هـستند و مسیحیان و صابئین، هر کـه ایـمان به خدا و روز قیامت داشته بـاشد و کـار شایسته انجام دهد، پس برای ایشان نزد خداوند اجر و پاداش است و ترس و حزنی برای آنـان نـیست.

البـته ایـن آیه مربوط بـه مـسأله نجات است نه حـقانیت ادیـان و مسأله نجات و حق بودن، دو مقوله جدا از یکدیگرند (به زودی توضیح آن خواهد آمد) و علامه همین مـطلب را نـیز توضیح داده اند. وی در رد این تلقی عامیانه از آیـه مـی فرماید:

«ممکن اسـت بـنا بـه مضمون آیه تصور شـود؛ کسانی که به خدا و روز قیامت ایمان آورده اند و دارای عمل صالح هستند، اگر چه همه پیغمبران یـا بـعضی از آنان را قبول نداشته باشند، رستگار خـواهند بـود ولی بـاید دانـست کـه در سوره نساء آیـات ۱۵۱ـ۱۵۰ خـداوند عالم، کسانی را که به پیغمبران یا به بعضی از آنان ایمان ندارند کافر دانسته است. آنجا کـه مـی فرماید: ان الذین یکفرون بالله و یریدون ان یفرقوا بین الله و رسـله و یـقولون نـومن بـبعض و نـکفر بـبعض و یریدون ان یتخذوا بین ذلک سبیلاً اولئک هم الکافرون حقا و اعتدنا للکافرین عذابا مهینا «کسانی که به خدا و پیامبرانش کفر می ورزند و می خواهند بین خدا و پیامبرانش جدایی بیندازند و می گویند به بـعضی از پیامبران ایمان می آوریم و به بعضی دیگر کافر می شویم و می خواهند به این که میان آن کفر و ایمان، راهی را فرا گیرند آنان به حقیقت کافرانند (مانند یهود که عیسی علیه السلام و محمد صلی الله علیه و آله را مـنکر شـدند و مانند مسیحیان که محمد صلی الله علیه و آله را انکار کرده اند.)

بنابراین کسی از ایمان خود بهره مند خواهد شد که به همین پیغمبران ایمان آورده و دارای عمل صالح باشد. (هـمان، ص ۱۲۸؛ سـید محمدحسین طـباطبایی، خلاصه تعالیم اسلام، ص ۱۲.)

منظور آیه از «ان الذین یکفرون بالله و رسله...» اهـل کـتاب؛ یعنی یهود و نصاراست که یهود به موسی ایمان می آورند ولی به عیسی علیه السلام و محمد صلی الله علیه و آله کفر می ورزند و نصارا به موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام ایـمان دارنـد ولی به محمد صلی الله علیه و آله کفر مـی ورزند. (سید محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، پیشین، ص ۱۲۷.)

از مـیان همه ادیان الهی، دینی که رابطه میان انبیای الهی را حفظ نموده، دین اسلام است. این حقیقتی است که پرفسور هانری کربن آن را چنین تبیین مـی نماید:

«مـذهب یهود، نبوت را که رابـطه ای اسـت واقعی میان خدا و عالم انسانی در حضرت کلیم ختم کرده و پس از آن به نبوت حضرت مسیح و حضرت محمد صلی الله علیه و آله اذعان ننموده و رابطه مزبور را قطع می کند و همچنین نصاری در حضرت مسیح متوقف شده و اهـل سـنت از مسلمین نیز در حضرت محمد صلی الله علیه و آله توقف کرده و تنها مذهب تشیع است که نبوت را با حضرت محمد صلی الله علیه و آله ختم شده می داند ولی ولایت را که همان رابطه هدایت و تکمیل می باشد برای همیشه زنده می داند. (سید مـحمدحسین طـباطبایی، ظـهور شیعه، پیشین، ص ۷)

وحدت ادیان در همه زمانها

از نـگاه علامه، دین خدا در همه ازمنه و امکنه، واحد بوده و حقیقت در وصول بـه کـمال و سـعادت جز یکی نیست و اختلاف صراطها از هوی و هوس سرچشمه دارد.

این سخن، پنداری بیش نیست که بگوییم: همه بـشریت در مـسیر حقند چه آنان که توصیه های اسلام را بپذیرند و عمل کنند و چه آنان که نـپذیرند و عـمل نـکنند و فقط به مدرکات عقل پایبند باشند؛ چرا که از عقل، پیام و فرمان غیر عاقلانه صادر نـمی شود.

علامه در تفسیر آیه ۱۳۵ سوره مبارکه بقره «و قالوا کونوا هودا او نصاری تهتدوا قل بـل ملة ابراهیم حنیفا و مـا کـان من المشرکین» می فرماید:

«دین حقی که اولاد ابراهیم از اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندانش بر آن دین مشی می کردند، همانا اسلام بوده است که دین ابراهیم علیه السلام بود. بنابراین همه اختلافات که در فرقه های یهود و نـصارا به وجود آمده از هوا و هوس آنان نشأت گرفته و آنان بودند که احزاب و طوایف را در دین ایجاد نمودند و الا دین خدا واحد است. این اغراض و اهداف دنیوی بوده که آنان را به این راه کشانده اسـت. (سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، پیشین، ج ۱، صـص ۳۰۶ ـ۳۰۵)

پس انـبیای عظام الهی، ادیان مختلف نیاورده اند بلکه دین واحدی را فرا روی بشریت نهادند و هدف واحدی را ترسیم نمودند. هر کس در همان مسیر قرار گیرد و آن هدف را تعقیب نماید، در صراط مستقیم قرار دارد.

۳- دیدگاه شهید مـطهری قـدس سره

یکی دیگر از ادعاهای پلورالیستها این است که: «دم زدن از یک حقیقت اسلامی ایده آل و گوهری جاودانه در مدار تاریخ، اکنون یک پندار اسطوره ای بیش نیست.» (مـجله کیان، ش ۱۴، ص ۴۰.)

به تعبیری صریحتر اسلام ناب و خالص نداریم هـمانگونه کـه مسیحیت و یهودیت ناب نداریم. این سخن بدان معنی است که دین اسلام با توجه به این که متن اصلی اش بدون تحریف باقی مانده، با شریعت یهود و مسیح که مـتن وحـیانی شان مـورد تحریف محرفان قرار گرفته، مـساوی اند.

شـهید مـطهری قدس سره در پاسخ چنین توهمی می فرماید:

«دین حق در هر زمانی یکی بیش نیست. بر همه کس لازم است از آن پیروی کنند. این اندیشه که میان برخی از مدعیان روشنفکری اخیرا رایج شده است که می گویند همه ادیان آسمانی از لحاظ اعتبار در هـمه وقـت یـکسانند اندیشه نادرستی است، البته میان پیامبران خدا، اختلاف و نزاعی وجـود ندارد و پیامبران خدا همگی به سوی یک هدف و یک خدا دعوت می کنند ولی این سخن به این معنی نـیست کـه در هـر زمانی چندین دین حق وجود دارد و طبعا انسان می تواند در هر زمانی، هـر دیـنی را که می خواهد بپذیرد. بر عکس، معنای این سخن، این است که انسان باید همه پیامبران را قـبول داشـته بـاشد. (شـهید مرتضی مطهری، مجموعه آثار، انـتشارات صـدرا، چاپ هفتم، ج ۱، ص ۲۷۵)

نسبت حق و عقیده

یکی از اندیشه ها و تفکراتی که امروزه در جامعه ما از جانب بـرخی از روشـنفکران تـبلیغ می شود؛ تفکر پیوند حقانیت با ایمان و عقیده است. این نکته کم و بیش برای انـسان کـافی اسـت که خدا را بپرستد و به او ایمان داشته باشد. اصل، داشتن ایمان است؛ مهم نیست کـه بـه چه دینی ایمان داشته باشیم؛ زیرا همه ادیان حقند. این فکر به وسـیله جـرج جـرداق صاحب کتاب «الامام علی علیه السلام صوت العدالة الانسانیه» و جبران خلیل نویسنده معروف مسیحی لبـنانی، در غـرب، محمد آرکون در شمال افریقا، فضل الرحمان در شبه قاره هند و برخی از روشنفکران در ایران تـبلیغ گـردید کـه برخی از مسلمانان آگاهانه یا ناخودآگاه آن را پذیرفتند.

شهید مطهری قدس سره (که امام خمینی مطالعه آثارش را بـدون اسـتثنا برای طبقه دانشجو و روشنفکر متعهد، مفید و آموزنده دانستند) در آثار خویش، در مقام رد ایـن تـفکر مـی فرماید:

«برخی از مردم زمان ما طرفدار این فکر شده اند که برای انسان کافی است که خـدا را بـپرستد و بـه یکی از ادیان آسمانی که از طرف خدا آمده است، انتساب داشته باشد، دسـتورهای او را بـه کار بندد و شکل دستورها چندان اهمیتی ندارد. حضرت مسیح هم پیغمبر است حضرت محمد صلی الله علیه و آله هـم پیـغمبر است. مهم این است که به خدا ایمان داشته باشد. این تـفکر را مـا باطل می دانیم، درست است که در دین اجـبار و اکـراهی نـیست ولی این سخن به این معنی نیست کـه دیـن خدا در هر زمانی متعدد است و ما حق داریم هر کدام را که بخواهیم انـتخاب کـنیم. چنین نیست، در هر زمانی یـک دیـن حق وجـود دارد و بـس. هـر زمانی پیغمبر صاحب شریعتی از طرف خـدا آمـده، مردم موظف بوده اند که از راهنمایی او استفاده کنند و قوانین و احکام خود را از او فرا گـیرند تـا نوبت به حضرت خاتم الانبیا رسـیده است. در این زمان اگـر کسی بخواهد به سوی خدا راهی بجوید، باید از دستورات دین او راهـنمایی بـجوید.» (همان، ص ۲۷۷.)

قرآن در این زمینه تصریح دارد کـه:

«و مـن یـبتغ غیر الاسلام دیـنا فـلن یقبل منه و هو فـی الاخـرة من الخاسرین» یعنی: و هر کس غیر از اسلام دینی را بپذیرد هرگز از او پذیرفته نشود و او در جهان دیـگر از زیـانکاران خواهد بود. در خصوص استدلال بر ایـن آیـه چنین مـناقشه شـده اسـت که مراد از اسلام، خـصوص دین اسلام نیست بلکه اسلام در این آیه؛ به معنای عام آن است که همان تسلیم شـدن در بـرابر خدا می باشد.

شهید مطهری در پاسخ مـی فرماید:

«ایـن درسـت اسـت کـه دین اسلام هـمان تـسلیم است ولی حقیقت تسلیم در هر زمانی شکلی داشته و در این زمان، شکل آن، همان دین گرانمایه ای است که بـه دسـت حـضرت خاتم الانبیا ظهور یافته است و قهرا کلمه اسـلام بـر آن مـنطبق مـی گردد و بـس. تـسلیم خدا شدن؛ پذیرفتن دستورهای اوست و روشن است که باید به آخرین دستور خدا عمل کرد و آخرین دستور خدا، همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است.» (شهید مطهری، پیشین، ص ۲۷۷)

تفکیک مـسأله نجات از حقانیت

برای هیچ اهل علمی این امر پوشیده نیست که میان حقانیت ادیان و مقوله نجات فرق است و این امری قریب به بداهت است ولی آنان که از پلورالیسم دینی سخن رانـده اند، ایـن دو را با هم خلط کرده اند.

آنچه از تعالیم اسلام به ما رسیده و مفسران و حکیمان و متکلمان اسلامی در آثار خویش تبیین کرده اند، این است که نجات و رستگاری انسانها در قیامت، اعم از حقانیت است؛ چـرا کـه مطابق تعالیم آسمانی اسلام، عدم نجات و رستگاری، برای آن دسته از افرادی است که عالمانه و عامدانه، از قبول حق، در هر زمانی که موظف به آن هـستند اسـتنکاف ورزیده و بدون استغفار و توبه از دنـیا بـروند. پس نجات و رستگاری محدود به افرادی نیست که به دین حق روی آورده و به آن عمل کنند بلکه برخی از کسانی که به دین حق دسترسی پیدا نکرده و یـا از درک آن نـاتوان بودند و نیز اطفال و دیـوانگان و مـستضعفان فکری، اهل نجات و رستگاری بوده و هرگز به جهت عدم اعتقاد به دین حق و یا ترک عمل به تعالیم دین حق عذاب نخواهند شد.

در سوره نـساء آیـات ۹۹ـ۹۷ خداوند می فرماید:

کسانی که بر خود ظلم کردند وقتی فرشتگان جانشان را می گیرند، می گویند: «در چه حال بودید؟» پاسخ دهند: «ما در زمین از مستضعفان بودیم.» می گویند: «مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟» پس آنـان جـایگاهشان دوزخ است و آن سـرانجام بدی است مگر آن مردان و زنان و کودکان فرودستی که چاره جویی نتوانند و راهی نیابند. پس آنان که عذری دارند بـاشد که خدا از ایشان در گذرد، که خدا همواره خطابخش و آمرزنده است.

امـام خـمینی (امام خمینی قدس سره، شرح حدیث جنود عقل و جهل، پیشین، صص ۱۵۹ - ۱۵۸)، عـلامه طباطبایی (سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج ۵، ص ۵۱.)، شهید مطهری (مرتضی مطهری، عدل الهی، ص ۳۵۳) و اکثر اندیشمندان اسلامی معتقدند از این آیات استفاده می شود که قاصران و مستضعفان کسانی هستند کـه انـدیشه آنان به حقیقت دست نیافته باشد و غالب افرادی که به حقیقت اعتراف نـدارند، قـاصر یـا مستضعف فکری هستند و هر چند خداشناس نیستند اما عذاب نمی شوند.

بنابراین، مفهوم نجات و رستگاری، از مـسأله حقانیت، در اسلام از هم جدا بوده و اسلام بر خلاف تعالیم مسیحیت (که تنها راه نـجات را ایمان به مرگ فـدیه وار مـسیح یا مشارکت در غسل تعمید می داند ) قلمرو نجات را بسیار وسیع قرار داده است.

شاید آنان که در غرب با آگاهی از تعالیم مسیحیت کلیسایی، سخن از پلورالیسم گفته اند، با تأثیرپذیری از تعالیم کلیسایی بوده نه تعالیم حـضرت مسیح علیه السلام و با این توجیه، ممکن است سخنی منطقی گفته باشند؛ زیرا با آن آموزه های سنتی و فرهنگ غربی، که نجات را آن گونه محدود نموده اند، چاره ای جز طرح این بحث نداشتند.

اما آنان کـه در کـشورها و جوامع اسلامی تلاش کرده اند تا این بحث را برای مسلمانان بومی کنند به خطای فاحشی دچار شده اند چون میان مسیحیت تحریف شده با اسلام معتبر، فاصله زیادی وجود دارد و قیاس میان آن دو، مـقایسه ای نـادرست است.

انتهای پیام /*