در نقطه مقابل سه آموزهی لیبرالیسم، سوسیالیسم و ناسیونالیسم، میتوان اسلامگرایی را پاسخی به چالشهای بنیان برافکن بیرونی در دو حوزهی اندیشه و عمل ایران و جهان اسلام دانست. این جریان در حوزهی عمل سیاسی به دو مسئلهی استعمار خارجی و استبداد داخلی میپرداخت و در حوزهاندیشهی سیاسی این آموزهها را مورد انتقاد قرار میداد. در این دوره، نقش آفرینان حوزهی عمل و اندیشهی اسلامگرایی به طورعمده روحانیون را در بر میگرفت که در برابرِ روشنفکران غیر دینی صف آرایی کرده بودند. ناگفته نماند که برخی از روحانیون با دفاع سنتی از ارزشهای دینی، آموزههای جدید را نقد و طرد میکردند؛ در حالی که برخی دیگر در صدد بودند تا با پاسخهای متناسب با این آموزهها شیوه زیست جدیدی را مطرح کنند. این امر بدان معنا بود که بازگشت به ارزشهای دینی به ضرورت با بازگشت به شیوههای گذشتهی زندگی فردی و جمعی همراه نبود و چه بسا این امکان وجود داشت که با کنکاش و مداقه در آموزههای دینی همسویی با برخی از ارزشهای جدید را نیز کشف کرد. گفتمان اسلامگرای امام خمینی به خوبی رویارویی با این شیوهی تدافعی در قبال اندیشههای دوره مدرن را آشکار ساخت و نشان داد که به جای این نگرش انفعالی و فارغ از اتخاذ موضعی پاسخگرانه، لازم است به تبیین ابعاد جامع و فراگیر نظام فردی و اجتماعی اسلام همت گماریم تا برتریهای این نظام فکری و عملی مشخص گردد. این شیوهی رویارویی با مباحث جدید دنیای مدرن به منظور ساخت و بازسازی نظام سیاسی اسلامی قابل مشاهده است.
بدین ترتیب، گفتمان اسلامگرای امام خمینی در برابر گونهی نخست از روشنفکری دینی نیز قرار میگیرد. این گونه از روشنفکری که به مثابهی «گفتمان تدافعی» شناخته میشود، درتلاش بود تا انگارههای مدرن غرب را همساز با تفکرات اسلامی، تفسیر کند، امام خمینی این گفتمان تدافعی را رد کرد. وی نمیخواست که اسلام را درون سنتی از تاریخ در حال پیشرفت جای دهد که در آن دستاوردهای عمده به عنوان مواردی اساساً ملهم از اسلام بازتوصیف شوند. امام خمینی سعی نداشت تا ادعا کند که اسلام همان دموکراسی به روایت غربی است یا نسبت اسلام با سوسیالیسم چگونه است. او هیچ تلاش آشکاری برای پیوند دادن یا حتی پرداختن به مفاهیم سیاسی مرتبط با گفتمانهای ناسیونالیسم، مارکسیسم و لیبرالیسم انجام نمیدهد. اما تنها با امام خمینی است که نقش گفتمان غربی به عنوان گفتمان عام دستخوش تزلزل میگردد. او سعی ندارد خودش را برحسب گفتمان غربی توجیه کند. او به گونهای سخن میگویدکه گویا تفکر غربی هرگز ارزش گزینش به عنوان شیوهی برتر زندگی را ندارد.
چرا در آن شرایطی که گفتمانهای متعددی میتوانست مطرح باشد، تنها گفتمان امام خمینی گفتمان مسلط شد و سایر گفتمانها در حاشیه قرار گرفتند. به اعتقاد برخی از نویسندگان «چنین همگراییای نه حاصل صرف تعریف یک دشمن واحد (رژیم پهلوی) و یا قرار گرفتن شاه در ثقل تمامی گفتمانهای مبارزاتی بود، بلکه علت اصلی را مییابد از یکسو، در بازتاب کلید واژههای انقلابی سایر گفتمانها، و از جانب دیگر، در تعریف مصداقهایی به مراتب مترقیتر، کاربردیتر، پرروحتر و البته بومیتر، برای مفاهیم و سمتگیریهای فوق جستجو کرد. از همین رو، گفتمان امام نه تنها بر موج اندیشهها، که بر سپهر روح و جان مردمی محنت کشیده و تحقیر شده جای گرفت و آدمیان نه به حکم «عقل»، که به حکم «عشق» پرچمش را به دوش کشیدند.