پرتال امام خمینی(س): گفتگوی ۶۳/ احمد دادبین
«حضور» در برنامه جدید خود میزبان امیر «احمد دادبین» یکی از امرای ارتش جمهوری اسلامی است که ارتش شاهنشاهی را درک کرده است و از فرماندهان اسبق نیروی زمینی ارتش است. وی در سال ۷۳ با حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی فرمانده نیروی زمینی ارتش شده است. امیر دادبین فرماندهی لشکر ۲۸ کردستان و همچنین مدیریت شرکت «پنها» شرکت پشتیبانی و تعمیرات بالگردهای جمهوری اسلامی را در کارنامه فعالیتهای خود دارد. رفتار ویژه امیر دادبین که ۲ ـ ۳ سال پیش قصد تحویل خانهاش به یک نیازمند را داشت، بسیار مورد توجه مردم قرار گرفت و در خاطرهها ثبت و ماندگار شد. وی کسی است که هم دوران قبل از انقلاب را درک کرده و هم دوران بعد از انقلاب را و جنگ تحمیلی و مبارزه با گروههای نفاق در کردستان و حادثه کودتای نوژه را از نزدیک لمس کرده است.
ماجرای مبارزات انقلابی و ارتشیهایی که دل در گرو انقلاب داشتند
در قبل از انقلاب، پرسنل ارتش، نیروی زمینی و تیپ نوهد که ما بودیم، سه گروه شده بودیم. یک گروه افرادی بودند که شاهی بودند و با ضداطلاعات آن زمان ارتباط داشتند. یک عده بیتفاوت بودند و کاری با کسی و ارتباطی با جایی نداشتند و کار خودشان را میکردند. یک عده کمی هم بودند که نسبت به انقلاب حساس بودند و کارهای انقلابی انجام میدادند.
شهید شهرامفر در تیپ نوهد، یکی از کسانی بود که ما را فرماندهی میکرد و همه کارها را او انجام میداد. مثل شهید صیاد [شیرازی] که در اصفهان این کارها را انجام میداد. در هر پادگانی یکی دو نفر بودند که در رأس قرار داشتند و بقیه را هدایت میکردند.
مرحوم پدرم خیلی اهل مطالعه بود. ۲۴ سال قبل از اینکه ماشین بزند و مرحوم شود، کتابهایش را به کتابخانه مسجد اهدا کرد. من وقتی به خانه رفتم دیدم فقط دو کتاب باقی مانده است. کتابها را که ورق میزدم دیدم اشعاری سروده و با خط خودش در حاشیه کتابها نوشته که این اشعار را روی سنگ قبر من حک کنید که الان هم روی سنگ قبرش در بهشت زهرا (س) هست. نوشته بود «ناگه اجل رسید و دمی مهلتم نداد؛ فکری به حال این سفر پربلا کنم؛ آهی ز دل کشم و اشکی از بصر؛ یادی ز کاروان ره کربلا کنم؛ اکنون به زیر خاک و در کنج این لحد؛ جبران چه سان ز بعد این ماجرا کنم...».
شکنجه و خلع مسئولیت به دلیل سرپیچی از برخورد با مردم
در تیپ که بودیم، شهید شهرامفر ما را فرماندهی میکرد و طوری برخورد میکرد که ضداطلاعات آن زمان از ایشان حساب میبرد؛ ما هم که در اختیار ایشان بودیم و دنبال ایشان میرفتیم و تقریباً هر کاری ایشان میکرد، دنبالهروی میکردیم.
یادم هست زمانی سرهنگ دُرطلوعی که فرمانده گردان ما بود میخواست ما را برای برخورد و ساکت کردن راهپیمایی مردم بفرستد. شهرامفر خیلی محکم ایستاد و گفت ما نمیرویم. ما هم که در اختیار ایشان بودیم، گفتیم نمیرویم. این باعث شد که مدتها زیر شکنجه بودیم. آن موقع افسران نیرو مخصوص، جایگاه خاصی داشتند. ولی بعد از آن سرپیچی، شهید شهرامفر را گذاشتند مسئول بوفه و من را گذاشته بودند معاون ایشان که هیچ ارتباطی با مجموعه نداشته باشیم.
بعد از این جریان ما دست به اعتصاب غذا زدیم. وقتی غذا میآوردند به پرسنل میگفتیم نخورید و آنها هم نمیخوردند. آنها هم خیلی نگران بودند و نمیدانستند که دلیلش چه است که پرسنل غذا را نمیخورند. شهرامفر میگفت نخورید و پرسنل هم نمیخوردند و در نتیجه اعتصاب غذا شده بود.
وقتی اعلامیهها و نوارهای سخنرانی حضرت امام در پادگان ارتش پخش میشد
آن زمان خود شهید شهرامفر یک پیکان داشت و اعلامیههای حضرت امام (ره) را از قم یا جای دیگر، به داخل پادگان میآورد و به ما میداد و ما در داخل پادگان پخش میکردیم. پرسنل میخواندند و به انقلاب حساس میشدند. قبل از اینکه انقلاب پیروز شود، تیپ نیرو مخصوص آن زمان، خودش را کلاً در اختیار مردم گذاشته بود و با مردم همراه شده بود. شهید شهرامفر اولین نفر بود که پیش میافتاد و ما هم پشت سرش و بقیه هم به این ترتیب. وقتی که اعلامیههای حضرت امام را میخواندیم، ما بچههای مذهبی که در نوهد بودیم، اعتقادمان این بود که این وضعیت باقی نمیماند و انقلاب حتماً پیروز میشود.
ناراحتی شهید بروجردی از ترساندن مردم یک روستا
یک روز یکی از روستاها را که پاکسازی میکردیم و با خمپاره به اطراف آن روستا تیراندازی میکردیم؛ شهید بروجردی آمد گفت که چرا اطراف آبادی گلوله میخورد؟ گفتیم ضدانقلاب داخل آبادی است. گفت خب باشد، مردم که نباید از ما ناراحت و نگران شوند. مردم خودشان با ضدانقلاب برخورد میکنند و همینطور هم شد.
فرمانده اسبق نیروی زمینی ارتش بااشاره به تفاوتهای ارتش انقلاب و ارتش زمان شاه بیان داشت: ارتش شاه یک ارتش وابستهای بود که خود پرسنل مخصوصاً افسران، کاملاً آگاه بودند که این ارتش، ارتش مردم نیست و نمیتواند در مقابل ضدانقلاب و دشمن بایستد.
رفتار حضرت امام باعث شد ارتشیها انقلابی شوند
حضرت امام (ره) برخوردهایی که با ارتشیها داشتند، تقریباً باعث شده بود حتی کسانی که یک زمانی، انقلابی نبودند هم به انقلاب پیوستند و خیلی سریع انقلابی شدند و با مردم یکی و همراه شدند.
من هیچ وقت یادم نمیرود؛ یک درجهداری داشتیم به اسم «زرشکی» که شهید هم شد؛ ایشان نوارهای حضرت امام را داخل خودروی خودش داخل پادگان میآورد؛ بعد ۵ نفر ۵ نفر میرفتند داخل ماشین و سخنرانی حضرت امام را گوش میکردند.
اگر مردم عظمت انقلاب را بدانند نظرات دیگری پیدا میکنند
اگر درباره وضعیت قبل انقلاب بدانند و بدانند انقلاب چقدر بزرگ است و چه کارهایی برای به ثمر رسیدن انقلاب شده است و ما چقدر شهید دادهایم، مطمئناً مردم نسبت به انقلاب نظرات دیگری خواهند داشت. این گرانیها هم که باعث ناراحتی بعضی از مردم است، آن هم از بین میرود.
اگر مردم عظمت انقلاب را بدانند و بدانند که خود حضرت آقا کسی بودند که در جبههها حضور فعال داشتند و در خط مقدم از شمالغرب گرفته تا جنوب، همه جا را در کنترل داشتند و پرسنل را خیلی خوب میشناختند و با تجهیزات کاملاً آشنا بودند و از تجهیزات به نحواحسن میتوانستند استفاده کنند، نظر دیگری پیدا میکنند.
ارتش امروز از فرماندهی خوب حضرت آقا، افراد مؤمن و تجهیزات بالا برخوردار است
به نظرم میآید که با توجه به انتخابی که حضرت آقا کردند و موسوی را به عنوان فرمانده کل ارتش گذاشتند، افسری که هم مؤمن است، هم خوشفکر است و هم تواناست، و امیر حیدری که فرمانده نیروی زمینی ارتش هستند، ایشان چندبار روی مین رفتند و مجروح شدند؛ که هم مؤمن است و هم دلسوز و پرکار؛ فکر میکنم ارتش الان قابل مقایسه با ارتش زمان شاه نیست.
ارتش الان، هم فرماندهی خوب حضرت آقا را دارد و هم پرسنل خوب و مؤمنی دارد و تجهیزات خیلی بالایی را داریم. چند ماه پیش با مسئول پدافند هوایی که صحبت میکردم، ایشان میگفت هیچ هواپیمایی جرأت اینکه نزدیک مرزهای ما بشود را ندارد و ما بلافاصله میزنیم. فکر نمیکنم؛ اصلاً جرأت این کار را نمیکند. دشمن میداند اگر کوچکترین حرکتی کند، ضربه شدید میخورد و به همین دلیل به خودش اجازه این کار را نمیدهد.
ماجرای صرفهجویی ۱۴ میلیون دلاری دانشمندان ایرانی در صنایع هوایی ایران
یکسری خریدهایی از خارج میکردند که هلیکوپترها را راه بیندازند. من که به آنجا رفتم، دانشجوهای فکر میکنم دانشگاه شریف بودند که به آنها گفتم ما که تجهیزاتش را داریم، خودتان بیایید این قطعات را بسازید. خیلی سریع قطعات ساخته شد و روی هلیکوپترها نصب کردیم و هلیکوپترهایی که مدتها خوابیده بود، راه افتاد و آن ۱۷ میلیون دلار به ۳ میلیون دلار رسید. بعد از این جریان افرادی که که وقتی خرید میکردند، رانت داشتند، ناراحت شده بودند که وضعیتشان به هم خورده و ما خودمان توانستیم خودکفا شویم.
اولین رزمایش بزرگ ارتش چگونه با حمایت رهبری انجام شد
خدمت حضرت آقا رفتم و گفتم اگر اجازه بفرمایید ما یک رزمایش عظیمی انجام دهیم در دشتهای قم. ایشان فرمودند خیلی خوب است انجام دهید. گفتم آخر ستاد مشترک اجازه نمیدهد و مانع ایجاد میکنند؛ حضرت آقا فرمودند اگر میتوانید کار را خوب انجام دهید، انجام دهید. ایشان پشیبانی کردند و ما هم اجرا کردیم. ایشان نگران تلفات بودند که من اطمینان دادم هیچ تلفاتی نخواهیم داشت و بدون تلفات هم برگزار شد.
گزیده های مرتبط با موضوع امام خمینی(س) از این گفتگوی مفصل انتخاب شده که از نظر می گذرد:
حضورتان در حسینیه جماران چه حس و حالی به شما میدهد امیر؟
با توجه به اینکه ۲۰ سال است اینجا نیامدهام، برایم خیلی جالب است.
شما بعد از انقلاب هم با امام دیدار داشتهاید؟
بله ولی جمعی بوده؛ تکی نبوده است. با جمعی از دوستان نیرو زمینی ارتش بودیم.
شما قبل از انقلاب به ارتش پیوستهاید. شما در سال ۵۳ وارد دانشگاه افسری شدید و سال ۵۶ هم که درجه سرگروهبان مخصوص را دریافت کردید. در خاطراتتان میخواندم که وقتی میخواستید سرگروهبان مخصوص شوید، کسی از شما پرسیده که مقلد چه کسی هستی؟ گفته بودید مقلد امام خمینی. آن موقع که مقلد بودن جرم بوده است. چطور این را گفتید؟
آن موقع نمیگفتیم امام خمینی؛ میگفتیم آیتالله خمینی.
خب در فضایی که در ارتش داشتید نمیترسیدید که با شما برخورد شود؟
امیر دادبین: آن نفری که با من صحبت میکرد، بچه مؤمنی بود و قبلاً سرگروهبان مسجد بود؛ به همین خاطر، من به او علاقهمند بودم.
ولی اینکه در بدنه ارتش چنین چیزی باشد، آن هم ارتش شاهنشاهی، تقریباً یک چیز دور از ذهنی است. البته من صحبتهای امام را که میخواندم میفرمودند بدنه ارتش و خیلی از ارتشیهای زمان شاه افراد خوبی هستند که با من هم ارتباط دارند و وقتی به صحبتهای ایشان برمیگردیم، میبینیم واقعاً هم چنین چیزی بوده است. دوست دارم شما هم از آن فضا بگویید که افرادی بودند که مقلد امام بودند و از انقلاب حمایت میکردند.
در قبل از انقلاب، پرسنل ارتش، نیروی زمینی و تیپ نوهد که ما بودیم، تقریباً سه گروه شده بودیم. یک گروه افرادی بودند که شاهی بودند و با ضداطلاعات آن زمان ارتباط داشتند. یک عده بیتفاوت بودند و کاری با کسی و ارتباطی با جایی نداشتند و کار خودشان را میکردند. یک عده کمی هم بودند که نسبت به انقلاب حساس بودند و کارهای انقلابی انجام میدادند.
آن دسته سوم، در شرایط خفقان فعالیت کردنشان، خیلی سخت بوده است...
بله؛ خدا رحمت کند شهید شهرامفر را که در تیپ نوهد، یکی از کسانی بود که ما را او فرماندهی میکرد و همه کارها را او انجام میداد. مثل شهید صیاد [شیرازی] که در اصفهان این کارها را انجام میداد. در هر پادگانی یکی دو نفر بودند که در رأس قرار داشتند و بقیه را هدایت میکردند.
بعد آنها با هم ارتباط داشتند در ارتش؟
آن موقع فکر میکنم که نه. خودشان انجام میدادند.
جداگانه کار میکردند؟ یعنی متشکل نبودند.
نه. اینطور نبود.
باز هم در خاطرات شما نگاه میکنم یک سوالی ممکن است برای خیلیها پیش بیاید، این است که پدر شما هم ارتشی زمان شاه بودند. پدر کی به رحمت خدا رفتند؟
فکر میکنم ۲۰ سالی هست.
یعنی بعد از انقلاب هم بودند؟
بله.
باز این سؤال پیش میآید که چطور در یک خانواده ارتشی، آن هم ارتش زمان شاه، فردی با تقلید و اسلام خو گرفته است؟
اگر اجازه بفرمایید از مرحوم پدر مطلبی را عرض کنم؛ اینطوری خیلی مسائل روشن میشود. مرحوم پدرم خیلی اهل مطالعه بود. ۲۴ سال قبل از اینکه ماشین بزند و مرحوم شود، کتابهایش را به کتابخانه مسجد اهدا کرد. من ۲۴ ساعت بعد از آن که به خانه رفتم دیدم فقط دو کتاب باقی مانده است. کتابها را که ورق میزدم دیدم اشعاری سروده و با خط خودش در حاشیه کتابها نوشته که این اشعار را روی سنگ قبر من حک کنید که الان هم روی سنگ قبرش در بهشت زهرا (س) هست. نوشته بود «ناگه اجل رسید و دمی مهلتم نداد؛ فکری به حال این سفر پربلا کنم؛ آهی ز دل کشم و اشکی از بصر؛ یادی ز کاروان ره کربلا کنم؛ اکنون به زیر خاک و در کنج این لحد؛ جبران چه سان ز بعد این ماجرا کنم...».
یعنی با چنین اعتقادی در ارتش فعالیت میکردند. با چنین اعتقادی، چنین فرزندی هم خداوند به ایشان عنایت میکند دیگر.
شما لطف دارید.
یکی دیگر از چیزهایی که در خاطرات شما میخواندم، این بود که سال ۵۶ یا ۵۷ که کنترل بخشهایی از تهران را به تیپ نوهد سپرده بودند، شما پیش سرهنگ دُرطلوعی میروید و میگویید که من نمیروم. خاطرهاش را تعریف میکنید؟
در تیپ که بودیم، شهید شهرامفر فرماندهی میکرد و طوری برخورد میکرد که ضداطلاعات آن زمان از ایشان حساب میبرد؛ ما هم که در اختیار ایشان بودیم و دنبال ایشان میرفتیم و تقریباً هر کاری ایشان میکرد، دنبالهروی میکردیم. یادم هست زمانی سرهنگ دُرطلوعی که فرمانده گردان ما بود میخواست ما را برای برخورد و ساکت کردن راهپیمایی مردم بفرستد. شهرامفر خیلی محکم ایستاد و گفت ما نمیرویم. ما هم که در اختیار ایشان بودیم، گفتیم نمیرویم. این باعث شد که مدتها زیر شکنجه بودیم.
یعنی شما را ضداطلاعات خواست و بازداشت کرد؟
بله
شکنجه هم شدید؟
میزدند دیگر.
بعداً شما را مسئول بوفه گذاشتند؟
بله. آن موقع افسران نیرو مخصوص، جایگاه خاصی داشتند. ولی بعد از آن سرپیچی، شهید شهرامفر را گذاشتند مسئول بوفه و من را گذاشته بودند معاون ایشان که هیچ ارتباطی با مجموعه نداشته باشیم.
آنجا هم طراحی اعتصاب غذا کردید.
بله. غذا که میآوردند به پرسنل میگفتیم نخورید و آنها هم نمیخوردند. آنها هم خیلی نگران بودند و نمیدانستند که دلیلش چه است که پرسنل غذا را نمیخورند. شهرامفر میگفت نخورید و پرسنل هم نمیخوردند و در نتیجه اعتصاب غذا شده ب
امیر نمیتوانیم این را کتمان کنیم که ارتش شاهنشاهی ابهت ویژهای داشت و حتی رعب و وحشتی در بعضی از کشورهای منطقه ایجاد کرده بود؛ چون واقعاً آمریکا ارتش شاه را تجهیز کرده بود و در داخل هم یک رعب و وحشت خاصی ایجاد کرده بود؛ اصلاً فکر میکردید که ارتش شاهنشاهی در مقابل انقلاب تسلیم شود؟
آن زمان خود شهید شهرامفر یک پیکان داشت و اعلامیههای حضرت امام (ره) را از قم یا جای دیگر، به داخل پادگان میآورد و تقسیم میکرد. به ما میداد و ما در داخل پادگان پخش میکردیم. پرسنل میخواندند و به انقلاب حساس میشدند. قبل از اینکه انقلاب پیروز شود، تیپ نیرو مخصوص آن زمان، خودش را کلاً در اختیار مردم گذاشته بود و با مردم همراه شده بود. شهید شهرامفر اولین نفر بود که پیش میافتاد و ما هم پشت سرش و بقیه هم به این ترتیب. هیچ مشکلی نبود.
منظورم این است که فکر میکردید رژیم شاه در برابر انقلاب تسلیم شود؟
وقتی که اعلامیههای حضرت امام را میخواندیم، ما بچههای مذهبی که در نوهد بودیم، اعتقادمان این بود که این وضعیت باقی نمیماند و انقلاب حتماً پیروز میشود.
در همان دوران انقلاب هم اتفاقاتی افتاد؛ مثل این حرکتهایی که مردم میآمدند گل میدادند به ارتش و ارتشیها برخیشان گریه میکردند و تسلیم میشدند؛ این حرکتها فضای دیگری را ایجاد کرده بود.
مستحضر هستید که در آن زمان تعدادی از ارتشیها به شدت تابع حضرت امام بودند و همراه با مردم در انقلاب سهیم بودند و حضور داشتند.
بعد از انقلاب، برخی اعتقاد داشتند ارتش منحل شود. ولی امام قاطعانه ایستادند و گفتند این ارتش، ارتش ایران است.
بله اعتقاد داشتند که ارتش میماند ولی در فرماندهی حضرت امام و همراه با مردم.
آن زمان بعد از پیروزی انقلاب هم یکسری وقایعی اتفاق افتاد مانند اتفاقاتی که در بین قومیتها پیش آمد؛ یکی از قومیتها هم کردستان بود که شما هم داوطلبانه به کردستان رفتید و اتفاقاتی که ضدانقلاب آنجا رقم زد. از خاطرات آنجا برایمان بگویید.
اوایل خود حزب دموکرات بیشتر فعال بود و تعدادی داوطلب را شهرامفر (من حساسم به اینکه بگویم شهید شهرامفر) علاقهمند کرده بود که وارد کردستان شوند و با حزب دموکرات درگیر شوند و آنها را از منطقه بیرون کنند که این کار هم انجام شد؛ منتها زمان برد.
آن موقع در کردستان شهید بروجردی و شهید کاوه هم بودند. خاطراتی از این شهدا دارید؟
بله. من هیچوقت یادم نمیرود، یک روز یکی از روستاها را که پاکسازی میکردیم و با خمپاره به اطراف آن روستا تیراندازی میکردیم؛ شهید بروجردی آمد گفت که چرا اطراف آبادی گلوله میخورد؟ گفتیم ضدانقلاب داخل آبادی است. گفت خب باشد، مردم که نباید از ما ناراحت و نگران شوند. مردم خودشان با ضدانقلاب برخورد میکنند و همینطور هم شد.
شما رابطهتان با شهید بروجردی و شهید کاوه خیلی نزدیک بود. با شهید کاوه هم خاطرهای دارید؟
یکبار درکرمانشاه عملیاتی انجام دادیم و برگشتیم؛ غروب شده بود و وقت نماز بود؛ رفتیم وضو گرفتیم و آمدیم؛ شهید کاوه به من گفت که شما بایست جلو که ما نماز بخوانیم. من گفتم شما باشید که من نمیروم و خلاصه با زور ایشان را پیش نماز کردیم و پشت سر ایشان نماز خواندیم که هیچ وقت آن نماز یادم نمیرود.
امام حرفهایی که درباره ویژگیهای ارتش زمان شاه میزدند، یکی عدم استقلال بود. ارتش زمان شاه استقلال نداشت و تحت سیطره آمریکا بود و همچنین درباره ضعیف بودن ارتش میفرمودند. اینها را شما به عنوان کسی که در زمان شاه به دانشکده افسری وارد شدید، مشاهده میکردید؟
دقیقاً همینطور بود. ارتش شاه یک ارتش وابستهای بود که خود پرسنل مخصوصاً افسران کاملاً یک تعدادشان آگاه بودند که این ارتش، ارتش مردم نیست و نمیتواند در مقابل ضدانقلاب و دشمن بایستد.
یکی دیگر از چیزهایی که امام خیلی روی آن تأکید میکرد، این بود که ارتش باید از طرف مردم حمایت شود و ارتش هم باید مردم را حمایت کند؛ یعنی یک حمایت متقابل. بعضیها هم آن زمان خیلی دنبال این بودند که ارتش، ارتش شاهنشاهی است و باید منحل شود؛ ولی در نهایت ارتش پایدار ماند و یک ارتش مکتبی به وجود آمد. نقش امام اینجا چه بود؟
حضرت امام (ره) برخوردهایی که با ارتشیها داشتند، تقریباً باعث شده بود حتی کسانی که یک زمانی، انقلابی نبودند هم به انقلاب پیوسته بودند و خیلی سریع انقلابی شدند و با مردم یکی و همراه شدند. من هیچ وقت یادم نمیرود؛ یک درجهداری داشتیم به اسم زرشکی که شهید هم شد؛ ایشان نوارهای حضرت امام را داخل خودروی خودش داخل پادگان میآورد؛ بعد ۵ نفر ۵ نفر میرفتند داخل ماشین و سخنرانی حضرت امام را گوش میکردند.
یکی دیگر از صحبتهای حضرت امام تأکید ایشان روی تصفیه ارتش بود که کسانی که به اسلام اعتقاد دارند، بمانند. آن اوایل برای تصفیه ارتش چه سختیهایی داشتید؟ خاطرتان هست؟
خیلی زمان از آن گذشته و خاطرم نیست ولی میدانم که یک عدهای بودند که اعتقادی به حضرت امام و کارهای مردم نداشتند. تعدادیشان وقتی که راهپیماییهای مردم و سخنرانیهای حضرت امام میآمد، خودشان متحول شده بودند و نسبت به کسانی که اعتقاد داشتند، حالت خاصی گرفته بودند و خود آنها خودشان را باخته بودند. از همان زمان قبل از انقلاب.
وقتی نگاه میکنیم ویژگیهای ارتشی که امام از آن صحبت میکنند، ارتش تراز انقلاب اسلامی، این است که ارتش باید پناه ملت باشد؛ الان که بعد از ۴۴ سال نگاه میکنیم، میبینیم واقعاً یک جاهایی متجلی میشود که ارتش پناه ملت است؛ در زلزله، در کرونا، در خیلی از اتفاقاتی که برای مردم میافتد.
فرمانده کل ارتش، آقای موسوی، فردی هستند که آن موقع که ما کردستان بودیم، ایشان آمدند در کردستان و ستوان بودند. فرماندهشان سرهنگ صادقی میگفتند اگر چند نفر کاندید ریاست جمهوری بشوند و ستوان موسوی کاندید بشود، من به ستوان موسوی رأی میدهم. حالا ببینید حضرت آقا چقدر خوب انتخاب کردند که از میان این همه پرسنل ایشان را به عنوان فرمانده کل ارتش برگزیدند. ایشان سه ویژگی خوب دارند. یکی اینکه فوقالعاده انسان مؤمنی هستند؛ دوم اینکه خوشفکر است و مسائل را تجزیه و تحلیل میکند و سوم اینکه انسان پرکار و زحمتکشی هستند.
حالا اگر ایشان کاندید ریاست جمهوری بشوند، به ایشان رأی میدهید؟
حالا گفته بودند این را اصلاً مطرح نکنید.
نه حالا داریم میپرسیم. آمدیم آقای موسوی استعفا دادند؛ چون کاندیدای انتخابات نباید نظامی باشد؛ اگر کاندیدا بشوند، امیر دادبین به آقای موسوی رأی میدهد؟
بله به ایشان رأی میدهم. واقعاً به ایشان اعتقاد دارم.
امیر یکسری ارتشیهایی بودند که مانند شما دورهشان را زمان شاه گذرانده بودند ولی بعد از انقلاب، خدمات ویژهای به انقلاب کردند مانند سرلشکر فلاحی؛ یا سرلشکر تخمه چی. از اینها نمیخواهید یادی کنید؟
فکر میکنم تخمهچی یک زمانی افسر ضداطلاعات بود. من هیچ وقت یادم نمیرود که چند بار مرا خواستند و کتک زدند. ولی بعد از انقلاب، یکی از واحدهای خیلی خوب را اداره کردند و فرمانده لشکر شدند و به نظرم یکی از کسانی است که باید از ایشان نام برد.
یعنی در جنگ هم حضور داشتند؟
بله و در جنگ مجروح شدند.
یعنی یک آدمی که در دستگاه امنیتی زمان شاه هم بوده، بعد از انقلاب برای مردم سربازی کرده است. از سرلشکر فلاحی خاطرهای دارید؟
وقتی ما دوره مقدماتی شیراز بودیم، روزهای پنجشنبه صبحگاه عمومی داشتند. ایشان در صبحگاه عمومیشان حتماً یکی از خطبههای نهجالبلاغه را تفسیر مینمودند و پرسنل استفاده میکردند. که خیلی جالب بود برای ما.
با شهید صیاد شیرازی هم شما ارتباط نزدیک داشتید. خاطرهای از شهید صیاد دارید که نگفته باشید؟
یکبار داشتیم میرفتیم طرف میاندوآب، یک پایگاهی درگیر شده بود و چند شهید داده بود. من احساس کردم که شهید صیاد یک مقداری تو فکر رفتند. ایشان پشت فرمان بودند و من بغل دستشان نشسته بودم. من فکر کردم که یکجوری ایشان را باید از این وضعیت ناراحتی دربیاورم. (ببخشید بیادبی میشود) گفتم تیمسار من میخواهم یک زن دیگر بگیرم. (حاج خانم اینجا نشستهاند و میدانند دارم شوخی میکنم). شهید صیاد گفتند بگذارید جنگ تمام شود شاید ما هم اینکار را کردیم.
از شهید بابایی چه؟ از ایشان هم خاطرهای دارید؟
نه از ایشان خاطره خاصی ندارم. فقط خاطرم هست که در موقع عملیاتها به عنوان افسر رابط نیروهوایی در ارتفاعات میآمدند و هواپیماها را کنترل میکردند که هدف را بزنند.
از دیگر ارتشیها چه؟ از شهید نامجو؟
وقتی ما دانشجو بودیم، ایشان یکی از افسران دانشگاه افسری بود که نقشهخوانی درس میدادند. آن زمان خیلی جدی و با دیسیپلین کارشان را انجام میدادند. اصلاً کاری به این نداشتند که وضعیت ممکن است چه شود. ایشان کار خودش را دقیق انجام میداد و درس میدادند.
شما تقریباً ۱۰ سال کردستان بودید. یعنی در یک برهه بسیار حساسی. از چه سالی آنجا بودید؟ سال ۵۸؟
از اوایل درگیریهای کردستان، من رفتم تا ۱۰ سال و ۱۰ ماه بعد. یک لوح تقدیر هم دارم که نیرو زمینی از ما تقدیر کردند.
یعنی تا عملیات مرصاد دیگر؟
بعد از عملیات مرصاد هم آنجا بودم.
یکی از خاطراتی که من میخواندم، درباره رابطه بسیار نزدیک شما با بچههای سپاه بود. به طوری که به شما میگفتند سپاهی هستید. چطور این رابطه نزدیک به وجود آمد. به خصوص که آن زمان به بچههای سپاه شاید دید مثبتتری وجود داشت که بچههای انقلاب هستند. در حالیکه یک جمله خیلی ویژه دارم از امام که میفرمایند اگر قرار باشد که خدایی ناخواسته ارتش بگوید من، سپاه بگوید من، بسیج بگوید من، آن روز است که فاتحه همهتان خوانده خواهد شد. این صحبت صریح امام است. ولی خب بالاخره یک فضایی بود. شما چطور اینقدر با بچههای سپاه نزدیک شدید؟
در کردستان بچههای سپاه و به خصوص بچههای اصفهان فوقالعاده زیاد بودند و خیلی خوب کار انجام میدادند و تلاششان در عملیات مرا جذب کرده بود. امثال من به شدت علاقهمند شده بودیم که با اینها ارتباط نزدیک داشته باشیم.
با کدام یکی از بچههای سپاه ارتباط بیشتری داشتید؟ شهید بروجردی و شهید کاوه را اسم بردیم؛ با شهید همت هم ارتباط داشتید؟
خیر.
برای مطالعه متن کامل گفتگو اینجا کلیک کنید