امام خمینی، از نگاه ساده مردم تا نگاه فلسفی دکتر سروش

خورشید آرام از پس دیوارهای کهنه تمدن ایران طلوع می کند، سایه های بلند بر زمین کشیده می شوند، و زمان، لحظه ای مکث می کند. تاریخ، خاموش اما پرطنین، در میان خاطراتی که هنوز زنده اند، جریان دارد. این دیوارها، شاهد روزهایی بودند که انقلاب فقط واژه ای در ذهن مردم نبود، بلکه حس، امید، و حرکت بود...

کد : 192838 | تاریخ : 14/03/1404

پرتال امام خمینی (س): یادداشت ۸۹۳/دکتر علی صارمیان/ نویسنده، روزنامه نگار و پژوهشگر

خورشید آرام از پس دیوارهای کهنه تمدن ایران طلوع می‌کند، سایه‌های بلند بر زمین کشیده می‌شوند، و زمان، لحظه‌ای مکث می‌کند. تاریخ، خاموش اما پرطنین، در میان خاطراتی که هنوز زنده‌اند، جریان دارد. این دیوارها، شاهد روزهایی بودند که انقلاب فقط واژه‌ای در ذهن مردم نبود، بلکه حس، امید، و حرکت بود.

میان مردم، در کوچه‌ها، در بازارها، در خانه‌هایی که پنجره‌هایشان به خیابان‌های ناآرام باز می‌شد، نام خمینی طنین داشت. اما او فقط یک نام نبود، فقط یک شخصیت سیاسی نبود، بلکه صدای جمعی بود که نه قدرت را برای خود می‌خواستند، نه وعده‌هایی توخالی را باور می‌کردند. مردم، از فقر خسته بودند، از شکاف‌هایی که میان طبقات ایجاد شده بود، از ناامیدی‌هایی که در سکوت شب زمزمه می‌شدند. آنان به چیزی فراتر از یک سیاستمدار نیاز داشتند—به رهبری که آن‌ها را بشنود، بفهمد، و فراتر از وعده‌ها، به ایمان و حرکتشان پاسخ دهد.

امام خمینی فقط در سخنرانی‌ها مردم را خطاب قرار نمی‌داد، بلکه به سکوت‌ها، به اشک‌ها، به ناگفته‌ها گوش می‌سپرد. او می‌دانست که انقلاب فقط بر صفحه‌های تاریخ ثبت نمی‌شود، بلکه در لحظه‌هایی شکل می‌گیرد که یک فرد، با دلش تصمیم می‌گیرد که دیگر نمی‌خواهد مانند گذشته زندگی کند. حکومت‌ها می‌توانند قوانین وضع کنند، اما چیزی که مردم را می‌سازد، آن لحظه‌ی درونی فهم و تصمیم است.

از سوی دیگر، سواد او چیزی فراتر از یک توانایی تئوریک بود. او فلسفه را در عمل می‌فهمید، عرفان را در رفتار خود جاری می‌کرد، و سیاست را به عنوان یک تعهد اخلاقی می‌دید. بسیاری از رهبران، در قدرت به دام می‌افتند، اما او در لحظه‌های تصمیم‌گیری، قدرت را ابزار دانست، نه هدف. شجاعت او تنها در سخن نبود، بلکه در لحظاتی که تردیدها، وسوسه‌ها، و خطرها بر سر راه بودند، خود را نشان می‌داد.

اما بزرگ‌ترین نقطه تمایز او، درک عاطفی و شناخت اجتماعی بود. مردم نه فقط به وعده‌های او، بلکه به روایتی که ارائه می‌داد، ایمان آوردند. او به جای آنکه صرفاً مخاطب داشته باشد، همراهانی داشت. مردم او را شنیدند، اما مهم‌تر از آن، او نیز مردم را شنید. صدای مردم خاموش نماند، بلکه در تصمیم‌گیری‌های او جریان داشت.

پس از گذر سال‌ها، بسیاری درباره او سخن خواهند گفت. اما سؤال بزرگ این است: چند رهبر توانسته‌اند نه فقط عقل، که قلب مردم را همراه خود کنند؟ چند نفر توانسته‌اند نه فقط حکومت کنند، بلکه در خاطرات جمعی، زنده بمانند؟

تاریخ، نام‌ها را حفظ خواهد کرد، اما تأثیرگذاری را تنها برای کسانی ثبت خواهد کرد که فراتر از یک عصر، بخشی از روح یک ملت شدند.

انتهای پیام /*