خرمشهر آزاد شد

خرمشهر آزاد شد اما دوام نیاورد، سایه های سنگین قبرها، بر شانه های زخمی نخل ها، آری، خنده های بی هویت اجانب پست دوام نیاورد و حنجره شعله ور شده شهر، بعد از آن همه سکوت، ترکید.حجم آوار و تیر و ترکش و زخم را پشت سرگذاشت و جاده های غریب خود را فراموش نکرد.
سکوت شهر را درهم شکستند و غزل بلند غم و درد را بر دیوارهای شهر نوشتند آتش زدند؛ تمام دلخوشیهای اهالی را. باغچه های اقاقی و اطلسی را زیر سنگینی تانکها، شکستند.
خمپاره ها، جواب بیگناهی شد و کوچه ها، آواری از فروریختن را باور کردند و مرغهای زندگی، از شهر بال گشودند و مرگ تلخِ سراپای شهر را، در هم کشید ...
و این چنین، «خرمشهر»، لباسی از خون و ویرانی بر تن کرد و «خونین شهر» شد.
«خرمشهر» به سوگ نشست و تازیانه های هیولاهای آهن، دل دیوارهای شهر را از هم گسست و این همه سال، در شولای سیاه شب گم شد از میان تیغ و باروت، از لابه لای تلّ خاکستر و تنفر، نسیمی، تل شهر را نوازش می داد. و ستارگان شب، در خود نمی گنجیدند. ـ و این چنین شد که سایه های سنگین تبرها دوام نیاورد و شاخه های شهر، بعد از مرگی دردناک، دوباره نبض زندگی گرفتند.

کد : 48778 | تاریخ : 27/06/1392

... اما دوام نیاورد، سایه های سنگین قبرها، بر شانه های زخمی نخل ها،

آری، خنده های بی هویت اجانب پست دوام نیاورد و حنجره شعله ور شده شهر، بعد از آن همه سکوت، ترکید. حجم آوار و تیر و ترکش و زخم را پشت سرگذاشت و

جاده های غریب خود را فراموش نکرد. ـ سکوت شهر را درهم شکستند و غزل بلند غم و درد را بر دیوارهای
شهر نوشتند آتش زدند؛ تمام دلخوشیهای اهالی را. باغچه های اقاقی و اطلسی را زیر سنگینی تانکها، شکستند.
خمپاره ها، جواب بیگناهی شد و کوچه ها، آواری از فروریختن را باور کردند و مرغهای زندگی، از شهر بال گشودند و مرگ تلخِ سراپای شهر را، در هم کشید ...
و این چنین، «خرمشهر»، لباسی از خون و ویرانی بر تن کرد و «خونین شهر» شد.
«خرمشهر» به سوگ نشست و تازیانه های هیولاهای آهن، دل دیوارهای شهر را از هم گسست و این همه سال، در شولای سیاه شب گم شد.
از میان تیغ و باروت، از لابه لای تلّ خاکستر و تنفر، نسیمی، تل شهر را نوازش می داد. و ستارگان شب، در خود نمی گنجیدند. ـ و این چنین شد که سایه های سنگین تبرها دوام نیاورد و شاخه های شهر، بعد از مرگی دردناک، دوباره نبض زندگی گرفتند. ما به ققنوس ایمان داریم. به گُر گرفتن ناله های ققنوس از زیر خاکستر و آتش. به فریادهای هزار آهنگ اش از هزار حنجره زخمی.
به تولّد دوباره ققنوس، ایمان داریم. و شهر، ققنوس شد و از زیر آتش و عصیان، سربرآورد و زنده بودن خود را به گوشهای کر ابلیسها، فریاد زد.
فریاد زد و پرچین را در خشم خود شکست و قهقهه قراولان شب پرست را در دهانش آتش زد؛ آهی دمید و سواران قبیله را به آغوش فرا خواند و زمان دوری به سر آمد.
اسب ها، سُم بر سنگ ها کوبیدند و رعد و برق خشم اهالی، آسمان کفتاران را به آتش کشید و بر سرشان آتشفشان باراند.
هق هق باران شروع شد و کوچه های خاک گرفته شهر را بوسه باران کرد و لاله های سرخ را به روئیدن دعوت کرد و تمام پنجره ها را، به سمت آسمان گشود.
غیرت مردان عشیره، گرداب شد و مرداب خیال شوم را در خود فرو برد و خرمشهر، بعد از این همه شکنجه و درد، نفس کشید و از سینه سوزان خود، سرخ سرخ لاله رویاند. بانک اذان «مؤذن زاده»، در مناره های شهر پیچید و خرمشهر آزاد شد.

انتهای پیام /*