نخستین بار که در زندگی مبارزاتی خود با حاج احمد آقا برخورد کردم در مراسم بعداز آزادی حضرت امام(ره) از زندان بود. امام در مرحله اولی که بازداشت شدند در 15 خرداد بود که منجر به حرکت مردمی گشت. پس از آزادی امام(ره) از زندان، ایشان دوران موقتی را در قم بودند. در آن زمان طلاب و روحانیون و فضلای حوزه علمیه قم سعی میکردند که این آزادی و برخورداری از نعمت وجود امام(ره) را جشن بگیرند. جشن های خیلی باعظمتی برپا شده بود که مردم و کسبه در آن شرکت داشتند.
طلاب نیز در مدارس علمیه و محلهای سکونتی خود جشن میگرفتند. یادم میآید که نخستین جشن در حوزه علمیه برگزار شده بود که خیلی باعظمت بود. آنروزها من درمدرسه مرحوم آقای بروجردی معروف به مدرسه «خان» سکونت داشتم. طلاب آن مدرسه هم جشن گرفته بودند. معمولاً در این جشنها اگر امام(ره) مجالی داشتند خودشان شرکت میکردند وگرنه ازاعضای بیت ایشان شرکت میکردند. در جشنی که ما گرفته بودیم به همراه اعضای بیت حضرت امام(ره) مرحوم حاج احمد آقا هم آمده بودند که آن موقع محصل دبیرستان بودند.
بعدها جریان تبعید امام و هجرت ما پیش آمد که به عراق رفتیم. در آنجا جریان پیشنهاد امام(ره) به مرحوم حاج احمد آقا مطرح شد. وقتی که حاج احمد آقا دیپلم
گرفتند، حضرت امام(ره) به مرحوم آقای اشراقی دامادشان که مسئولیت امور بیت ومنزلشان را عهده دار بودند پیغام دادند که به احمد بگویند اگر مایل هست که طلبه شودمن استقبال میکنم و اگر نیست شغل دیگری برای خودش انتخاب کند چون اکنون به شرایطی رسیده است که میتواند تصمیم بگیرد. امام در پیغامشان گفته بودند که اگر
احمد نمیخواهد طلبه شود دیگر ما نمیتوانیم از هزینه های بیت به او چیزی بدهیم.
مرحوم آقای اشراقی به صراحت این پیغام را به احمد آقا نداده بود و چون امام(ره)این مسأله را پیشبینی میکردند خودشان به احمد آقا نامه نوشته و این موضوع را مطرح فرموده بودند که به هر حال آنچه که تکلیف من بود برای اداره تو و رساندن تو به موقعیتی
که بتوانی روی پای خودت بایستی انجام دادم و الآن تو در موقعیتی هستی که میتوانی تصمیم بگیری و قادر هستی که بینیاز از من باشی. امور زندگی ما از ممر وجوهات وسهم میگذرد و طبیعتاً در صورتی تو میتوانی بهرهمند شوی که در این مسیر خدمت وحرکت کنی. حاج احمد آقا هم پذیرفتند و درس طلبگی را شروع کردند. مرحوم حاج احمد آقا تامدتی سعی میکردند که آزاد باشند و معمم نباشند. ایشان بنا داشتند ابتدا بهرهای شایسته از دانش و علم حوزوی داشته باشند و بعد معمم شوند. البته بعدها مقتضیاتی پیش آمد که ایجاب کرد ایشان معمم شوند.
نقشی که حاج احمد آقا در جریان هجرت امام(ره) به عراق داشتند، نقش رابط بین جناحهای مختلف مبارزاتی عمدتاً غیر حوزوی بود. میدانید که یک سری محافل
روشنفکری و دانشگاهی و سازمانهای اسلامی و مذهبی و روشنفکری - مذهبی وجودداشت که برای فعالیتهای خود احتیاج به کسب آخرین نظریات و پیشنهادات امام(ره) داشتند. آنها چون پایبندی مذهبی و تعهد اسلامی داشتند، کسب نظر رهبری انقلاب ونهضت و شخصیتی که در مرجعیت جهان اسلام باشد برایشان لازم بود. باتوجه به اختناقی که وجود داشت انتخاب کانال مطمئن و معتبر یک نعمت و فضیلتی بود که بر عهده حاج احمد آقا بود.
ایشان یکی دو سفر را به عراق داشتند که بهانۀ ایشان ظاهراً دیدن پدر و مادر بود. امادر این سفرها، دوستانی که در نجف بودیم به اصطلاح سیاسی آنروز افراد «سوختهای»بودیم. یعنی از نظر رژیم شاه کاملاً شناخته شده بودیم. پلهای پشت سرمان خراب بود وبا یک شرایط خیلی آزاد فعالیت میکردیم. اما عناصر و شخصیتهایی که بنا داشتند به
ایران برگردند و فعالیتهای خود را در داخل کشور ادامه دهند سعی میکردند کشف نشوند. حاج احمد آقا نیز به همین جهت سعی میکرد در نجف در تماس با این دوستان خیلی محتاطانه برخورد کند. البته دوستان هم به این موضوع توجه داشتند که این عنصرمهم و مطمئن نباید توسط رژیم کشف شود.
بنابراین فقط در حد کسب اطلاع از اوضاع داخل کشور گاهی با ایشان صحبت میکردیم و ایشان هم در حدی که مصلحت میدانست به ما اطلاع میداد. این موضوع ونوع ارتباط ادامه داشت تا زمان شهادت حاج آقا مصطفی.
تصادفاً در آن ایام حاج احمد آقا در عراق بودند. هنوز مرحوم حاج آقا مصطفی حیات داشتند که من یکی دو نشست خیلی خصوصی با مرحوم حاج احمد آقا داشتم. در آن نشستها من از آگاهی بالا و تیزهوشی ایشان خیلی لذت بردم. ایشان بعد از اینکه مطمئن شد من محتویات این نشست را جایی بازگو نخواهم کرد،برایم درد دل کرد. از اهمیت نقش اساتید مسلمان دانشگاهی صحبت میکرد. از اهمیت نقش تشکلهای اسلامی درون دانشگاهها صحبت میکرد. از ضرورت ایجاد ارتباط ودرک متقابل مقتضیات روحانیون و دانشگاهیان صحبت میکرد و تأسف میخورد از
فاصلهای که بعضی از دوستان ما از مسائل و رشد جریانات فکری- مبارزاتی اسلامی محیط های روشنفکری و دانشگاهی داشتند. بعد از شهادت حاج آقا مصطفی، من اولین عنصری بودم که بعد از خانواده ایشان از
موضوع باخبر شدم و برای فعالیتهایی که در این قبیل اتفاقات باید انجام داد دست به کارشدم. در همین گیر و دار یکی از برادران مبارز افغانی را که طلبۀ فاضل و هوشمندی بود پیداکردم و او را فرستادم که سریع به منزل حاج احمد آقا رفته و به ایشان بگوید که حال اخوی مساعد نیست و ضرورت دارد شما سریع خود را به منزل پدرتان برسانید.
وقتی احمد آقا آمد به اتفاق به بیمارستان رفتیم و در معاینه اولیه پزشکان نظر قطعی دادند که حاج آقا مصطفی فوت خواهند شد. همانروز من به حاج احمد آقا گفتم که وظیفۀ سنگینی اکنون بر دوش شماست. نقشی که الآن در جریان نهضت و مبارزات انقلابی مردم ایران به شما سپرده شده نقش حساسی است. شما الآن باید جایگاه کسی را پر کنید که به حق بازوی توانا و سپر نیرومندی برای حضرت امام بود.
حاج احمد آقا با حالت تأثری که داشت گفت که من آماده هستم و دعا کنید که خداوند به من توان و قدرت بدهد.
از ویژگیهای مرحوم حاج احمد آقا این بود که نسبت به حضرت امام(ره) فانی محض بود.درست است که خودشان درک شخصی از مسائل داشتند و میتوانستند یک مبنا باشند. امابه دلیل پیوند به پدر و احساس رسالتی که در قبال پدر داشتند سعی میکردند که خود را ازهمه این ظرفیتها و ویژگیها کنار گذاشته و به عنوان یک فرد با تمام وجود آن چیزی باشند که امام میخواستند. امام نیز از ایشان توقع داشتند که رعایت کمال امانت و هوشمندی را در مسئولیت خود
بنمایند.
ایشان رابط بین امام و خارج از بیت امام بودند. مثلاً امام مصلحت میدانستند که پیامی را به جمعی یا شخصی بفرستند. حاج احمد آقا این پیام را در کمال امانت و بدون هیچ تفسیر و تعبیر منتقل میکردند. و بعد پاسخ یا واکنش آن جمع یا فرد را نیز بدون هیچ تغییری عیناً به امام منتقل میکردند. این نقش را حاج احمد آقا تا پایان عمر امام(ره) به شایستگی ایفا کرد و به دلیل وسواس و حساسیتی که در این نقش داشتند این شایستگی راداشتند که حضرت امام(ره) در آن پیام معروف از ایشان به شایستگی تقدیر کنند.
فردی که در این موقعیت قرار بگیرد اسرار مختلفی را در درون خود دارد. پیامی را ازامام دریافت کرده و به آن جمع یا فرد میرساند. آنها واکنشی دارند. این واکنش راز است.وقتی که بازگو میکنند برای امام، ایشان نیز واکنشی داشتند این واکنش امام نیز به عنوان یک راز در نزد حاج احمد آقا میماند. حاج احمد آقا گنجینه اسرار بود و ارزشهای
فوقالعاده گرانسنگ دوران انقلاب را در درون خودش به شایستگی حفظ کرد و هرگزفاش نساخت. طبیعتاً فاش کردن هر یک از آنها میتوانست مسائل و پیامدهایی را به دنبال داشته باشد.
در دوران اولیه که مقدمات هجرت امام به عراق بود، من ارتباط تنگاتنگ و خیلی خوبی با ایشان داشته و از همان صفای ایشان الهام میگرفتم و سعی میکردم در مسئولیتی که به من واگذار شده هم خودم را فانی کنم و همان مصلحت عالیه اسلام و رهبری نهضت را که امام بودند لحاظ کنم.
بازگو کردن آن جریانات شاید خستهکننده و تکراری باشد. حاج احمد آقا هم درسخنرانیهایشان اشارههایی به جریانات هجرت امام به عراق داشتند. اما به هر حال آن لحظات، دوران بسیار تلخی بود. لحظاتی بود که هیچ امکان نداشت انسان بتواند آینده راروشن پیشبینی کند. و اصلاً همین احساسی که یک شخصیت بزرگ و ارجمندش مثل
حضرت امام(ره) را انسان غریب و آواره این دیار و آن دیار ببیند دردآور بود. آن دوران خیلی تلخ بود و یقیناً حضور غمخوارانه، آگاهانه و مسئولانه حاج احمد آقادر کنار پدر بزرگوارش خیلی راهگشا بود. و به دلیل همین ارتباط نزدیکی که با امام داشت، از توکل و اطمینان امام به سرنوشت مطلوب بهره میبرد و یک تراوشاتی از آن
اطمینان و امید و تسلیم را میشد در او دید. شب هجرت، شبی بود که جز امام هیچکس خواب نداشت اما امام تا ساعت
تهجدشان خوابیدند. اما احمد آقا میگفت چون پدرم اطمینان دارد و راضی هست من هم راضی هستم ومطمئن میگفت من به ایمان پدرم، ایمان دارم. من به اعتقاد امام، اعتماد دارم. از همان لحظه اولیه حرکت به طرف پاریس این احساس را مرحوم حاج احمد آقا داشت که ممکن است گروههای مختلف و تشکلهای متضادی که تنها در جهت ضرورت
سرنگونی شاه متحد هستند، سعی کنند تا از حضور امام در بین خودشان سوء استفاده کنند.
به همین جهت سعی کردند از این سوء استفاده پیشگیری کنند، حاج احمد آقا با تشکلها و شخصیتهایی مختلفی که در اطراف امام بودند سعی میکرد که برخوردواقع بینانه داشته باشد و به فراخور موقعیت و درک آنها و مهمتر از همه به اندازه تعهد وایمان آنها نسبت به فعالیتهای اسلامی و نهضت اسلامی برخورد کرده و ارج نهد. در عین حال از هر امکانی برای ضربه زدن به رژیم شاه و فعال کردن حرکت توفنده انقلاب بهره بگیرد.
بعد از جریانات پیروزی انقلاب و حضور امام در قم به نظر میرسید، دورانی پیش آمده است که فراغتی برای امام و یاران ایشان باشد. اما جریانات و مسائل بعدی پیش آمدبویژه بیماری حضرت امام و انتقال ایشان به تهران که باعث اقامت ایشان در دربند ومنطقه جماران شد که بعد از آن استعفای دولت موقت و تشکیل شورای انقلاب وفعالیتهای بعدی بود که مجدداً امام را درگیر مسائل رهبری جدی نظام جمهوری اسلامی کرد.
این ایام مصادف بود با بیماری حساس حضرت امام. ایشان بیماری قلبی داشتند وزندگی ایشان بستگی به مراقبتهای دقیق پزشکی داشت. اینجا نیز نقش حساس حاج احمد آقا محسوس بود. رعایت سلامت جسمانی و امور مربوط به درمان و بهداشت امام از اولویتهای خاصی برخوردار بود. خاطرهای به یاد دارم از فداکاری احمد آقا و صرف تمام انرژی و نیروی خویش به جهت ایجاد یک محیط و فضای مناسب برای حضرت امام(ره). ایشان شبهای زیادی بیدار میماند تا امام استراحت کنند و ایشان مراقبشان باشند. وقتی ما صبحها به سراغ ایشان میرفتیم میدیدیم که وقتی امام برای نماز صبح برمیخاستند تازه احمد آقا لحظاتی استراحت میکردند.
پزشکی بود از جامعه پزشکان ایرانی مقیم آمریکا که به کشور آمده بود و خدمات خیلی زیادی به رزمندگان جبهه ها کرد. این پزشک علاقمند بود که امام را زیارت کند. یک روز صبح به اتفاق ایشان به دفتر امام رفتیم. او برای اولین مرتبه امام را از نزدیک میدید و به دلیل تخصص پزشکی خود قبل از هر چیز روی سلامت و صحت جسمانی
امام توجه داشت. مثلاً وقتی دست امام را گرفته بود تا ببوسد سعی کرده بود نبض امام راهم کنترل کند. وقتی ما بیرون آمدیم به من گفت که حضرت امام از حاج احمد آقا سالمترند. من حاج
احمد آقا را خیلی بیمارتر از امام یافتم. این حالت یک واقعیت بود. آن عزیز سعی میکرداز تمام وجود خود برای سلامت و آرامش امام پایه بگذارد.
من آخرین ملاقاتی که با آن عزیز داشتم در حرم مطهر حضرت امام(ره) بود. دو سه ماهی بود که اواخر حیات ایشان به دلیل گرفتاری روزمره فرصت نمیشد خدمتشان
برسم معمولاً من ماهی دو سه مرتبه به دیدار ایشان میرفتم. البته ایشان این اواخر یک زندگی گریز از اجتماع و رو آوردن به یک حالت معنویت انزواگرایانه داشتند و به خودسازی فارغ از جنجالها روی آورده بود. هر چند ماه یکبار برای مدتی به محلی میرفت که هیچکس او را نبیند و او هم کسی را نبیند و مینشست با خدای خود راز و نیازمیکرد. عبادت میکرد، ذکر میگفت و از همه تعلقات مادی میبرید تا به «او» وصل بشوددوستانی که با ایشان مأنوس بودند میگفتند ایشان در این روزهای آخر همیشه حالات خاصی داشت. از آنچه به عنوان تعلق به
دنیاست خودش را میبرید. طلب حلالیت میکرد و زمینه حرکت خود را فراهم میکرد.